پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٣٣٧)
رود گسستن ؛ پاره شدن زه ساز : همی زن این نوا تا نگسلد رود. ( ویس و رامین ) . پندار ای اخی که بمانی تو جاودان گر رود نگسلد ره جاوید میزنی. سنایی.
سه رود ؛ چنگ و رباب و بربط. ( یادداشت مؤلف ) .
شهرود رومی ؛ ساز رومیان. ( شرفنامه نظامی چ وحید دستگردی حاشیه ص 130 ) . رجوع به زنگانه رود در سطور قبلی شود. || مطلق ساز و غنا. ( یادداشت مؤلف ) . ...
رود خون ؛ رودی که در آن بجای آب خون جاری باشد. از باب مبالغه گریستن بسیار و جریان خون فراوان را برود خون تشبیه کرده اند : راند بسی رود خون از پی خصما ...
خشک رود ؛ رود خشک. رودی که آب نداشته باشد. رودی که بر اثر نباریدن باران و کم آبی بستر آن خشک شده باشد : بوالعجب بازی است در هنگام مستی باز فقر کز میا ...
تندرود ؛ رودی که جریان آب آن سریع باشد. رودی که بر اثر شیب زیاد بستر آب آن تند و سریع جاری گردد : چو شبدیز من رفت از ین تندرود ز من باد بر دوستداران ...
سبکروح ؛ کنایه از مردم بی تکلف و خندان و شکفته و ظریف است. ( از آنندراج ) : غلام آن سبکروحم که سر برمن گران دارد جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد ...
روحاً ؛ از حیث روح : فلانی روحاًکسل است.
پاک روح ؛ پاکروان. پاکدل. پاک جان : و آن پاک روح را بود از عملهای نیکو وخلقهای پسندیده آنچه بلند سازد درجه او را در میان امامان صالح. ( تاریخ بیهقی چ ...
بیروح ؛ بیجان و مرده.
شیر گردون ؛ شیر آسمان. برج اسد. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ترکیب شیر آسمان شود.
شیر مرغزار فلک ؛ شیر آسمان. برج اسد. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از آنندراج ) . رجوع به ترکیب شیر آسمان شود.
شیر سپهر؛ شیر آسمان. برج اسد. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از برج اسد است و آن ازجمله دوازده برج فلک باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) : گر فت ...
شیر چرخ ؛ شیر آسمان. کنایه از برج اسد. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . رجوع به ترکیب شیر آسمان شود.
شیر فلک ؛ شیر آسمان. برج اسد. ( ناظم الاطباء ) : شیر فلک آن شیر سراپرده دوران در مرتبه با شیر بساطت نچخیده. انوری. از سر تیغش دل شیر فلک گیرد که شی ...
در دم شیر نان دیدن ؛ در اصطلاح نجوم کنایه از ماه به اسد آمدن : مه زآن به اسد رسد به هر ماه تا در دم شیر نان ببینم. خاقانی. در منشآت خاقانی چنین آمد ...
شیر آسمان ؛ شیر چرخ. برج اسد. ( ناظم الاطباء ) : ایا پناه همه خلق زیر رایت تو ز شیر رایت تو شیر آسمان به فغان. سوزنی. با کوشش او شیر آسمان شیری است ...
شیر آفتاب ؛ برج اسد : به آهوان نظر شیر آفتاب بگیر به ابروان دوتا قوس مشتری بشکن. حافظ
برج شیر؛ برج اسد. برج پنجم از دوازده برج فلکی : سپیده چو برزد سر از برج شیر به لشکر نگه کرد گیو دلیر. فردوسی. چو برزد سر از برج شیر آفتاب زمین شد ب ...
چشمه شیر؛ برج اسد: چو برزد سر از چشمه شیر شید جهان گشت چون روی رومی سپید. فردوسی.
شیر شنجرف گون ؛ شراب انگوری لعلی. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از آنندراج ) ( از برهان ) ( از انجمن آرا ) . شراب سرخ. ( ناظم الاطباء ) .
شعر شیر؛ شعر نیکو. ج ، شیار. ( ناظم الاطباء ) . || وزیر اول. ( از ناظم الاطباء ) . وزیر. ( المنجد ) ( از اقرب الموارد ) . || ج ِ شیار. ( منتهی الارب ...
فرس شیر؛ اسب فربه. ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) . اسب فربه. ج ، شیار. ( منتهی الارب ) .
گاوان شیر؛ گاوان شیرده. گاوهای ماده. مقابل گاوهای نر : ز گاوان ورز و ز گاوان شیر ده ودوهزارش نوشت آن دبیر. فردوسی.
لب از شیر مادر شستن ؛ از شیر بازگرفته شدن. دوران شیرخوارگی پشت سر نهادن : چو کودک لب از شیر مادر بشست به گهواره محمود گوید نخست. فردوسی.
