پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
کم سوادی ؛ حالت و چگونگی کم سواد. رجوع به ترکیب قبل شود.
کم سؤال ؛ آنکه کمتر پرسش کند. ( ناظم الاطباء ) . کسی که اندک سؤال کند. کم پرسش. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم سواد ؛ آنکه خواندن و نوشتن اندک داند. آنکه دانش و اطلاعات علمی او اندک باشد.
کم سو ؛ در تداول عامه ، کم نور. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم روشنایی. کم نور؛ چراغی کم سو.
کم سو ؛ در تداول عامه ، کم نور. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم روشنایی. کم نور؛ چراغی کم سو. چشمی کم سو. ستاره کم سو. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کم ن ...
کم سن ؛ کم سال و خردسال و جوان و بچه. ( ناظم الاطباء ) .
کم سن ؛ کم سال و خردسال و جوان و بچه. ( ناظم الاطباء ) . - کم سنی ؛ کم سالی. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم سعادتی ؛ قلت سعادت. کمی خوشبختی. حالت و چگونگی کم سعادت. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم سفره ؛ آنکه سفره و خوان او پر و مملو از طعام نباشد. ( آنندراج ) . آنکه در سفره او غذای اندک باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم سن ؛ کم جمعیت. و رجوع به ترکیب کم جمعیت شود.
کم سخنی ؛ اندک سخن گفتن. کم گویی. ( فرهنگ فارسی معین ) . قلت کلام. بَکاء. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : با کم سخنیش می توان ساخت این است بلا که کم ...
کم سعادت ؛ کسی که کمتر خوشبخت است. آنکه از سعادت کمتر بهره دارد.
کم سال ؛ خردسال. ( آنندراج ) . جوان و خردسال و بچه. ( ناظم الاطباء ) . خردسال. کم سن. مقابل کلان سال و سالخورده. ( فرهنگ فارسی معین ) . سخت جوان. که ...
کم سالی ؛ جوانی و خردسالی. ( ناظم الاطباء ) . خردسالی. کم سنی. مقابل کلان سالی و سالخوردگی. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم سخن ؛ آنکه اندک سخن گوید. کم گوی. ( فرهنگ فارسی معین ) . مُقل . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کم حرف : به زبان خاموش و کم سخن و خوب سخن. ( ترجمه ...
کم زیان ؛ آنکه یا آنچه کمتر زیان رساند. کم ضرر. کم آسیب. کم آزار : کم آزار باشید و هم کم زیان بدی را مبندید هرگز میان. فردوسی. - || آنکه کمتر زیان ...
کم سابقه ؛ کسی که در کاری و شغلی سابقه زیاد ندارد. مبتدی. مقابل سابقه دار. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم زوری ؛ ضعف و عجز و ناتوانی. ( ناظم الاطباء ) . کم زور بودن. اندک نیرو بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم زَهرگی ؛ حالت و صفت کم زهره. رجوع به ترکیب بعد شود.
کم زهره ؛ کم دل. کم جرأت. بی جرأت. جبان. بددل. بی دل ، مقابل پرزهره و شجاع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم زبانی ؛ خاموشی و سکوت و کم حرفی. ( ناظم الاطباء ) . کم زبان بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم زندگانی ؛ کم عمر. کوتاه عمر. کوته زندگانی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : شه نیک با کامرانی بود چو بد گشت کم زندگانی بود. اسدی. بحکم آنکه آن کم ...
کم زور ؛ مقابل پر زور است. ( آنندراج ) . ضعیف و عاجز و ناتوان. ( ناظم الاطباء ) . کسی که زور و نیروی او اندک است. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم زادی ؛ حالت و صفت کم زاد. رجوع به دو ترکیب قبل شود.
کم زبان ؛ کم سخن. ( فرهنگ فارسی معین ) . خاموش و ساکت. ( ناظم الاطباء ) .
