پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
- کبوتر لک دوش ؛ آن است که چند خال رنگین روی دوش داشته باشد.
کبوتر کله دار ؛ که همه پرهای بدنش سفید است ولی سر تا قسمتی از سینه رنگین است و برحسب رنگ سر، کله سیاه ، کله قرمز، کله برنجی و غیره نامند.
- کبوتر طوقی ؛ که تمام پرهای بدنش سفید است و دور گردن طوقی رنگین دارد. در نامگذاری ابتدا نام طوقی و سپس نام رنگ کبوتر را می آورند: طوقی سیاه ، طوقی ق ...
کبوتر غلط ؛ کبوتری است که رنگ پرهایش ( و بعضی گویند رنگ دمش ) با آنچه در رنگهای کبوتر گفته شد تطبیق نکند.
کبوتر سفید ؛ که رنگ پرهایش بطور کامل ، در تمام تنش سفید است.
کبوتر شاهزاده ؛ کبوتری است که سر و گردن و دم از پر هفتم بال ببعد ( از جانب بدن ) سفید و بقیه پرهایش به رنگهای مذکور در رنگهای کبوتر است. در نامیدن اب ...
کبوتر صحرائی ؛ نوعی کبوتر وحشی که دست آموز نیست. کبوتر چاهی. کبوتر حضرتی. و او اغلب در شکاف سنگها زیست کند. ( قاموس کتاب مقدس ) : چو بیدردان مدان از ...
کبوتر دم سفید ؛ کبوتری است که اندامش رنگین برنگهای مذکور و تنها دمش سفید است. درنامگذاری ابتدا نام رنگ و سپس �دم سفید� اضافه می کنند: زاغ دم سفید، سب ...
کبوتر زرین ؛ کبوتر که برنگ زر ( طلا ) نماید. که همرنگ زر باشد. طلائی : روز نو چون کبوتر زرین بر زمین پَرِّ اخضر افشانده ست بهر آگین چاربالش اوست هر پ ...
کبوتر دشتی ؛ کبوتر باطوق. خر کبوتر. ورشان. یمام. یمامه. یَم . ( یادداشت مؤلف ) .
کبوتر خال قرمز ؛ که سفید است و در تنش پرهای قرمز دارد. در صورتی که تعداد پرهای قرمز بیش از سفید باشد�قلمکار� نامند. خال زرد و خال پیس نیز از انواع آن ...
کبوتر حرم ؛ حرم گرداگرد خانه کعبه است که قتل آدمی و حیوانات در آن حرام است و بمعنی جای محفوظهم آمده است و کبوتر حرم ، کبوتری است که بواسطه مجاورت با ...
کبوتر پیک ؛ کبوتر قاصد. کبوترنامه بر : چون کبوترهای پیک از شهرها سوی شهر خویش آرد بهرها. مولوی.
کبوتر تودُم دار ؛ کبوتری است که میان پرهای دمش یک یا چند پر رنگی باشد.
کبوتر پلنگ ؛ سفید است و خالهای سیاه دارد. هرگاه تعداد پرهای سیاه بیش از سفید باشد آن را �سیاه پلنگ � نامند. ( از مجله یغما اسفند 1336 ) .
کبوتر پرپا ؛ نوعی از کبوتر که پر بر پا دارد و سست پرواز باشد. ( آنندراج ) ( از غیاث ) : ز بسکه ریشه دوانیده از رطوبت می بط شراب برنگ کبوتر پرپا. ملا ...
کبوتر پشت دار ؛ که فقط پر روی کت اورنگی و بقیه پرهایش سفید است و بدین نامها خوانده شود: پشت سیاه ، پشت قرمز. . . و غیره. در صورتی که یک کت کبوتر رنگی ...
کبوتر پاک ؛ کبوتری است که رنگ پرهایش با آنچه در رنگ های کبوتر بیان شد کاملا تطبیق کند.
جلد کردن کبوتر ؛ یعنی شناساندن بام و محل و منطقه پرواز و آماده کردن کبوتر برای پروازهای طولانی. ( از مجله یغما شماره اسفند 1336 ) .
