پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
دور تسبیح : [عامیانه، اصطلاح] بسیار و بی شمار. دور تسبیح: 1 - واحد شمارش دانه های تسبیح از اول تا آخر : ( ( عمه بلقیس برای اینکه مادر زود به هوش بیا ...
دور چیزی را خط کشیدن : [عامیانه، کنایه ] چیزی را کنار نهادن، دست کشیدن از چیزی .
دور برد: [عامیانه، اصطلاح] دارای برد زیاد.
دوربین انداختن : [عامیانه، اصطلاح] دید زدن، چشم چرانی کردن.
دور برداشتن: [عامیانه، کنایه ] گرم شدن، مبالغه کردن، کش دادن، عصبانی شدن.
دور از جناب: [عامیانه، اصطلاح] بلانسبت.
دور از شما : [عامیانه، اصطلاح] بلانسبت.
دو دو زدن : [عامیانه، اصطلاح] تکان تکان خوردن.
دو دوزه بازی :دو رویی، کلک زنی.
دود ِ نازک: [عامیانه، اصطلاح] دود سیگار و قلیان و چپق.
دود و دم داشتن: [عامیانه، کنایه ] بساط چای و قلیان یا تریاک گستردن.
دود ِ کلفت: [عامیانه، اصطلاح] دود مواد مخدر.
دو دستی تقدیم کردن: [عامیانه، کنایه ] با رضایت خاطر و احترام دادن.
دود شدن و به هوا رفتن : [عامیانه، کنایه ] گم و ناپدید شدن، آب شدن و به زمین فرو رفتن، محو و نابود شدن.
دود چیزی تو چشم کسی رفتن: [عامیانه، کنایه ] سودش به کسی و زیانش به دیگری زسیدن.
دود دادن سبیل کسی: [عامیانه، کنایه ] ادب کردن، تنبیه کردن، شکست دادن.
دود چراغ خوردن : [عامیانه، کنایه ] زحمت کشیدن، تحمل رنج کردن، استخوان خرد کردن.
دود چراغ: [عامیانه، اصطلاح] کشیدن شیره.
دوخته فروش :کسی که پارچه بخرد، از آن لباس بدوزد. و برای فروش عرضه کند.
دود از کله ی کسی برخاستن : [عامیانه، کنایه ] سخت شگفت زده شدن، حیرت بسیار کردن.
دوختن چشم : [عامیانه، اصطلاح] زل زدن، با دقت چیزی را نگاه کردن .
دو پول : [عامیانه، اصطلاح] مبلغ بسیار ناچیز و اندک.
دو پولی : [عامیانه، اصطلاح] کالای بی ارزش
دو پا در یک کفش کردن : [عامیانه، کنایه ] سماجت و اصرار کردن.
دو پشته سوار شدن : [عامیانه، کنایه ] دو نفری بر ستور یا وسیله ی نقلیه سوار شدن.
دو پا داشتن، دو پا هم قرض کردن: [عامیانه، کنایه ] به چابکی گریختن.
دو به هم انداز : [عامیانه، کنایه ] فتنه انگیز، سخن چین.
دو به هم اندازی : [عامیانه، کنایه ] فتنه انگیزی، سخن چینی.
دو به دست کسی دادن: [عامیانه، کنایه ] به کسی فرصت انجام کاری دادن، به کسی بهانه دادن.
دو به دست کسی افتادن : [عامیانه، کنایه ] به دست آوردن فرصت برای اعمال نظر، قدرت نمایی یا انتقام جویی.
دوبله ایستادن: [عامیانه، اصطلاح] نگه داشتن اتوموبیل در کنار یک اتوموبیل دیگر.
دو بامبی : [عامیانه، اصطلاح] دو دستی، با دو دست. در زبان ترکی بَمبَچه گفته می شود.
دو آمدن : [عامیانه، اصطلاح] دور برداشتن، شاخ و شانه کشیدن، قیافه گرفتن.
دُوال بازی کردن : [عامیانه، کنایه ] حقه بازی کزدن، فریب به کار بردن.
دوا گُلی دوا قرمز، پرمنگنات.
دوا قرمز : [عامیانه، اصطلاح] پرمنگنات.
دوا درمان : [عامیانه، اصطلاح] مداوا، معالجه.
دوا شور : [عامیانه، اصطلاح] شستن فرش با نوعی دوای جلا دهنده.
دوا شور کردن: [عامیانه، اصطلاح] شستن فرش با دوا.
دوا خور کردن : [عامیانه، اصطلاح] عرق خور کردن، مسموم کردن.
دوا خوری: [عامیانه، اصطلاح] عرق خوری، مجلس صرف مشروبات الکلی.
دوا به خورد کسی دادن: [عامیانه، کنایه ] مسموم کردن، به زور به کسی دارو یا مشروب خوراندن.
دنیا دست کیست؟: [عامیانه، اصطلاح] پرسش از کسی که کاملا بی خیال و بی غم زندگی می کند.
دنیا آمدن: [عامیانه، اصطلاح] زاده شدن.
تنها گناه شیطان این بود که خلیفة الله را قبول نداشت یعنی امامت، و دوم عدالت خداوند را زیر سوال برد درست آنچه در مذهب شیعه از اصول دین هستند. شیطان تو ...
سایقی saygı در زبان ترکی از مصدر saymak گرفته شده و معادل آن در زبان فارسی به حساب آوردن و حساب کردن می شود و در زبان ترکی کنایه از توجه کردن و ارزش ...
دنگ و فنگ: [عامیانه، اصطلاح] طول و تفصیل، مقدمه چینی فراوان، تشریفات زیاد.
دنگ و دیوانه: [عامیانه، اصطلاح] خُل و احمق، سخت داغ.
دنگ انداختن : [عامیانه، کنایه ] نزدیکی جنسی کردن.
دنگ کسی گرفتن : [عامیانه، کنایه ] هوس نابه جا کردن برای انجام کاری، تصمیم ناگهانی برای کاری گرفتن.