پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٩٠٥)
به خط کردن : [عامیانه، اصطلاح]به صف کشیدن.
به خنس و پنس افتادن: [عامیانه، کنایه ] به وضع بد مالی دچار شدن.
به خود پیچیدن : [عامیانه، اصطلاح]ناخوش شدن، عتاب کردن. ( ( آن مورچه که افتاده بود رو زمین تو خودش می پیچید و دور خودش حلقه زده بود . ) ) ( صادق چوب ...
به خشت افتادن : [عامیانه، اصطلاح]متولد شدن، به دنیا آمدن.
به خرج کسی نرفتن : [عامیانه، کنایه ]بر کسی تاثیر نکردن، بر کسی موثر واقع نشدن.
به خانه ی بخت رفتن : [عامیانه، کنایه ]شوهر کردن.
به خدا سپردن : [عامیانه، کنایه ]برای کسی آرزوی امنیت در پناه خدا کردن.
به خاطر داشتن : [عامیانه، کنایه ]به یاد داشتن، از بر بودن.
به خاک سیاه نشاندن : [عامیانه، کنایه ]بدبخت و ذلیل کردن.
به ملکوت اعلی پیوستن : [عامیانه، کنایه ]مردن ، به حق پیوستن.
به حق چیزهای ندیده و نشنیده : [عامیانه، اصطلاح]پس از شنیدن حرفی یا دیدن چیزی تعجب آور می گویند.
به حول و ولا افتادن: [عامیانه، کنایه ] دستپاچه و مضطرب شدن، به تلاش و تقلا افتادن.
به حق پیوستن : [عامیانه، کنایه ]مردن
به حساب کسی رسیدن: [عامیانه، کنایه ] از کسی انتقام گرفتن، کار کسی را ساختن.
به حساب آوردن : [عامیانه، اصطلاح]کسی برای کسی اهمیت قائل شدن، دخالت دادن کسی.
به حرف کشیدن: [عامیانه، اصطلاح] نگا. به حرف آوردن کسی.
به حساب : [عامیانه، اصطلاح]مثلا، یعنی.
به حال آوردن: [عامیانه، کنایه ] به هوش آوردن، به کسی شور و حال دادن.
به حرف آوردن: [عامیانه، کنایه ] کسی کسی را به سخن گفتن واداشتن.
به چشم آمدن : [عامیانه، کنایه ]قابل توجه بودن، ارزش داشتن
به چوب بستن : [عامیانه، کنایه ]کسی کسی را با چوب تنبیه کردن، فلک کردن.
به چپ چپ: [عامیانه، اصطلاح] فرمان نظامی برای گردش به چپ.
به چشم : [عامیانه، ضرب المثل] اطاعت می شود.
به جهنم : [عامیانه، اصطلاح]به درک، خوب شد که چنین شد، خوب است که چنین بد است.
به جان هم افتادن: [عامیانه، کنایه ] با یکدیکر درگیر شدن.
به جلز و ولز افتادن : [عامیانه، کنایه ]به گریه و التماس افتادن.
به جوش آوردن خون کسی : [عامیانه، کنایه ]کسی را به اوج عصبانیت رساندن.
به تور زدن: [عامیانه، کنایه ] نگا. به تور انداختن
به ته دیگ خوردن کفگیر : [عامیانه، کنایه ]بی چیز شدن، تمام شدن سرمایه.
به ته دیگ خوردن کفگیر : [عامیانه، کنایه ]بی چیز شدن، تمام شدن سرمایه.
به توپ بستن[عامیانه، کنایه ] باران گلوله ی توپ بر جایی ریختن.
به تور انداختن: [عامیانه، کنایه ] به چنگ آوردن، تصاحب کردن.
به تور کسی خوردن : [عامیانه، کنایه ]سر راه کسی ظاهر شدن، گیر کسی آمدن
به تنگ آوردن : [عامیانه، کنایه ]به ستوه آوردن، خسته کردن.
به تِرتِر افتادن : [عامیانه، کنایه ]اسهال گرفتن، دچار شکم روش شدن.
به تته پته افتادن : [عامیانه، کنایه ]به لکنت زبان افتادن.
به تخته زدن : [عامیانه، کنایه ]در مقام تعریف و چشم نخوردن کسی بکار می برند.
به پیسی افتادن : [عامیانه، اصطلاح]دار و ندار خود را از دست دادن، فقیر و بیچاره شدن.
به پیش : [عامیانه، اصطلاح]فرمان نظامی برای حرکت سپاهیان به جلو.
به پول رساندن: [عامیانه، اصطلاح] فروختن.
به پیر و پیغمبر قسم خوردن : [عامیانه، کنایه ]سوگند بسیار یاد کردن.
به پای کسی زحمت کشیدن : [عامیانه، کنایه ]برای کسی زحمت کشیدن.
به پر و پای کسی پیچیدن: [عامیانه، کنایه ] پیله کردن به کسی، با کسی در افتادن.
به بخت خود پشت پا زدن: [عامیانه، کنایه ] فرصت مناسبی را از دست دادن، از خوشبختی مسلمی چشم پوشیدن.
به بیراهه زدن: [عامیانه، کنایه ] از بیراهه رفتن، از جاده ی اصلی منحرف شدن.
به امان خدا رها کردن : [عامیانه، کنایه ]اصلا به فکر نبودن، فراموش کردن.
به باد فحش یا کتک گرفتن: [عامیانه، کنایه ] یک ریز فحش دادن یا کتک زدن.
به باد دادن: [عامیانه، کنایه ] نگا. باد دادن.
به اسم خود جا زدن : [عامیانه، کنایه ]از آن خود وانمودن.
به آتش کسی سوختن : [عامیانه، کنایه ]به مکافات خطای دیگری مجازات دیدن.