پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٨٤٤
پیشنهاد
١

پل کسی آن سر آب بودن : [عامیانه، کنایه ] کار کسی بسیار خراب بودن.

پیشنهاد
١

پلک روی هم نگذاشتن : [عامیانه، کنایه ] حتا لحظه ای نخوابیدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پُلُغ زده : [عامیانه، اصطلاح] ورقلمبیده، برجسته.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پله خوردن : [عامیانه، اصطلاح] دارای پله بودن. طی کردن پله ، ( ( تمام اتاق های این خانه به اجاره رفته بود مگر یک اتاق یک دری که گوشه حیاط بغل چاهک ب ...

پیشنهاد
١

پنبه توی گوش کردن : [عامیانه، کنایه ] غفلت داشتن، هوشیار نبودن

پیشنهاد
١

پنبه از گوش در آوردن : [عامیانه، کنایه ] از غفلت در آمدن، هوشیار شدن.

پیشنهاد
١

پنبه ی کسی را زدن : [عامیانه، کنایه ] کسی را افشا و بی اعتبار کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پنج زاری : [عامیانه، اصطلاح] سکه ی پنج ریالی، پنج هزاری.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پنجول زدن : [عامیانه، اصطلاح] با ناخن های دست روی تن کسی را خراش دادن.

پیشنهاد
١

پنجه ی ابوالفضل : [عامیانه، اصطلاح] ورقه ی برنجی یا نقره ای که به شکل کف دست و انگشتان بریده شده است. کف العباس

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پنجه کش : [عامیانه، اصطلاح] نوعی نان کلفت و گرد شبیه فطیر که روی آن جای پنجه ی دست باشد. فرق پنجه کش با فطیر این است که روی فطیر روغن و شیر و گل فطیر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

پوز زدن : [عامیانه، اصطلاح] دهان زدن.

پیشنهاد
١

پوست از سر کسی کندن : [عامیانه، کنایه ] کسی را سخت آزار و گوشمالی دادن، کشتن.

پیشنهاد
١

پوزه ی کسی را به خاک مالیدن : [عامیانه، کنایه ] کسی را شکست دادن.

پیشنهاد
١

پوست پلنگ پوشیدن : [عامیانه، اصطلاح] سخت به دشمنی برخاستن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

پوست انداختن : [عامیانه، اصطلاح] از سختی چیزی به ستوه آمدن.

پیشنهاد
١

پوست سگ به روی خود کشیدن : [عامیانه، کنایه ] بی شرمی را به نهایت رساندن.

پیشنهاد
١

پوست خربزه زیر پای کسی انداختن : [عامیانه، کنایه ] کسی را به دردسر انداختن.

پیشنهاد
١

پوست کلفتی کردن : [عامیانه، کنایه ] مقاومت کردن، سخت جانی کردن.

پیشنهاد
١

پوست کسی را پر از کاه کردن : [عامیانه، کنایه ] به طرز فجیعی کشتن.

پیشنهاد
١

پوست هندوانه زیر پای کسی گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] کسی را با تحریک حس غرورش به خطر انداختن.

پیشنهاد
١

پوست و استخوان شدن : [عامیانه، اصطلاح] بسیار لاغر شدن.

پیشنهاد
١

پول بالای چیزی دادن : [عامیانه، کنایه ] پول دادن و چیزی را خریدن.

پیشنهاد
١

پول پارو کردن : [عامیانه، کنایه ] با رنج اندک پول بسیار به دست آوردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پول چایی : [عامیانه، اصطلاح] انعام، بخشش. پول کمی که به اسم پولی چایی به عنوان انعام داده می شود .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پول چای دادن : [عامیانه، اصطلاح] انعام دادن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پول سر راهی : [عامیانه، اصطلاح] پولی که بزرگ تر ها به هنگام سفر به زیردستان یا کوچک تر ها می دهند.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پولکی بودن : [عامیانه، اصطلاح] عادت داشتن به گرفتن رشوه، بدون پول کاری را انجام ندادن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

پول و پله : [عامیانه، اصطلاح] پول .

پیشنهاد
١

پهلو فنگ نگاه داشتن : [عامیانه، کنایه ] تفنگ به موازات و عمود بر زمین.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پهلو گرفتن : [عامیانه، اصطلاح] کشتی به ساحل رسیدن و ایستادن کشتی .

پیشنهاد
١

پِهِن بار کسی کردن : [عامیانه، کنایه ] آبرو و ارزش و اعتبار نداشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پَهن آباد : [عامیانه، اصطلاح] پول بسیار ناچیز و کم ارزش.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

پِهِن پا زدن : [عامیانه، کنایه] بیکاره و ولگرد بودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پی آتش آمدن : [عامیانه، کنایه] زیاد نماندن، زود برگشتن.

پیشنهاد
١

پهن شدن آفتاب : [عامیانه، اصطلاح] روز شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پهن شدن آفتاب : [عامیانه، اصطلاح] روز شدن.

پیشنهاد
١

پیاده شو با هم بریم : [عامیانه، اصطلاح] این قدر تند نرو.

پیشنهاد
١

پیاز خرد نکردن به ریش کسی : [عامیانه، کنایه ] از کسی ترسی نداشتن، به کسی اعتنایی نداشتن.

پیشنهاد
٣

پیاز کسی کونه کردن : [عامیانه، کنایه ] ماندگار شدن در جایی، میخ خود را کوبیدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پیاله فروش : [عامیانه، اصطلاح] میخانه چی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پیت پیت کردن : [عامیانه، اصطلاح] پچ پچ کردن، نجوا کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پی پیش : [عامیانه، اصطلاح] کسی که نوبت دوم بازی مال او است.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پی جوری کردن : [عامیانه، اصطلاح] پی جویی کردن، دنبال نمودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پی جور شدن : [عامیانه، اصطلاح] دنبال نمودن، جستجو کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پیچاندن کسی : [عامیانه، کنایه ] کسی را گرفتار درد سر کردن، کسی را سوال پیچ کردن.

پیشنهاد
١

پیچ افتادن در کار : [عامیانه، کنایه ] گره خوردن کار، مشکلی در کار پیدا شدن.

پیشنهاد
١

پیچ و مهره ی کاری در دست کسی بودن : [عامیانه، کنایه ] کاری تنها از عهده ی او بر آمدن.

پیشنهاد
١

پیچ و خم خوردن : [عامیانه، اصطلاح] پیچ و تاب خوردن.

پیشنهاد
١

پیچیدن به پر و پای کسی : [عامیانه، کنایه ] با کسی بد رفتاری کردن، به کسی سخت گیری کردن.