مثل شیر؛ بسیار مفید. جامه شسته. مثل یاس. ( یادداشت مؤلف ) .
شیرمرغ و جان آدمیزاد ( آدم ) ؛ کنایه از امر محال. ( فرهنگ فارسی معین ) . - || همه چیز از ممکن و غیرممکن. همه چیز حتی نایابها: در سفره شیر مرغ و جان ...
شیر و کرنج ؛ شیر و برنج : در منزل شیخ شادی شیر و کرنج می پختند. ( انیس الطالبین ) .
شیر مرغ ؛ هر چیز که وجود نداشته باشد. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از محال باشد، و با جان آدمی مرادف است چنانکه می گویند شیر مرغ و جان آدم. ( برهان ) ( ا ...
شیر صبح ؛ کنایه از سپیده صبح. ( آنندراج ) : همان روشن گهر از پاک گوهر می برد فیضی که شیر صبح را سرپنجه خورشید می دوشد. محسن تأثیر ( از آنندراج ) .
شیر مرغ خواستن ( جستن ) ؛ امر یا چیز محالی طلب کردن. ( یادداشت مؤلف ) : کسی را از ما از وی بازنداشت و نیکوداشتها به هر روز بزیادت بود چنانکه اگر بمث ...
شیر شدن موی ؛ کنایه از سپید شدن موی که عبارت از ایام پیری است. ( آنندراج ) : تا پای بر فلک نگذاری ز مهد خاک مویت اگرچه شیر شود شیرخواره ای. صائب ( ا ...
شیر در پستان آهو کردن ؛ کنایه از آبادان کردن جایی : باش تا شیران تبت را کند در پالنهگ وآهوان تبتی را شیر در پستان کند. قاآنی.
شیر در قرابه ؛ نوعی از رنگها و آن نیلی مایل به سفیدی است. ( آنندراج ) . رنگ سپید یا رنگ آبی که رنگ آبی به قطعات دراز از سپید جدا باشد. سفید که در آن ...
شیرخشک ؛ شیر که خشک شده و به صورت گرددرآمده تا در موقع لزوم در آب حل کنند و نوشند. ( ازفرهنگ فارسی معین ) .
آدمی شیرخام خورده است ؛ که هرچه نقل کنند از بشر در امکان است. ( یادداشت مؤلف ) : گرچه شیر خام خورده ست آدمی من پخته ام گرم خون بوده ست دایه داده شیر ...
شیرخواه ؛ که شیر خوردنی بخواهد. طفل که خوردن را شیر طلبد : ما عیال حضرتیم و شیرخواه گفت الخلق عیال للاله. مولوی.
شیرخام خورده
شیرخام خورده ؛ خام و غافل و نمک نشناس.
شیر به پستان کسی آوردن ؛ او را به هوس و میل آوردن. ( امثال و حکم دهخدا ) .
شیرپاک خورده ؛ حلالزاده. آنکه از خانواده اصیل و نجیب و پاک است : بابا حلالزاده شیرپاک خورده ای اگر یک خر کبود خسته باشد پنجهزار حلال مشتلق. ( یادداشت ...
شیر خام خوردن ؛ کنایه از غفلت کردن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . - || کنایه از خام طمع بودن است. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) .
شیر بریدن به چیزی ؛ کنایه از بازگرفتن طفل را از شیر مادر و به چیزی دیگر خوگر گردانیدن. ( آنندراج ) : آخر عمر شدم واله طفلی که برید مادر دهر به خون دل ...
شیر بریده ؛ آب پنیر. مایعی است ترش مزه که بعد از انعقاد شیر توسط مایه پنیر به دست می آید و ترکیب آن به قرار زیر می باشد: آب 934 در هزار، مواد سفیده ا ...
شیرافزا؛ آنچه شیر انسان یا حیوان را بیفزاید: مغرزه ؛ گیاهی است شیرافزا. ( یادداشت دهخدا ) .
خواهر شیر؛ خواهر رضاعی. خواهر شیری. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به ترکیب برادر شیر و نیز رجوع به رضاع و رضاعی شود.
دندان شیر؛ راضع. راضعه. دندانی که طفل بار اول برآورد. ( یادداشت مؤلف ) . دندان شیری.
بُلغور شیر؛ نوعی خوراک است که در جنوب خراسان معمول است و آن گندم خردشده است که با شیر می جوشانند و خشک میکنند و برای غذای زمستان نگاه می دارند. ( یاد ...
بوی شیر از لب ( دهان ) کسی آمدن ( چکیدن ) ؛ سخت کودک بودن. هنوز طفل بودن. ( یادداشت مؤلف ) : می چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش گرچه در شیوه گری هر مژ ...
از ماه شیر دوشیدن ؛ جادویی کردن. توضیح اینکه یکی از اعمال محیرالعقول جادوگران به زعم قدما شیر دوشیدن از ماه بوده. ( فرهنگ فارسی معین ) .