پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
دست به دست کردن : [عامیانه، کنایه ] تردید کردن، کوتاهی کردن، وقت کشتن.
دست به دامان کسی شدن : [عامیانه، کنایه ] به کسی پناه آوردن، به کسی متوسل شدن.
دست به دست دادن: [عامیانه، کنایه ] دست عروس را در دست داماد گذاشتن.
دست به چیزی شدن : [عامیانه، کنایه ] بی درنگ آن چیز را برداشتن، آماده ی استفاده از آن چیز شدن.
دست به چماق: [عامیانه، کنایه ] چماق در دست، آماده ی چماق زدن.
دست به جیب: [عامیانه، کنایه ] بخشنده، خرج کن.
دست به آب رسانیدن: [عامیانه، کنایه ] به دستشویی رفتن، به توالت رفتن.
دست به آب: [عامیانه، اصطلاح] داشتن ادرار، دستشویی، توالت.
دست بلند کردن: [عامیانه، کنایه ] بالا بردن دست به نشانه ی آمادگی پاسخ گویی، اعلام رای و نظر.
دست بردن در چیزی: [عامیانه، کنایه ] چیزی را تغییر دادن.
دست بر قضا: [عامیانه، اصطلاح] از قضا، به طور غیر منتظره، ناگهان.
دستبرد زدن: [عامیانه، اصطلاح] دزدیدن، غارت کردن.
دست بردار نبودن: [عامیانه، کنایه ] پافشاری کردن، رها نکردن.
دست بده داشتن: [عامیانه، کنایه ] بخشنده بودن.
دست بردار : [عامیانه، اصطلاح] دست بردارنده، ترک کننده.
دست بالا کردن: [عامیانه، کنایه ] پیش قدم شدن، آستین بالا زدن.
دست ِ بالا گرفتن: [عامیانه، کنایه ] حد اکثر را فرض کردن.
دست بالا را گرفتن : [عامیانه، کنایه ] حداکثر را فرض کردن.
دست اول: [عامیانه، اصطلاح] نو و تازه.
دست اندر کار شدن: [عامیانه، کنایه ] آغاز به کاری کردن.
دست اندر کار: [عامیانه، اصطلاح] دارای سهمی در انجام کاری، مشغول به کار.
دست انداختن به روی چیزی: [عامیانه، کنایه ] چیزی زا غاصبانه تصرف کردن.
دست از همه جا کوتاه شدن: [عامیانه، کنایه ] بی چاره و بی پناه شدن.
دست آموز کردن : [عامیانه، اصطلاح] تربیت کردن ( حیوان ) .
دست از سر کچل کسی بر نداشتن: [عامیانه، کنایه ] کسی را به حال خود نگذاشتن.
دست از جان شستن : [عامیانه، کنایه ] از جان گذشتن، پروای جان نکردن.
دست از پا دراز تر: [عامیانه، کنایه ] مایوس شده، ناموفق.
دست از پا خطا نکردن : [عامیانه، کنایه ] هیچ کار اشتباهی نکردن، تکان نخوردن.
دزدی گرگی : [عامیانه، اصطلاح] دله دزدی.
دزدیده نگاه کردن : [عامیانه، کنایه ] زیر چشمی نگریستن، بدون آن که طرف بداند او را زیر نظر گرفتن.
دزد و حیز : [عامیانه، اصطلاح] نادرست و مکار.
دزد و دغل: [عامیانه، اصطلاح] نادرست و مکار.
دزدیدن قد: [عامیانه، اصطلاح] خود را برای دیده نشدن خم کردن .
دزد زدن : [عامیانه، اصطلاح] مورد دزدی قرار گرفتن.
دزد سر گردنه: [عامیانه، کنایه ] کاسب نادرست و گران فروش.
دزد حاضر و بز حاضر : [عامیانه، کنایه ] می توان همه چیز را دید و داوری کرد.
دزد بازار : [عامیانه، اصطلاح] پر هرج و مرج، جایی که در آن دزدی زیاد می شود، جای بی قانون.
دری وری گفتن: [عامیانه، اصطلاح] سخنان نامربوط گفتن، چرند و پرند گفتن، آسمان و ریسمان به هم بافتن.
دری وری : [عامیانه، اصطلاح] سخن بی سر و ته، چرند و پرند.
در یک جوی نرفتن آب کسی با کسی : [عامیانه، کنایه ] همداستان شدنشان ممکن نبودن، با هم نساختن.
درینگ درینگ : [عامیانه، اصطلاح] صدای شکستن شیشه، صدای برخورد پیاپی چیزی به فلز یا شیشه.
در هم و بر هم: [عامیانه، اصطلاح] آشفته، پریشان، آمیخته.
در هم لولیدن: [عامیانه، اصطلاح] توی هم رفتن.
در هم بودن: [عامیانه، اصطلاح] پریشان بودن، پکر بودن، نگران بودن.
در هم رفتن سگرمه : [عامیانه، کنایه ] گره بر ابرو افتادن، اوقات تلخ شدن.
درویش کردن چشم ها : [عامیانه، کنایه ] نادیده انگاشتن، نگاه نکردن.
در هچل افتادن : [عامیانه، اصطلاح] دچار درد سر شدن، به درد سر افتادن.
در هچل انداختن: [عامیانه، اصطلاح] به درد سر انداختن، به مخمصه انداختن.
دروغ دسته نقاشی : [عامیانه، اصطلاح] دروغ گنده، دروغ شاخدار.
دروغ دون : [عامیانه، اصطلاح] مطالب نادرست و سراسر دروغ.