پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٤٠٤)

بازدید
٢٦,٣٠٣
پیشنهاد
٠

دیگران در شکم مادر و پشت پدرند ؛ یعنی دنیا جاودان مال حاضران نیست. ( یادداشت دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

- از زیر سنگ پیدا کردن و بیرون آمدن و بیرون آوردن ؛ از مهلکه شدید خلاص یافتن. ( آنندراج ) : آمد ز زیر سنگ برون هر دلی که ریخت بر خاک میوه های تمنای خ ...

پیشنهاد
٠

- از زیر سنگ پیدا کردن و بیرون آمدن و بیرون آوردن ؛ از مهلکه شدید خلاص یافتن. ( آنندراج ) : آمد ز زیر سنگ برون هر دلی که ریخت بر خاک میوه های تمنای خ ...

پیشنهاد
٠

- از زیر سنگ پیدا کردن و بیرون آمدن و بیرون آوردن ؛ از مهلکه شدید خلاص یافتن. ( آنندراج ) : آمد ز زیر سنگ برون هر دلی که ریخت بر خاک میوه های تمنای خ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بهار عمر ؛ کنایه از دوران جوانی : ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر. حافظ.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آزاد شدن ؛ انفکاک. از بندگی رهائی یافتن. رها، مستخلص و یله گشتن. رستن : چو بشنید شاه این سخن شاد شد دل پهلوان از غم آزاد شد. فردوسی. کنون روز داد ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جوان وش ؛ بسان جوان. بمانند جوان : پیک جهان رو چو چرخ پیر جوان وش چو صبح یافته پیرانه سر رونق فصل شباب. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جوان طبع ؛ دارای طبع جوان : نشسته خسروِ پرویز بر تخت جوانفرّ و جوان طبع و جوانبخت. نظامی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جوان عمر ؛ جوانسال. که در سالهای جوانی است : خاصه کز گردش جهان ز جهان آن جوان عمر رادمرد گذشت. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جوانفر ؛ دارای فرّ جوانی : نشسته خسروِ پرویز بر تخت جوان فرّ و جوان طبع و جوانبخت. نظامی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جوان شیر ؛ شیر جوان : جوان شیری برآمد تشنه از راه بدان چشمه دهان تر کرد ناگاه. نظامی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جوان سیما ؛ جوانرو. بصورت و سیمای جوان : تا جهان پیر جوان سیماست باد اندر جهان رای پیرش را مدد بخت جوان انگیخته. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- جوان رنگی ؛ که رنگ جوان دارد. که بظاهر جوان است : پیری عالم نگر و تنگیش تا نفریبی بجوان رنگیش.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جوان رویی ؛ جوان روی بودن : از جوانی بود سیه مویی وز سیاهی بود جوان رویی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جوان سال ؛ جوان. که در سالهای جوانی است : هزار اشتر سیه چشم و جوانسال سراسر سرخ موی و زردخلخال. نظامی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

دهان فرنگی ؛ دهنه فرنگی. زنگار معدنی. ( از یادداشت مؤلف ) : چنانکه تا به قیامت کسی نشان ندهد بجز دهان فرنگی و مشک تاتاری. سعدی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دهان کوچک ؛ نزد صوفیه صفت متکلمی را گویند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گنده دهان ؛ با دهان بدبوی. - || دهان بد بوی : معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر زآن گنده دهان توو زان بینی فزغند. عماره.

پیشنهاد
٠

مزه دهان کسی را فهمیدن ؛ مقصود او را از گفته او فهم کردن. ( امثال و حکم دهخدا ) . درک کردن نیت و مقصود وی. فهمیدن میل و اراده او.

پیشنهاد
٠

یک دهان خواندن ؛ قطعه ای کوتاه به آواز خواندن.

پیشنهاد
٠

زبان در دهان یکدیگر داشتن ؛ همگی یک سخن و یک قول گفتن. هم زبان وهم قول بودن : این پدریان نخواهند گذاشت تا خداوند را مرادی برآید. . . و همگان زبان در ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شیرین دهان ؛ که دهانی شیرین و شکرین دارد. کنایه از خوش سخن و زیبادهان : توبه را تلخ می کند در حلق یار شیرین دهان شورانگیز. سعدی.

پیشنهاد
٠

دهان کسی یا حیوانی را بستن ؛ از گفتار یا آوا کردن بازداشتن. مانع از سخن گفتن و صدا کردن او شدن. ( از یادداشت مؤلف ) :

پیشنهاد
٠

دهان کسی یا حیوانی را بستن ؛ از گفتار یا آوا کردن بازداشتن. مانع از سخن گفتن و صدا کردن او شدن. ( از یادداشت مؤلف ) : مردم یافه سخن را نتوان بست دها ...

پیشنهاد
٠

دهان گرم داشتن ، گفتار گیرا و جالب داشتن . دارای لب و دهان خوش و زیبا بودن. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

دهان مهر کردن ؛ دهن بستن. دهان بستن. - || کنایه از سکوت و خاموشی گزیدن : پس دهان دل ببند و مهر کن پر کنش از باد کبر من لدن. مولوی.