کم زبان ؛ کم سخن. ( فرهنگ فارسی معین ) . خاموش و ساکت. ( ناظم الاطباء ) . - || کنایه از کسی که هر چه او را فرموده شود بجای آرد و در برابر آن زبان ع ...
کم زادوولد ؛ کم زاد. رجوع به ترکیب قبل شود.
کم زاد ؛ نزور. ( فرهنگ فارسی معین ) . زنی یا چارپایی که کم بزاید. کم فرزند. کم زا.
کم زا ؛ کم زاد. رجوع به ترکیب کم زاد شود.
کم ریش ؛ آنکه بر رخسار و زنخ ، موی اندک داشته باشد. آنکه ریش تنک و کم پشت داشته باشد : کوسه کم ریش دلی داشت تنگ ریش کشان دید دو کس را به جنگ گفت رخم ...
کم ریع ؛برنجی که پس از پخته شدن حجم آن افزایشی اندک یابد.
کم رویی ؛ حالت و کیفیت کم رو. ( فرهنگ فارسی معین ) . حجب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به ترکیب رو شود. - || اصطلاحی در روان شناسی ، هر ک ...
کم ره ؛ کم راه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . رجوع به کم راه شود.
کم روز ؛ خردسال. کودک. طفل. کوچک : ایاپور کم روز اندک خرد روانت ز اندیشه رامش برد. فردوسی.
کم روزی ؛ مقابل پرروزی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کسی که رزق وی اندک باشد.
کم رو ؛ کسی که بسیار خجالت کشد. خجالتی. ( فرهنگ فارسی معین ) . در تداول عامه ، محجوب. خجول. شرمگین. سخت شرمناک. باحیا. مقابل پررو. ( یادداشت به خط مر ...
کم رو ؛ مقابل تیزرو، مانند اسب و غیر آن. ( آنندراج ) . اسب آهسته رو و کاهل در رفتار. ( ناظم الاطباء ) .
کم رنگی ؛ حالت و کیفیت کم رنگ. مقابل پررنگی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم رنگ ؛ هر چیزی که دارای رنگ خفیف و کمی باشد و رنگ آن آشکار و هویدا نباشد. ( ناظم الاطباء ) . آنچه که دارای رنگی ضعیف و پریده باشد. مقابل پررنگ. ( ف ...
کم رختی ؛ بی ساز و برگی. تنگی معیشت. قلت اسباب و سامان زندگی. تهیدستی. کم غذایی : رخش سیمای کم رختی گرفته مزاج نازکش سختی گرفته. نظامی.
کم رسی ؛ کوتاهی و کمی است در اندازه ای که باید از چیزی. ( آنندراج ) .
کم رنج ؛ کسی که اندک رنج بیند. آنکه کمتر آسیب و گزند بیند : ابله از چشم زخم کم رنج است اکمه از درد چشم کم ضرر است. خاقانی.
کم راهی ؛ حالت و چگونگی کم راه. کم راه بودن.
کم رحمت ؛ اندک رحم. سنگدل : و این [ خرخیزیان ] مردمانیند که طبع ددگان دارند و درشت صورتند و کم موی و بیدادکار و کم رحمت و مبارز و جنگ کن. ( حدود العا ...
کم راه ؛ اسب آهسته رو و کاهل در حرکت. ( ناظم الاطباء ) . اسب و استر و جز آن که زود واماند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم ذهنی ؛ بی ادراکی و فراموشی. ( ناظم الاطباء ) . حالت و چگونگی کم ذهن.
کم ذوق ؛ کسی که دارای ذوق اندک باشد. بی سلیقه. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم ذوقی ؛ ذوق اندک داشتن. بی سلیقگی. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم ذوق.
کم ذهن ؛ فراموشکار و بی ادراک. ( ناظم الاطباء ) .
کم ذات ؛ پست نهاد از مردم و فرومایه. ( ناظم الاطباء ) .