پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
پَرت : [عامیانه، ضرب النمثل ] بی معنی، مزخرف، دور افتاده، خلوت.
پُر پشت : [عامیانه، اصطلاح] انبوه، بسیار روییده.
پِر پِری : [عامیانه، اصطلاح] سخت نازک و باریک و تنگ ( مانند لباس ) .
پر پری نشان دادن : [عامیانه، کنایه ] کسی را فریب دادن و از راه به در بردن.
پر پر زده : [عامیانه، اصطلاح] ور پریده، نفرینی با آرزوی جان کندن کسی
اشتَر: در پهلوی اشتَر uštar بوده است . ( صد اشتر همه ماده و سرخ موی صد استر ، همه بارکش، راهجو ) ) ( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کز ...
نیام: دکتر کزازی در مورد واژه ی " نیام " می نویسد : ( ( م. ک. کزازی بر آن است که نیام می تواند بود که از اوستایی ندامن ni - dā - ma ( n ) و از ستاک د ...
سَرین در زبان ترکی می شود هوای خُنَک و دلاویز.
( غل ) به معنای کینه و عداوت و خشم درونی است ، در ماده این کلمه معنای توسط به لطف و حیله خوابیده ، یکی از مشتقات آن کلمه ( غلاله ) است که به معنای لب ...
غاشیه از ( غواشی ) گرفته شده و قواشی جمع ( غاشیه ) است و غاشیه به معنای ساتر و هر چیز پوشاننده است ، روپوش زین را هم از این جهت ( غاشیه السرج ) گوی ...
( غواشی ) جمع ( غاشیه ) و به معنای ساتر و هر چیز پوشاننده است ، روپوش زین را هم از این جهت ( غاشیه السرج ) گویند.
( جهنم ) اسمی است از اسمای آتش آخرت . بعضی گفته اند این لفظ از قول عرب که به چاه بسیار عمیق ( جهنام ) می گوید اخذ شده . بعضی دیگر گفته اند که این کلم ...
کلمه ( ادارکوا ) در اصل ( تدارکوا ) بوده ، و معنایش رسیدن به یکدیگر است ، یعنی تا آنکه همه در آتش جمع شوند. حتی اذا ادارکوا فیها جمیعا. . .
کلمه ( الزین ) در زبان عربی در مقابل معنای ( الشین ) است ، و به معنای کارها و چیزهایی است که عیب و نقص را از بین ببرد و ( الشین ) به معنای هر چیزی اس ...
( تملق ) مشتق از ماده املاق است ، کلمه ( املاق ) به معنای افلاس و نداشتن مال و هزینه زندگی است و این مطلب یعنی کشتن فرزندان از ترس هزینه زندگی آنان د ...
کلمه ( املاق ) به معنای افلاس و نداشتن مال و هزینه زندگی است ، ( تملق ) هم مشتق از همین ماده است ، و این مطلب یعنی کشتن فرزندان از ترس هزینه زندگی آن ...
کلمه ( ذرء ) به معنای ایجاد بر وجه اختراع است ، و گویا معنای اصلیش ظهور بوده .
کلمه ( عاقبت ) به معنای سرانجام و منتهی الیه امر هر چیزی است ، و این کلمه به طوری که می گویند در اصل مانند ( عقبی ) مصدر بوده ، و اینکه گفته اند: ( ک ...
( مکانت ) به معنای منزلت و آن حالتی است که صاحب منزلت در آن حال به سر می برد.
پِر پِر آمدن : [عامیانه، اصطلاح] به لرزه افتادن.
پر بودن خیک کسی : [عامیانه، کنایه ] سیر بودن .
پر به پر کسی دادن : [عامیانه، کنایه ] نگا. بال به بال کسی دادن
پر اشتها : [عامیانه، اصطلاح] کسی که متمایل به خوردن زیاد است.
پر بدک : [عامیانه، اصطلاح] خیلی بد.
پدر کسی پیش چشمش آمدن : [عامیانه، کنایه ] رنج و آزار بسیار دیدن.
پدر کسی را در آوردن : [عامیانه، کنایه ] کسی را تنبیه کردن، بسیار آزار دادن.
پدر کسی در آمدن : [عامیانه، اصطلاح] بسیار اذیت شدن، دخل کسی آمدن.
پدر در آوردن : [عامیانه، کنایه ] سخت انتقام گرفتن، گوشمالی دادن.
پُخی بودن : [عامیانه، اصطلاح] کاره ای بودن، مهم بودن.
پُخی شدن : [عامیانه، کنایه ] کاره ای شدن، مهم شدن.
پَخ خوردن : [عامیانه، اصطلاح] تیزی چیزی ( با سوهان ) از بین رفتن.
پَخ دار : [عامیانه، اصطلاح] چیزی که تیزی لبه های آن گرفته شده باشد.
پِخ پِخ کردن : [عامیانه، کنایه ] سر بریدن در زبان کودکان.
پختن کسی : [عامیانه، اصطلاح] کسی را برای کاری آماده کردن.
پته ی کسی روی آب افتادن : [عامیانه، کنایه ] راز کسی فاش شدن، رسوا شدن.
پته ی کسی را روی آب انداختن : [عامیانه، کنایه ] راز کسی را فاش کردن، کسی را رسوا کردن.
پت و پهن : [عامیانه، اصطلاح] دارای پهنای بیش از حد، کت و کلفت، گل و گشاد.
پت و پاره : [عامیانه، اصطلاح] ژنده، فرسوده.
پایین نرفتن چیزی از گلو : [عامیانه، کنایه ] از غصه غذایی نخوردن، مال حرام نخوردن.
پَپِه بی عرضه : [عامیانه، اصطلاح] ، پخمه، بی سر و زبان، خجالتی، ترسو.
پایین ریختن دل : [عامیانه، کنایه ] به شدت ترسیدن، زهره ترک شدن.
پایین تنه : [عامیانه، کنایه ] از کمر به پایین، قسمت پایین لباس، کنایه از آلت تناسلی.
پای نقل کسی نشستن : [عامیانه، کنایه ] به حرف های کسی گوش دادن.
پایه دار : [عامیانه، اصطلاح] هر چیزی که پایه داشته باشد.
پای کلاغ خط : [عامیانه، اصطلاح] بد و ناخوانا، خرچنگ قورباغه ای، قلم چرا.
پای کسی جایی بند نبودن : [عامیانه، کنایه ] هیچ اعتباری نداشتن.
پای کسی را گرفتن : [عامیانه، کنایه ] زیانی به کسی وارد شدن.
پای کسی لنگیدن : [عامیانه، کنایه ] منحرف بودن، سست عنصر بودن.
پای کسی به سنگ آمدن : [عامیانه، کنایه ] از سر بی تجربگی و خامی شکست خوردن
پای کسی حساب کردن : [عامیانه، کنایه ] به حساب کسی گذاشتن.