پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٧٢٦
پیشنهاد
٠

دُم به دست دادن : [عامیانه، کنایه ] بهانه به دست دادن، خود را گیر انداختن.

پیشنهاد
١

دم به تله ندادن : [عامیانه، کنایه ] با احتیاط رفتار کردن، خطر نکردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دمبکی : [عامیانه، اصطلاح] دمبک زن، بی ادب و نفهم.

پیشنهاد
٠

دَمب چیزی را چسبیدن: [عامیانه، کنایه ] کاری را پی گیری کردن و ادامه دادن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دماغ گنده : [عامیانه، اصطلاح] ثروتمند، سرشناس.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دمامه : [عامیانه، اصطلاح] زن خشن، زن بی حیا و پاچه ورمالیده، آپارتی.

پیشنهاد
٠

دماغ سوخته شدن: [عامیانه، کنایه ] بور شدن، خجالت زده شدن، ناکام شدن.

پیشنهاد
٠

دماغ کسی چاق بودن: [عامیانه، کنایه ] سالم و تندرست بودن، سر حال بودن.

پیشنهاد
٠

دماغ کسی را سوزاندن : [عامیانه، کنایه ] کسی را ناکام کردن، در حسرت گذاشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دماغ سوختگی: [عامیانه، اصطلاح] خجالت زدگی، ناکامی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دماغ چاقی: [عامیانه، اصطلاح] احوال پرسی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دماغ خشکی : [عامیانه، اصطلاح] بی مغزی، دیوانگی.

پیشنهاد
٠

دماغ را بالا کشیدن: [عامیانه، کنایه ] اظهار نارضایتی کردن.

پیشنهاد
٠

دماغ چاق بودن : [عامیانه، کنایه ] سر حال بودن، تندرست بودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

دماغ تیز داشتن: [عامیانه، کنایه ] شامه تیز داشتن. دماغ چاق بودن : [عامیانه، کنایه ] سر حال بودن، تندرست بودن. دماغ چاقی: [عامیانه، اصطلاح] احوال پر ...

پیشنهاد
٠

دماغ تیز داشتن: [عامیانه، کنایه ] شامه تیز داشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلِی دلِی: [عامیانه، اصطلاح] حاشا، انکار.

پیشنهاد
٠

دمار از کسی درآوردن: [عامیانه، کنایه ] کسی را سخت آزار دادن، کشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دله دزدی : [عامیانه، اصطلاح] عمل دله دزد. دله دزد : در اصطلاح عامیانه ، آنکه چیزهای کم ارزش دزدد. آنکه چیزهای کم بها دزدد. آنکه دزدیهای خرد و ناچیز ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دله کاری : [عامیانه، اصطلاح] پرداختن به کارهای پست و کم درآمد.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دله دزد: [عامیانه، اصطلاح] آفتابه دزد، دزدی که به چیزهای کم ارزش قانع است.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دله بازی: [عامیانه، اصطلاح] رفتار آدم دله.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل و قلوه : [عامیانه، اصطلاح] احشای گاو و گوسفند.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل و قلوه ای: [عامیانه، اصطلاح] کسی که دل و قلوه می فروشد.

پیشنهاد
٠

دل و روده ی چیزی را در آوردن [عامیانه، کنایه ] اجزای درون چیزی را به هم زدن و بیرون ریختن.

پیشنهاد
١

دل و دماغ نماندن برای کسی: [عامیانه، کنایه ] حال و حوصله ای در کسی نبودن.

پیشنهاد
٠

دل و روده بالا آمدن: [عامیانه، کنایه ] به حالت تهوع افتادن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

دل و روده بالا آمدن: [عامیانه، کنایه ] به حالت تهوع افتادن.

پیشنهاد
٠

دل و روده ی چیزی را در آوردن اجزای درون چیزی را به هم زدن و بیرون ریختن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل و حوصله : [عامیانه، اصطلاح] آمادگی، حاضر بودن برای انجام کاری، شور و اشتیاق.

پیشنهاد
٠

دل و دماغ نماندن برای کسی: [عامیانه، کنایه ] حال و حوصله ای در کسی نبودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دل و دماغ نماندن برای کسی: [عامیانه، کنایه ] حال و حوصله ای در کسی نبودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دلو حاجی میرزا آقاسی : [عامیانه، ضرب المثل ] آدم بی قرار و پر تحرک.

پیشنهاد
٠

دلو حاجی میرزا آقاسی : [عامیانه، ضرب المثل ] آدم بی قرار و پر تحرک.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل و جگر چیزی را بیرون آوردن: [عامیانه، کنایه ] چیزی را به هم ریختن، نامرتب و درهم و بر هم کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل و جگر زلیخا: [عامیانه، کنایه ] تکه تکه، پاره پاره.

پیشنهاد
٠

دل و جگر زلیخا: [عامیانه، کنایه ] تکه تکه، پاره پاره.

پیشنهاد
٠

دل و جگر چیزی را بیرون آوردن: [عامیانه، کنایه ] چیزی را به هم ریختن، نامرتب و درهم و بر هم کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلنگ و دلنگ : [عامیانه، اصطلاح] صدای زنگ و ناقوس.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دل گرفتگی: [عامیانه، اصطلاح] غم، غمگین بودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل کسی را زدن : [عامیانه، کنایه ] سیر شدن از چیزی، بی میل و رغبت شدن نسبت به چیزی یا کسی.

پیشنهاد
٠

دل کسی روی دل آدم بودن: [عامیانه، کنایه ] درد دیگران را درک کردن، با دیگران غمخواری کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دل کسی گرفتن: [عامیانه، کنایه ] غمگین شدن، متاثر شدن.

پیشنهاد
٠

دل کسی را به دست آوردن: [عامیانه، کنایه ] کسی را با نیکی و محبت از خود خشنود کردن.

پیشنهاد
٠

دل کسی را خون کردن: [عامیانه، کنایه ] کسی را سخت رنجاندن.

پیشنهاد
١

دل کسی را آب کردن: [عامیانه، کنایه ] به اوج تمنا رساندن، بسیار مشتاق کردن، بی تاب کردن.

پیشنهاد
١

دل کسی خون بودن سخت رنجیده بودن، بسیار اندوهناک بودن.

پیشنهاد
٠

دل کسی برای چیزی لک زدن: [عامیانه، کنایه ] بسیار آرزومند چیزی بودن، سخت در حسرت چیزی بودن.

پیشنهاد
٠

دل کسی تاقچه نداشتن : [عامیانه، کنایه ] بی نهایت رک و صریح بودن.

پیشنهاد
٠

دل کسی تو ریختن : [عامیانه، کنایه ] دچار دلهره ی ناگهانی شدن، وحشت کردن.