پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
حمله در لغت عرب به معنی سوار شدن بر مرکب و تاختن به سمت معین گفته می شود. مثلا وقتی می گوئی ( حمله ، یحمله ، حملا ) معنایش این است که فلانی به فلان ک ...
کلمه ( مقعد ) از ماده ( قعود ) مصدر ( قعد، یقعد ) می باشد، و کنایه است از نرفتن به جهاد. فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله . . .
کلمه ( مخلفون ) اسم مفعول از ماده ( خلف ) است که به معنای باقی گذاردن برای بعد از رفتن است . فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله . . .
اعقاب از ماده ( عقب ) اخذ شده که به معنای آوردن چیزی به دنبال چیز دیگر است . لذا کلمه ( اعقاب ) به معنای ارث دادن و اثر گذاشتن است . در مجمع البیان گ ...
طائف از ماده طوف گرفته شده است . ( طوف ) به معنای گشتن دور چیزی است و به همین جهت پاسبانی را که در اطراف خانه های یک محله می گردد و حراست می کند ( طا ...
در مجمع البیان می فرماید: کلمه ( محادة ) به معنای تجاوز با مخالفت است ، و این کلمه و کلمات : ( مخالفه ) ، ( مجانبه ) و ( معاداة ) به یک معنا هستند، و ...
کلمه ( جماح ) رد شدن و عبور کردن عابر است به سرعت ، و بدون توجه به راست و چپ خود و بدون اینکه چیزی او را از حرکت باز بدارد. ( ترجمه تفسیر المیزان )
کلمه ( مغار ) به معنای محلی است که انسان در آن فرو رفته ، خود را از دیدگان پوشیده و پنهان می سازد، و نیز به معنای غاری است که در کوه می باشد.
کلمه ( فرق ) به معنای دلهره از ضرری است که احتمال آن می رود.
کلمه ( زهوق ) به معنای خروج به سختی ، و اصل آن بطوری که گفته اند به معنای بیرون آمدن جان و مردن است .
کلمه ( تثبیط ) به معنای بازداشتن از امری است که نسبت بدان رغبتی نباشد.
کلمه ( شقه ) به معنای مسافت است ، و از این نظر آن را شقه گفته اند که پیمودن آن مستلزم مشقت است .
کلمه ( احمأ ) به معنای داغ کردن هر چیز است بطوری که حس آدمی از احساس آن ناراحت شود.
خود را به کسی بستن : [عامیانه، کنایه ] خود را به کسی نسبت دادن.
خود را به کرگوشی زدن: [عامیانه، کنایه ] به نشنیدن تظاهر کردن.
خود را به شغال مردگی زدن : [عامیانه، کنایه ] خود را مظلوم وانمود کردن.
خود ( یا چیزی ) را به رخ کسی کشیدن: [عامیانه، کنایه ] خود یا چیزی را با افاده به دیگری نمودن.
خود را به آب و آتش زدن: [عامیانه، کنایه ] به هر وسیله ای متوسل شدن، هر خطری را استقبال کردن. خود را به آب و آتش زدن ؛ بهر وسیلتی دست بردن. هر گونه خ ...
خود را به آن راه زدن : [عامیانه، کنایه ] خود را به نادانی زدن، به عمد بی توجهی کردن، خود را بی اطلاع نشان دادن.
خود را بستن : [عامیانه، اصطلاح] پول دار شدن.
خود را از تک و تا نیانداختن : [عامیانه، کنایه ] به روی خود نیاوردن، به اشتباه اعتراف نکردن.
خود را باختن : [عامیانه، کنایه ] دست و پای خود را گم کردن، مضطرب شدن.
خوب کاشتن: [عامیانه، اصطلاح] از عهده ی کاری خوب برآمدن.
خود را از تک و تا نیانداختن : [عامیانه، کنایه ] به روی خود نیاوردن، به اشتباه اعتراف نکردن.
خواهر و مادر گفتن : [عامیانه، کنایه ] دشنام خواهر و مادر به کسی دادن.
خواهر کسی را گاییدن : [عامیانه، کنایه ] دخل کسی را آوردن، کلک کسی را کندن.
خواهر و مادر: [عامیانه، اصطلاح] عرض و ناموس، خانواده.
به صد خواری و زاری ؛ به صد بدبختی و بیچارگی.
خواهر خوانده : [عامیانه، اصطلاح] دوست صمیمی ( بین زنان، در مقام شوخی و تحفیر برای مردان نیز به کار می رود ) .
به خواری و زاری ؛ ببدبختی و پریشانحالی
خوابگوشی: [عامیانه، اصطلاح] سیلی، کشیده.
خواب گرد : [عامیانه، اصطلاح] کسی که در خواب راه می رود.
خواب به خواب شدن : [عامیانه، کنایه ] خواب از سر پریدن، بدخواب شدن.
خواب به سر شدن: [عامیانه، اصطلاح] نگا. خواب به خواب شدن.
خواب دیدن برای کسی: [عامیانه، کنایه ] نقشه کشیدن برای استفاده یا کوبیدن کسی.
خنگ خدا: [عامیانه، اصطلاح] نادان و کودن. خنگ خدا: خنگ مادرزاد ( آخر خنگ خدا مگر عقلت نمی رسد؟ ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خواب از سر کسی پریدن: [عامیانه، کنایه ] نگا. پریدن خواب از سر کسی. ( ( کم کم زوزه اش پایین آمد، تا آخر نفسش برید و خواب هم از سر من پرید. ) ) ( صاد ...
خنک شدن دل: [عامیانه، کنایه ] آسایش خاطر پس از گرفتن انتقام.
خنک کردن : [عامیانه، اصطلاح] سرد کردن.
خنکای صبح : [عامیانه، کنایه] سحرگاه.
خندیدن تو روی کسی: [عامیانه، کنایه ] به کسی که بسیار گستاخ است می گویند.
خنِس و فنِس : [عامیانه، اصطلاح] گرفتاری و ناراحتی. خنس و فنس /xenes - o - fenes/: اسم [گفتاری] تنگدستی، بی پولی و درماندگی مالی: خنسی ( صدری افشار، ...
خندیدن به ریش کسی: [عامیانه، کنایه ] کسی را مسخره کردن.
خنده ی قبا سوختگی : [عامیانه، کنایه ] خنده ای که برای پنهان کردن خشم و کینه می کنند.
خنده ی نخودی: [عامیانه، اصطلاح] خنده ی لوس و بی مزه.
خنجر زدن از پشت: [عامیانه، کنایه ] به نامردی به کسی آسیب رساندن یا او را از پای درآوردن.
خندق بلا: [عامیانه، اصطلاح] شکم.
خمیازه کشیدن: [عامیانه، اصطلاح] دهن دره کردن.
خنج انداختن : [عامیانه، کنایه ] پنجول انداختن، خراشیدن پوست دیگری با ناخن.
خم به ابرو نیاوردن: [عامیانه، کنایه ] رنجی را تحمل کردن.