پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٤٠٤)

بازدید
٢٦,٣١٨
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست اول ؛ مقابل دست آخر و دست پسین. لفظ دست در این ترکیب به معنی نوبت است. ( آنندراج ) . نوبت اول. بار اول. کنایه از آغاز کار. ( لغت محلی شوشتر، نسخه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست اول ؛ مقابل دست آخر و دست پسین. لفظ دست در این ترکیب به معنی نوبت است. ( آنندراج ) . نوبت اول. بار اول. کنایه از آغاز کار. ( لغت محلی شوشتر، نسخه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دست آخر ؛ به معنی نوبت آخر است. ( از آنندراج ) . آخر دست. بار آخر. در انتهای امر. آخرالامر. نوبت آخر. در آخر وقت. سرانجام. عاقبت. عاقبةالامر. بفرجام. ...

پیشنهاد
٠

برده بودن دست ؛ فائق و چیره بودن بر حریف : اگر لشکر خراسان فخرالدوله را مرد دادندی آن مصاف شکسته بود و آن دست برده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 69 ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آخردست ؛ دست آخر. آخر بار : مقامت خاک بیزی راست تا زرها بدست آری تو زر در خاک می بازی و آخردست میمانی. خاقانی. - || پایان کار. - || داو آخر قمار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست وزارت ؛ مسند وزارت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : زهی دست وزارت از تو دستور چنان کز پای موسی پایه طور. انوری ( از جهانگیری ) .

پیشنهاد
٠

از دست برداشتن ؛ از مسند دور کردن. از مقام ومنصب و مرتبه عزل کردن و برداشتن : برادر دیگر را که مجاذبت ملک می نمود از دست برداشتند. ( جهانگشای جوینی ) ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- دست خطر ؛ مسندی را گویند که در آن رفعتی یا مضرتی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست گُزیدن ؛ به معنی صدر مجلس و مسند طلبیدن است. ( آنندراج ) . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست امر ؛صدر و مسند وزارت و مسند حکومت. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- دوردست ؛ کنایه از چیزی که رسیدن به آن مشکل باشد. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود. - || با فاصله بسیار بعید. که فاصله دور دارد : آلتون تاش خوارز ...

پیشنهاد
١

|| کنایه از طریق صحیح و راه مستقیم : به دست عشق درافتاده ایم تا چه کند تو چون به دست خودی رو به دست راست بخسب. مولوی.

پیشنهاد
٠

- || طریق اصحاب الیمین. راه راست بهشتیان در قیامت : عجب گر بود راهم از دست راست که از دست من جز کژی برنخاست.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- ز دست ؛ مخفف ازدست. از جانب. از سوی. از طرف. از سمت. و رجوع به ترکیب از دست شود : پدر شهریار جهانداری و تو ز دست پدر شهریار جهانی. فرخی. بجز مر ت ...

پیشنهاد
٠

دست چپی و دست راستی ؛ مترتبان بر جانب چپ و جانب راست مقامی ، در قصه امیر حمزه مذکور است که پهلوانان کرسی نشین وی دو قسم بودند یکی بر دست راست می نشست ...

پیشنهاد
٠

دست راست ؛ سمت راست. جانب راست. طرف راست. سمت یمین. در مقابل دست چپ : قلعه ای عظیم است بر دست راست و بر سر کوهی بلند نهاده است. ( حدود العالم ) . نش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست چپ ؛ سمت چپ. در مقابل دست راست ، سمت راست. جانب چپ. طرف چپ. سوی چپ. سمت یسار. شمال. أیسر. یسری. مشأمة. میسرة : و بر دست چپ او حصاریست که اندر و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست چپی ؛ در اصطلاح سیاسی امروز، در مقابل دست راستی. جناح چپ. رجوع به ترکیب �دست راستی و دست چپی � در همین ترکیبات شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پایین دست ؛ طرف پائین

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیش دست ؛ روبرو. مقابل

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر دست ؛ کنار دست. در کنار. پهلوی. نزد. در کنار : خجسته منوچهر بر دست شاه نشسته بسر برنهاده کلاه. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از هر دست ؛ از هر جانب. از هر سو. از هر گوشه : ز هر دست چیزی فرازآوریم به دشمن سپاریم و خود بگذریم. فردوسی. ز بهر جان درازیش از جهان شاه ز هر دستی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

از دست ( به اضافه ) ؛ ز دست. از جانب. از ناحیه ٔ. از طرف. از سوی. از سمت. به گماشتگی : مردی بود نام او سوفرای مردی بزرگوار بود اندر عجم. . . و امیر ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست آسیا ( به اضافه ) ؛ دسته ٔآسیای دستی. دست چوبی که دست در آن زده آسیا گردانند. ( آنندراج ) . مشته آسیا : ز شوق جستجوی یار از گردش نمی مانم اگر در ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ز دست ؛ مخفف از دست. از آزار. از بیداد. از ظلم. از جور. از جفا. از تعدی. از دخالت : ز دست تو آواره شد در جهان نگویند نامش جز اندر نهان. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

از دست ؛ از آزار. از بیداد. از تعدی و جور و تطاول. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . از ظلم. از ستم. و رجوع به ترکیب ز دست شود : چو چوگان فلک ، ما چو گو در م ...