آفتاب گز کردن: راه رفتن در آفتاب از سر بیکاری. ) دارد آفتاب گز می کند ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آفتاب کردن: روشن شدن هوا و باز شدن آسمان در روز ابری. ( خورشید خانم آفتاب کن ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آفتاب شدن: بیرون آمدن آفتاب از پشت ابر. ( صبح هوا ابری بود بعد از ظهر آفتاب شد. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آفتاب زدن:[ گفتاری] آفتاب دمیدن، تابیدن آفتاب. ( آفتاب می زد توی چشم هایم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آفتاب دمیدن: برآمدن و پدیدار شدن خورشید. ( وقتی آفتاب دمید همه بیدار شدیم ) آفتاب درآمدن؛ آفتاب زدن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی ...
آفتاب در جای غروب نکردن: مجازی: بسیار پهناور بودن ( آفتاب در ملکش غروب نمی کند. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آفتاب درآمدن: آفتاب دمیدن، پدیدار شدن آفتاب. ( آفتاب از پشت ابرها درآمد. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آفتاب دادن: در نور آفتاب گستردن، زیر تابش خورشید قرار دادن. ( رختخواب ها را آفتاب دادم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آفتاب خوردن: در معرض تابش خورشید قرار گرفتن؛ از حرارت خورشید استفاده کردن. ( بگذار کمی آفتاب بخورد خشک شود ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهن ...
آفتاب جا کردن:[ کنایی] زیاد نشستن در آفتاب. ( آفتاب جا کرده بود و تخمه می شکست )
آفتاب پهن بودن یا شدن: ساعتی از روز گذاشتن ( آفتاب پهن بود که راه افتادیم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آفتاب به گل اندودن:[مجازی] تلاش بی فرجام برای پوشاندن حقیقت. ( این تلاش ها همه آفتاب به گل اندودن است ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فار ...
آفتاب افتادن: تابیدن پرتو خورشید به جایی. ( آفتاب افتاده بود وسط اتاق ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آفتاب بالا آمدن: قدری از روز گذشتن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آفتاب از مغرب طلوع کردن:[ مجازی] حادثه ای شگفت آوری روی دادن. ( چه عجب مگر آفتاب از مغرب طلوع کرده است؟ ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ ف ...
آفتاب لب بام:[کنایی] در حال مرگ یا نابودی ( او دیگر آفتاب لب بام است و چیزی از عمرش نمانده ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آفتاب پاییزی:[کنایی] آفتاب کمرنگ و کم حرارت. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آفتاب دولت:[کنایی] قدرت و برتری. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آفت گیاهی یا نباتی: آنچه محصولات کشاورزی و باغ ها را از بین می برد. ( مانند: شته، ملخ، زنگ ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آفت زمینی: عامل ویرانگر محصولات کشاورزی که از راه زمین به کشت آسیب می رساند. ( مانند: کرم و علف هرزه ) آفت ارضی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، ...
آفت انباری: عاملی که به مواد انبار شده خسارت می رساند. ( مانند: حشره ها یا موش ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آفت آسمانی: بلای آسمانی، عامل جوی زیانبار که به محصولات کشاورزی آسیب می رساند یا باعث مرگ و میر جانداران می شود. ( مانند: تگرگ؛ تندباد؛ صاعقه؛ کم بار ...
آغوش گشودن:1 - بازوان خود را برای در آغوش گرفتن دراز کردن. ۲ - [مجازی] پذیرا شدن ( خوشبختی به رویش آغوش گشوده بود. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکار ...
آغوش باز: آغوش آماده برای پذیرش. ( مردم او را با آغوش باز استقبال کردند ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آغوش گرم: آغوش پرمهر ( به آغوش گرم خانواده بازگشت ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
کباب خشک ؛ کبابی که چربی آن سوخته شده است.
هوای خشک ؛ هوایی که مدتی بدون باران مانده است. - || هوای گرم. گرمی زیاد هوا : من خود اندر مزاج سودائی وین هوا خشک و راه تنهائی. نظامی.
قاضی خشک ؛ قاضی ای که هیچگونه نرمش درکار خود ندارد.
پلوی خشک ؛ پلویی که روغن آن کم باشد.
چلوی خشک ؛ چلویی که روغن آن کم است.
زاهد خشک ؛ ظاهری. متقشف.