پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
- از زبان کسی خبر بستن ؛ نقل کردن چیزی را از زبان کسی که او نگفته باشد. ( آنندراج ) : مژده وصل ضرور است تو هم باور کن از زبان تو ظهوری خبری خواهم بست ...
از زبان کسی التزام دادن ؛ از طرف او ملتزم بچیزی یا کاری شدن.
از زبان کسی حرف بستن ؛ نقل کردن چیزی را از زبان کسی که او نگفته باشد. ( آنندراج ) : از زبان من غرض گو گرنه حرفی تازه بست یار اوراق تغافل راچرا شیرازه ...
از زبان کسی حرف ساختن ؛ نقل کردن چیزی رااز زبان کسی که او نگفته باشد. ( آنندراج ) : کمالم میشود عیبی که از من مدعی گوید چون آن لالی که میسازد کسی حرف ...
از زبان افکندن ؛ متعدی از زبان افتادن یعنی مجال سخن ندادن. از زبان انداختن. ( آنندراج ) : نرگس مستانه اش از سرمه شرم و حیا شوخ چشمان هوس را از زبان ا ...
از زبان انداختن ؛ متعدی از زبان افتادن و از صدا افتادن ، یعنی مجال سخن ندادن. از زبان افکندن. ( آنندراج ) : دشمن خود خواندم با آنکه او را دوست داشت آ ...
- از زبان افتادن ؛ یعنی مجال سخن نداشتن. از صدا افتادن. ( آنندراج ) . از نوا افتادن : آنکه بی تقریر از حال دلم آگاه بود از زبان افتادم و گوشی بفریادم ...
آتش زبانی ؛ دارای تأثیر سخن بودن. سخن گیرا داشتن. آتش زبان بودن : با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست. سعدی.
ابریشم زبان، بریشم زبان ؛ نرم زبان. چرب زبان. مقابل تیززبان : بس بود ار بخردی ترا سخنگوی بزم سردسرین لعبتی بتی بریشم زبان. مسعودسعد.
آتش زبان ؛ آنکه سخنی سخت گیرا و مؤثر دارد : سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست. سعدی.
مو از زبان برآوردن ، مو از زبان رستن ، مو برآوردن زبان ، مو بر زبان سبز شدن ؛ زبان مو برآوردن.
زبان کشیدن ؛ زبان از کام برآوردن. نوعی تعذیب و شکنجه. زبان از قفا کشیدن : برلب کم ظرف غیر از شکوه در افلاس نیست از صدا در تشنگیها میکشد خنجر زبان. م ...
زبان مو برآوردن ؛ درمقام اغراق میگویند زبانم مو برآورد و ترا فائده نکرد و مقرر است که مو برآوردن زبان ممتنع است پس حاصل این باشد که امر ناممکن هم بوق ...
کاوزبان ؛ معرب گاوزبان است. ( از دزی ج 2 ص 435 از حاشیه برهان قاطع چ معین ) . رجوع به �گاوزبان شود�.
زبان در کام رها کردن ؛ خاموش ماندن. زبان در کام دزدیدن. ( آنندراج ) .
زبان کسی برآوردن ؛ و آن نوعی از تعذیب و شکنجه است. ( آنندراج ) . رجوع بزبان از قفا کشیدن و زبان از کام کشیدن شود.
زبان در دهان یکدیگر داشتن ؛ متحد و هم فکر و هم عقیده بودن : این پدریان نخواهند گذاشت تا خداوند را مرادی برآید و یا مالی حاصل شود و همگان زبان در دهان ...
زبان در دهان یکدیگر کردن ؛ هم فکر و هم عقیده بودن.
زبان در کام دزدیدن ؛ کنایه از ساکت شدن و خاموش ماندن. ( آنندراج ) ( ارمغان آصفی ج 2 ص 5 ) : زبان تا بود گویا تیغ می بارید بر فرقم جهان دارالامان شد ت ...
زبان در دهان کردن ؛ زبان در دهان دواندن است : بررخت از رنگ سیاه آورند سربسرافسونگر و افسوس بر روز و شب از بهر فسون و فسوس کرده زبان در دهن یکدگر. می ...
زبان در دهان نشستن ؛ کنایه از گرانی کردن بوقت سخن و ناتوانی از بیان : در شرح حلم تو ز گرانباری سخن صدره زبان بوقت بیان در دهان نشست. حسین ثنائی ( از ...
زبان در دهان نهادن ؛ بمعنی زبان در دهان دواندن است. ( ارمغان آصفی ج 2 ص 8 ) : به بزمی که خوان بیان می نهم سخن را زبان در دهان می نهم. نظامی.
زبان در دهان دواندن ؛ کنایه از کمال بی تکلفی و بیحجابی بود و این در حالت کمال ملاعبت و اتحاد زن و مرد میباشد لهذا در محاورت شایع است که زبان فلانی در ...
زبان در ته دندان گرفتن ؛ ساکت شدن. ( آنندراج ) ( ارمغان آصفی ج 2 ص 7 ) : بر زبان قانع اگر حرف لب نان گیرد زود از شرم زبان در ته دندان گیرد. ملاطاهر ...
زبان در ته زبان داشتن ؛ هر دم چیزی گفتن و برگفته خود ثابت نبودن. ( آنندراج ) ( ارمغان آصفی ج 2 ص 7 ) : چه اعتماد کند کس بوعده ات ای گل که همچو غنچه ز ...