پیشنهاد
٠

دست داشتن در کاری ؛ در خفا در آن کار دخالت داشتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا )

پیشنهاد
٠

دست داشتن در کاری ؛ در خفا در آن کار دخالت داشتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . رجوع به دست داشتن در ردیف خود شود. || بیداد. ظلم. جفا. جور. ستم. ( یاددا ...

پیشنهاد
٠

از دست کسی جهیدن ؛ از اختیار و تصرف او بیرون رفتن : عمر چگونه جهد از دست خلق باد چگونه جهد از بادخون. کسائی.

پیشنهاد
٠

به دست کسی بودن کار ؛ در قبضه او بودن. کاری در اختیار داشتن : چو بینند کاری به دستت در است حریصت شمارند و دنیاپرست. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به دست ؛ به خواست. در اختیار. به اختیار. به اراده ٔ. وابسته ٔ. بسته : چه سازی که چاره بدست تو نیست دراز است و در دام و شست تو نیست. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دستی داشتن بر کسی ؛ حقی به گردن او داشتن : مرا دستها بودنزدیک شاه همان نزد گردان ایران سپاه. فردوسی. || دخالت. تصرف. اختیار. تملک : اجل در دست خداس ...

پیشنهاد
٠

از دست کسی جستن ؛ از او رها شدن : اگر جستم از دست این تیرزن من و کنج ویرانه پیرزن. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- دست بنمودن ؛ اظهار قدرت کردن. ( از آنندراج )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست و چنگ ؛ دست قوت و قدرت. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود. - امثال : دست بالای دست بسیار است در جهان پیل مست بسیار است. ؟ ( از امثال و حکم ) . ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست دست [ کسی ] بودن ؛ کنایه از تسلط و غلبه و زیادتی باشد. ( از برهان ) . نشانه ٔقدرت و توانائی و مسلط بودن کسی. ( از انجمن آرا ) . از عالم حکم حکم ا ...

پیشنهاد
٠

دست داشتن در کاری ؛ نیکو دانستن آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

بالاتر بودن دست از دست ؛ مجازاً، نیرومندتر بودن. برتر بودن : از تو به که نالم که دگر داور نیست از دست تو هیچ دست بالاتر نیست. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست از ماست ؛ فتح و نصرت و نوبت وفرصت از ماست. ( از آنندراج ) : دست از ماست به هر رزم که هست تیغ از ما و غلاف از دگران. سنجر کاشی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دست [ کسی ] بالا بودن ؛ برتر و فائق بودن : تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد گر سر بنهد ورننهد دست تو بالاست. سعدی ( کلیات ص 361 ) .

پیشنهاد
٠

- دست [ کسی ] بالا بودن ؛ برتر و فائق بودن : تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد گر سر بنهد ورننهد دست تو بالاست. سعدی ( کلیات ص 361 ) . || سلطه. تسلط. چ ...

پیشنهاد
١

- دست کم گرفتن کسی یا چیزی را ؛ حقیر و خرد شمردن. خوار شمردن. استخفاف کردن. اهانت کردن. توهین کردن. استهانت کردن.

پیشنهاد
٠

دست کم گرفته شدن ؛ خوار شمرده شدن. استخفاف شدن. || ظفر. پیروزی. تفوق. برتری. فتح. نصرت. فیروزی : هرآینه نبود دست خاک را بر باد چنانکه آتش سوزنده را ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست پر ( با اضافه ) ؛ حد اعلی. اکثر. حد اکثر. دست بالا.

پیشنهاد
٠

دست کم از فلان نداشتن ؛ با او برابر بودن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دست کم ؛ لااقل. حد اقل. اقلاً. خانه کم. مقابل خانه پر و حد اکثر.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست بالا ؛ حد اکثر.

پیشنهاد
٠

- به دست کم گرفتن ؛ حقیر و بی قدر دانستن. مرادف به چشم کم دیدن. ( آنندراج ) ( از غیاث ) : ما سبکروحان مشرب را بدست کم مگیر کز کف بی مغز باشد چهره عما ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست پائین ؛ دست کم.

پیشنهاد
٠

دستی که نتوان برید باید بوسید ؛ یعنی چیزی را که از خود جدا نتواند کرد اورا به اعزاز تمام پیش خود نگاه باید داشت. ( آنندراج ) .