پیشنهاد
٠

دهان کسی برای چیزی آب افتادن. ( یا پر آب شدن یا گشتن ) ؛ از دیدن یا شنیدن محاسن آن بدان اشتیاق پیدا کردن. ( یادداشت مؤلف ) . کنایه از حریص شدن و طمع ...

پیشنهاد
٠

دهان کسی پرخشخاش گشتن ؛ خاموش گشتن وی : ز عدلش ذره ذره فاش گشته دهان فتنه پرخشخاش گشته. امیرخسرو ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
١

دهان کسی چاک و بست نداشتن ؛ کنایه است از ناتوانی او در رازداری.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دهان ضیغم ؛ کنایه از نقطه اول برج اسد است. ( انجمن آرا ) ( برهان ) ( آنندراج ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دهان فراخ ؛ مجازاً شکم خوارگی. گلوبندگی. شکم بارگی. ( یادداشت مؤلف ) . - || توسعاً اسراف و تبذیر. ( یادداشت مؤلف ) : به گورتنگ سپارد ترا دهان فرا ...

پیشنهاد
٠

دهان کسی بازماندن ؛ سخت متحیر و متعجب شدن. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

دهان شستن از چیزی ؛ از آن چیز بکلی صرف نظر کردن. قطع نظر کردن از آن : گفتی که دهان به هفت خاک آب از یاد خسان بشوی شستیم. خاقانی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- دهان شمع ؛ جزوی از شمع که شعله از آن خیزد چنانکه شعله او را زبان شمع گویند. ( آنندراج ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دهان خشک ؛ دهان خشکیده ، که آب دهانش خشکیده باشد. تشنه : دهان خشک و دل خسته ام لیکن از کس تمنای جلاب و مرهم ندارم. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دهان خشک ؛ دهان خشکیده ، که آب دهانش خشکیده باشد. تشنه : دهان خشک و دل خسته ام لیکن از کس تمنای جلاب و مرهم ندارم. خاقانی. - || کسی که خوف و هراس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دهان زدگی ؛ حالت دهان زده. دهان زده بودن ؛ دهان زدگی سگ ، و لوغ کلب. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دهان پشت ؛ منفذ سفلی را گویند که سوراخ ماتحت باشد. ( از برهان ) ( از آنندراج ) . مقعد وسوراخ عقب. ( از ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دهان تر کردن ؛ رفع عطش کردن با آب و می و جز اینها : بگفتا نه آخر دهان تر کنم که تا جان شیرینش در سر کنم. سعدی ( بوستان ) .

پیشنهاد
٠

دهان خاک و گیاه خشک شدن ؛ خشکسالی پدید آمدن. بر اثر نبودن بارندگی قحطسالی شدن : همان بد که تنگی بد اندر جهان شده خشک خاک و گیا را دهان. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دهان بازماندن ؛ کنایه از حیران و سراسیمه ماندن. ( آنندراج ) : شه که دید آن جمال نورانی بازماندش دهان ز حیرانی. امیرخسرو ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دهان به دهان کسی گذاشتن ؛ با او چون کفوی مجادله کردن. با پست تر از خودی بد گفتن و از او شنیدن. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

در دهان کسی آب آمدن ؛ دهان او آب افتادن. با شنیدن یا دیدن چیزی بدان اشتیاق پیدا کردن. ( از یادداشت مؤلف ) : نام تو چون بر زبان می آیدم آب حیوان در د ...

پیشنهاد
٠

دهان باز کردن ؛ دهن گشادن. گشودن دهان : از شره دهان باز کرد تا آن را بگیرد. ( کلیله و دمنه ) . - || به مجاز چشم طمع داشتن. چشم طمعدوختن. طمع ورزیدن ...

پیشنهاد
٠

|| کنایه است از حرف زدن و به تکلم درآمدن. آغاز سخن گفتن کردن. ( یادداشت مؤلف ) : صدف وار گوهرشناسان راز دهان جز به لؤلؤ نکردند باز. سعدی.

پیشنهاد
٠

حدیث یا سخن کسی را بر دهان آوردن ؛ از آن کس سخن گفتن. سخن آن کس بر زبان راندن : شکر به شُکر نهم در دهان مژده دهان اگر تو باز برآری حدیث من به دهان. ...

پیشنهاد
٠

حرف به دهان کسی گذاشتن ؛ به او گفتن که بگوید. بر او فروخواندن گفته ای در دفاع نفع خود. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

در دهان شیر رفتن و آمدن ؛ کنایه است از خود را به کاری بس خطرناک انداختن و از آن پیروز و سالم بدرآمدن. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

- به دهانها افتادن ؛ بر سر زبانها افتادن. فاش شدن. آشکار شدن و به گوش همه رسیدن راز کسی. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پسته دهان ؛ که دهانی خندان و کوچک چون پسته دارد : در هیچ بوستان چو تو سروی نیامده ست بادام چشم و پسته دهان و شکرسخن. سعدی.