پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٩٠٥)
بکسل کردن: [عامیانه، اصطلاح] چیزی را به دنبال خود کشیدن و بردن.
بکُش بکُش : [عامیانه، اصطلاح]دعوا و مرافعه جمعی تا حد کشتن.
بفهمی نفهمی: [عامیانه، اصطلاح] مختصر، کم، نامحسوس، تااندازه ای.
بفرما : [عامیانه، اصطلاح]زدن تعارف کردن .
بغلی : [عامیانه، اصطلاح]چیز کوچکی که در بغل جا بگیرد، بطری کوچک .
بغل دست : [عامیانه، اصطلاح]کنار دست، پهلوی دست.
بغل زدن: [عامیانه، اصطلاح] زیر بازو گرفتن.
بغل پر کن: [عامیانه، اصطلاح] دختر یا زن چاق.
بغل خوابی کردن: [عامیانه، اصطلاح] نزدیکی کردن.
بغض کسی ترکیدن : [عامیانه، کنایه ]از حالت گرفتگی و تاثر به گریه افتادن.
بغ کردن: [عامیانه، اصطلاح] چهره درهم کشیدن، ترشرو شدن.
بغض کردن : [عامیانه، اصطلاح]متاثر و غمگین شدن و به خود فرو رفتن.
بغداد کسی را آباد کردن: [عامیانه، کنایه ] شکم گرسنه ی کسی را سیر کردن.
بغداد آباد : [عامیانه، اصطلاح]شکم سیر.
بغداد خراب: [عامیانه، اصطلاح] شکم گرسنه.
بشور و بپوش: [عامیانه، کنایه ] جامه ای که پس از شسته شدن نیازمند اتو شدن نیست.
بسم الله: [عامیانه، اصطلاح] جمله ای که هنگام آغاز به کاری و یا به هنگام تعجب و حیرت می گویند، بفرمائید ! این گوی و این میدان.
بسلامت : [عامیانه، اصطلاح]همراه با تندرستی، تندرست، در پاسخ به خداحافظی گفته می شود.
بسلامتی : [عامیانه، اصطلاح]سلامتی دادن، هنگام نوشیدن شراب به یکدیگر می گویند.
بستن خود به کسی: [عامیانه، کنایه ] خود را به کسی منتسب کردن ( نسبت دادن ) .
بستن دست کسی: [عامیانه، کنایه ] از پشت در انجام کاری از کسی پیش بودن ( بهتر بودن ) .
بستن به ریش کسی: [عامیانه، کنایه ] زنی را به مردی انداختن، با فریب کسی را به کاری واداشتن.
بستن به ناف کسی: [عامیانه، کنایه ] به کسی خوراندن، به کسی نسبت دادن.
بستن کسی به دم خود : [عامیانه، کنایه ]همیشه کسی را همراه داشتن ( با خود بردن ) .
بستری : [عامیانه، اصطلاح]خوابیده در بستر، بیمار.
بست زدن: [عامیانه، اصطلاح] کشیدن یک بست تریاک.
بست نشستن : [عامیانه، اصطلاح]پناه بردن به بست برای در امان ماندن از تعرض.
بست: [عامیانه، اصطلاح] محلی در جاهای مقدس یا دیگر که شخص در آنجا از تعرض در امان می ماند، تکه ی کوچکی از تریاک.
بساط در آوردن : [عامیانه، کنایه ]الم شنگه راه انداختن، رسوایی به بار آوردن.
بساط : [عامیانه، کنایه ]جایی در کنار خیابان که دستفروشان کالاهای خود را عرضه می کنند.
بساز و بفروش : [عامیانه، کنایه ]ساختن خانه ی بدون استحکام به قصد فروش .
راغب در مفردات خود می گوید: لفظ ( حکم ) در اصل به معنای منع به منظور اصلاح است ، و به همین جهت لگام حیوان را ( حکمة الدابة ) - به فتح حأ و کاف - نامی ...
راغب گفته است کلمه ( بسل ) هم به معنای ضمیمه کردن چیزی است به چیز دیگر، و هم به معنای منع است ، و از همین جهت که متضمن معنای ضمیمه کردن است به طور اس ...
( مستبسل ) به معنای کسی است که تن به قضا داده و از نظر اینکه می داند راه خلاصی ندارد تسلیم شده است . این کلمه از ماده ی بسل می باشد . کلمه ( بسل ) هم ...
راغب در مفردات خود می گوید: کلمه بعث در اصل لغت به معنای برانگیختن و چیزی را به طرفی سوق دادن است ، مثلا گفته می شود: ( بعثته فانبعث - برانگیختم فلان ...
راغب می گوید: ( ابلاس ) به معنای اندوهی است که از شدت گرفتاری به دل روی می آورد - تا آنجا که می گوید - و چون مبلس و اندوهگین بیشتر اوقات خاموش و از ف ...
( طائر ) هر حیوانی را گویند که با دو بال خود، در فضا شناوری کند، و جمع آن ( طیر ) است .
در مجمع البیان می گوید: هر چیزی را که ناگهانی پیش آید ( بغت ) گویند، مثلا گفته می شود: ( بغتة الامر فلان امر ناگهانی برای او پیش آمد ) . و به همین مع ...
کلمه ( مدرار ) در آیه ( و ارسلنا السمأ علیهم مدرارا ) و آیه ( یرسل السمأ علیکم مدرارا ) در اصل در ( بفتح دال ) و دره ( بکسر ) بوده که به معنای شیر اس ...
کلمه ( تمترون ) از ( مریة ) به معنای شک و تردید است .
بزن و برو: [عامیانه، اصطلاح] کسی که در کار، دقت و دلسوزی ندارد.
بزن و بکوب: [عامیانه، کنایه ] ساز و آواز و رقص، مجلس بزم.
بزن و برقص: [عامیانه، اصطلاح] پایکوبی، ساز و آواز، رقص و آواز.
بزن بهادر: [عامیانه، اصطلاح] اهل دعوا و مرافعه، قلچماق، پر زور .
بزن قدش: [عامیانه، اصطلاح] دعوت به دست دادن برای نشان دادن توافق و همدلی .
بزمجه: [عامیانه، اصطلاح] سوسمار، درحالت دشنام به کودکان می گویند.
بز رقصاندن: [عامیانه، اصطلاح] هر دم بهانه ی تازه ای آوردن.
بز بگیر: [عامیانه، اصطلاح] کسی که همیشه به دنبال جنس ارزان یا معاملات پر سود است.
بز بیاری : [عامیانه، اصطلاح]بد شانسی، بد بیاری.
بز خر: [عامیانه، اصطلاح] کسی که به قصد ارزان خریدن چیزی توی سر جنس می زند.