زبان بیرون افکندن ؛ زبان را از تشنگی بیرون آوردن. ( آنندراج ) : لهث ؛ زبان از دهان بیرون افکندن سگ از تشنگی. ( منتهی الارب ) : بیرون فکند سوسن از تشن ...
زبان جنبیدن باکسی ؛ دشنام گفتن او را: ز نظاره هر کس که دشنام داد زبانش بجنبید با نوشزاد مباش اندرین بزم همداستان که بدخواه خود زد چنین داستان. فردوس ...
زبان به دهان نگرفتن کودک ؛ پیوسته گریستن او.
زبان به زبان گفته شدن ؛معروف شدن. همه جا گفته شدن. دهان بدهان گفته شدن.
زبان بیرون افتادن ؛ آن است که حیوان از شدت تشنگی زبان خود را از دهان برآرد : زبان سوسن از تشنگی فتاده برون چو نوک خنجر فرزانه عدیم همال. طالب آملی ( ...
زبان بر زبان داشتن ؛ مرادف زبان در ته زبان داشتن. هر دم چیزی گفتن و بر گفته ای ثابت نبودن. ( آنندراج ) . رجوع به زبان در ته زبان داشتن شود.
زبان از کام کشیدن ؛ زبان ازقفا کشیدن. ( آنندراج ) : زبان طعنه سوسن ز کام چون نکشید اگر نه روی چمن دید در میان نرگس. عرفی.
زبان بر خاک مالیدن ؛ حسرت و آرزو کردن. ( آنندراج ) : تیغ میمالد زبان بر خاک پیش جرأتم پیچ و تاب از قبضه ٔجوهر برون آورده ام. صائب ( از آنندراج ) . ...
زبان از قفا بیرون کردن ؛ نوعی تعذیب و شکنجه است. ( آنندراج ) : بفرمود دل تنگ روی از جفا که بیرون کنندش زبان از قفا. سعدی
زبان از قفا کشیدن ، نوعی تعذیب و شکنجه است . ( آنندراج ) : زبان گل ز قفا می کشند اگر بکند حقوق تربیت نوبهار را انکار. ابوطالب کلیم ( از آنندراج ) .
زبان از کام برکشیدن ؛ نوعی از تعذیب و شکنجه است. زبان از قفا کشیدن. ( آنندراج ) . و رجوع به ترکیب بالا و ترکیب ذیل شود.
زبان از قفا بدر کردن ؛ نوعی از تعذیب و شکنجه است. ( آنندراج ) : گرچمن گوید مرا همرنگ رویش لاله است از قفا باید بدر کردن زبان سوسنش. سعدی.
- زبان از قفا بدر گرفتن ؛ نوعی از تعذیب و شکنجه است. ( آنندراج ) : اگر نه مدح تو گوید زمانه سوسن را بنفشه وار زبان از قفا بدرگیرد. خواجه جمال الدین ...
به زبان راندن ؛ بر زبان آوردن. بر زبان راندن. متذکر شدن : سوگندنامه باشد. . . که وزیر آن را بزبان راند و با خط خویش زیر آن نویسد. ( تاریخ بیهقی ) . آ ...
زبان آلودن بچیزی ؛ از آن چیز سخن گفتن. نام آنرا بر زبان آوردن. زبان تر کردن : طالب بحرف باده میالا زبان که ما قفل خمار بر دهن خام بسته ایم. طالب آمل ...
بر نوک زبان بودن سخنی ؛ بر نوک زبان داشتن آن. رجوع به ترکیب بعد شود. - بر نوک زبان داشتن ؛ سخنی را بر سر زبان داشتن ، آماده گفتن سخنی بودن.
بر نوک زبان داشتن ؛ سخنی را بر سر زبان داشتن ، آماده گفتن سخنی بودن.
بر زبان بودن �کسی � ؛ مورد محبت زبانی بودن. مقابل در دل جای داشتن : نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم همه بر سر زبانند و تو در میان جانی. سعدی.
بر زبان نیاوردن ؛ از گفتن چیزی خودداری کردن. از سخنی لب فروبستن.
بصد زبان گفتن ، بصد هزار زبان گفتن ، به هزار زبان گفتن ؛ در نهایت وضوح بزبان حال بر چیزی گواهی دادن : ز فتح غور و ز حال محمد علاش چه شرح دانم دادن بص ...
بر زبان افتادن ؛ مشهور شدن. بر ملا شدن. بر سر زبانها افتادن.
بر زبان برآمدن ؛ بر زبان رفتن : گر برآید بزبان نام منت باکی نیست پادشاهان بغلط یاد گدانیز کنند. سعدی. سخن عشق تو بی آنکه برآید بزبانم رنگ رخسار خبر ...
بر زبان آوردن ؛ گفتن. ذکر کردن. بر زبان راندن : پسران خواجه حسن را سخنی چند سخت گفت و اندران پدر ایشان چنان محتشم را سبک بر زبان آورد. ( تاریخ بیهقی ...
از زبان گذشتن ؛ بر زبان رفتن. بزبان برآمدن. از زبان در رفتن. از زبان جستن.
بر زبان آمدن سخن ؛ گفته شدن سخن. صادر شدن کلام از زبان : نام تو چون بر زبان می آمدم آب حیوان در دهان می آمدم. خاقانی. بیک سالم آمد ز دل بر زبان بیک ...