پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
دست فرمان: [عامیانه، اصطلاح] مهارت در رانندگی.
دست علی به همراه : [عامیانه، اصطلاح] علی یارت باد.
دست شما درد نکند: [عامیانه، اصطلاح] از شما سپاس گزارم.
دست شما را می بوسد: [عامیانه، کنایه ] انجامش به عهده ی شماست.
دست شستن از چیزی: [عامیانه، کنایه ] از چیزی دست کشیدن، از داشتن چیزی ناامید شدن.
دست زیر بال کسی کردن: [عامیانه، کنایه ] کسی را یاری کردن.
دست راستی: [عامیانه، اصطلاح] از جناح راست، موافق حکومت.
دست روی دست گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] وقت گذراندن، به کاری دست نزدن.
دست را بند کردن : [عامیانه، کنایه ] به کاری مشغول کردن.
دستِ راست : [عامیانه، اصطلاح] سمت راست.
دست دستی : [عامیانه، اصطلاح] سرسری، بی هوده، سطحی.
دستِ دلبر: [عامیانه، اصطلاح] گران قدر، عزیز.
دست دوم: [عامیانه، اصطلاح] کار کرده، مستعمل.
دست داشتن در کاری: [عامیانه، کنایه ] پنهانی شرکت داشتن در کاری.
دست خوش ! : [عامیانه، اصطلاح] آفرین.
دست خدا به همراه: [عامیانه، اصطلاح] در پناه خدا.
دست خر کوتاه: [عامیانه، اصطلاح] فوضولی موقوف !، دخالت نکن ! دست نزن !.
دست خالی برگرداندن: [عامیانه، کنایه ] نا امید کردن، پاسخ رد دادن.
دست خالی بودن : [عامیانه، کنایه ] تهی دست بودن، بی چیز بودن.
دست کسی را خواندن : [عامیانه، کنایه ]به اندیشه و نقاط ضعف کسی پی بردن.
دست چپ از دست راست ندانستن: [عامیانه، کنایه ] هر را از بر تشخیص ندادن
دست چپی: [عامیانه، اصطلاح] از جناح چپ، مخالف حکومت
دستِ چپ : [عامیانه، اصطلاح] سمت چپ.
دست پیش گرفتن : [عامیانه، کنایه ] پیشدستی کردن، سبقت گرفتن .
دست پیش را گرفتن: [عامیانه، کنایه ] خود را محق وانمود کردن.
دست پایین را گرفتن: [عامیانه، کنایه ] کم ارزش و ناتوان فرض کردن.
دست به یقه شدن: [عامیانه، کنایه ] نگا. دست به گریبان شدن.
دست به یکی کردن : [عامیانه، کنایه ] همدست شدن، متحد شدن.
دست به گردن : [عامیانه، کنایه ] در حال معاشقه، سریع الوصول.
دست به گریبان شدن: [عامیانه، کنایه ] با هم به جدال پرداختن، گلاویز شدن.
دست به نقد: [عامیانه، کنایه ] بی درنگ، زود، فورا.
دست به کار نرفتن : [عامیانه، کنایه ] حال کار کردن نداشتن، برای کار بی حوصله بودن.
دست به کیسه شدن: [عامیانه، کنایه ] آماده ی پرداخت پول شدن.
دست به عصا راه رفتن : [عامیانه، کنایه ] با احتیاط رفتار کردن، بسیار محتاط بودن.
دست به فرار کسی خوب بودن : [عامیانه، کنایه ] در گریختن استاد بودن.
دست به سینه ایستادن: [عامیانه، کنایه ] در نهایت ادب و آماده ی فرمان ایستادن.
دست به سینه: [عامیانه، کنایه ] آماده ی فرمان، در نهایت ادب و احترام.
دست به سیاه و سفید نزدن : [عامیانه، کنایه ] به هیچ گونه کاری نپرداختن، ابدن کاری نکردن.
دست به سر و روی چیزی کشیدن: [عامیانه، کنایه ] چیزی را تعمیر و تمیز کردن.
دست به سر و روی کسی کشیدن : [عامیانه، کنایه ] کسی را نوازش کردن، کسی را اندکی آرایش کردن.
دست به ریش گرفتن : [عامیانه، کنایه ] ضمانت و تعهد دادن.
دست به سر کردن کسی: [عامیانه، کنایه ] کسی را به بهانه ای برای انجام کاری بیرون فرستادن، کسی را رد کردن.
دست به دهن رسیدن: [عامیانه، کنایه ] چیزی اندک ولی کافی برای معاش داشتن.
دست به روی کسی بلند کردن : [عامیانه، کنایه ] کسی را کتک زدن.
دست به ریش کشیدن: [عامیانه، کنایه ] با التماس خواهش کردن.
دست به دهن: [عامیانه، اصطلاح] کسی که به اندازه ی مخارجش درآمد روزانه دارد، آدم کم درآمد و تهی دست.
دست به دست مالیدن: [عامیانه، کنایه ] تردید نشان دادن، هیچ کاری نکردن.
دست به دل کسی گذاشتن: [عامیانه، کنایه ] با یادآوری خاطره ای دل کسی را اندوهگین کردن.
دست به دست گشتن : [عامیانه، کنایه ] هر از گاهی نزد کسی بودن، از دستی به دست دیگری رفتن.
دست به دست گرفتن: [عامیانه، کنایه ] از یکدیگر پشتیبانی کردن.