پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
آب و تاب دادن ؛ مبالغت کردن در بیان مطلبی ، بگزاف شرح و بسط دادن مطلبی و یا سخنی.
آب دادن ؛ مشروب ساختن ؛ سقی کردن. سیراب کردن. - || گذاشتن که آن را آب ببرد.
جاروب دادن . و بدین معنی در مقام مکافات و سزا دادن نیز آمده در مقام حرب و قتل. به معنی انعام و بخشش برسبیل استهزاء مستعمل شود : پس از خشم فرمود کو را ...
گوز دادن ؛ گوز زدن ، چیزی که بگرو گذارند چون مصحف به هندو دادن : داد مخلص دل بزلفت با هزاران التماس چون پریشانی که مصحف را به هندو میدهد. مخلص.
حال دادن ؛ به معنی گذاشتن اعم از آنکه مکان کس باشد چون : کوچه دادن ، راه دادن : از کوچه تنگی که خری میگذرد ره دادن او نه از ره تعظیم است. ملاسبحانی. ...
ناله دادن : شاخ گل بر یاد لعلش جام پر می میدهد شاخ آهو از فغانم ناله نی میدهد. میرزاطاهروحید.
جانشین دادن : قصه ، کوته رحم فوتید و وفا از هم گذشت جانشین هر دوشان بغض و عداوت داده اند. ملافوقی یزدی ( از آنندراج ) .
ارشاد دادن : خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادی چه می شد اندکم گر بیوفائی یاد میدادی. محمدقلی سلیم.
بداد رسیدن ؛ رفع ظلم کردن. کمک کردن. یاری دادن.
بداد آمدن از دست. . . ؛ فریادش بلند شدن از دست. . . بستوه آمدن از، زلّه شدن از.
بداد آوردن ؛ زلّه کردن. ستوه کردن. بفریاد آوردن.
روز داد ؛ روز جزا. روز قیامت. روز رستاخیز : ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده وگر تو می ندهی داد، روز دادی هست. سعدی.
دادش بلند شدن ؛ فریاد وی برخاستن از تعدی و آزار.
دره بیداد ؛ دره ای که از بس دوری آواز بتک آن نتواند رسید. آنجا که ستم بسیار کنند.
باداد ؛ با عدالت. عادل. دادگر : و این [ ماوراءالنهر ] ناحیتی باداد و عدل است. ( حدود العالم ) . پدرت آن شهنشاه باداد راست ز خاقان پرستار زاده نخواست ...
دادِ دِل ؛ خواسته دل. خواهشهای دل : غم داد دل از کنارشان برد وز دلشدگی قرارشان برد. نظامی.
به داد برآمدگی ؛ بزاد برآمدگی ، سالمندی.
به داد برآمدن ؛ بزاد برآمدن ، سالمند شدن.
وزارت داخله ؛ وزارت کشور. رجوع به کشور ( وزارت کشور ) شود.
داخلةالازار ؛ طرفی که بتن رسد نزدیک جانب راست. ( منتهی الارب ) .
داخلةالرجل ؛ نیت مرد و مذهب او و دل نهانی او. ( منتهی الارب ) .
داخلةالارض ؛ نهانی زمین. ج ، دواخل. ( منتهی الارب ) .
حمای دایم ؛ تب متصل و بدون فترت. تب که پیوسته آید و فاصله ندهد و نگسلد. تب لازم. تب که از تن نگسلد و همیشه باشد.
آوند نردبانی: آوند ناقص با آرایش نردبانی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند ناقص: آوند چوبی تشکیل شده از یاخته های مرده با جدار جدا کننده عرضی نایرگ. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند منقوط: آوند کامل با آرایش طولی نقطه نقطه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند مشبک: آوند کامل با آرایش توری در جدار طولی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند مخطّط: آوند کامل با آرایشی به شکل خطهای در جدار طولی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند کامل: آوند چوبی تشکیل شده از یاخته های مرده، بدون جدار جدا کننده عرضی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند قرصی: نوعی آوند چوبی ناقص به شکل صفحه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند حلقوی: نوعی آوند چوبی ناقص به شکل حلقه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند چوبی: مجرایی که آب و مواد غذایی را از ریشه به برگ گیاه می رساند و موجب استحکام گیاه می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاص ...
آوند آبکش: لوله باریک و درازی که شیره پرورده را از برگ به اندام های دیگر گیاه می رساند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوازخوانی: اسم. عمل یا فرایند خواندن آواز ( همه سرگرم آوازخوانی بودند ) ۲ - شغل آوازخوان؛ خوانندگی ( آخر عزیزم آوازخوانی هم شد کار ) ( صدری افشار، ...
آواز خواندن:1 - پدید آوردن صداهای آهنگین گفتاری. ( از خوشحالی آواز می خواندم ) 2 - خواندن یک ترانه به صورت آهنگین ( آواز کوچه باغی می خواند ) 3 - پدی ...
آواز کوچه باغی: از گوشه های آواز دشتی
آواز دسته جمعی: آوازی که به وسیله چند نفر خوانده می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوار شدن:[گفتاری] فرو ریختن ناگهانی سقف، دیوار یا قطعه های سنگ ( سقف آوار شد روی سرشان ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آن همه:قید مقدار. بسیار زیاد ( آن همه پول را یک روزه خرج کرد. چطور می خواهی آن همه را بخوری؟ ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آن هم:/ānhame/: قید ۱ - علاوه بر آن ( بیچاره زن آبستن بود، آن هم در شهر غریب ) 2 - به ویژه؛ مخصوصاً ( اینجا دکتر پیدا نمی شود، آن هم نصف شب ) ( صدر ...
آنگاه که:/angāh ke/ حرف. [ ادبی] در آن هنگام که؛ در هنگامی که ( آنگاه که تو طفل بودی ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
بکرم ؛ از روی کرم. باکرم : کار لوزینه ما را بکرم ساخته کن که نخستین سخن از تنگ شکرانبازی. سوزنی.
باکرم ؛ سخی. بخشنده. کریم : تو خداوندگار باکرمی گرچه ما بندگان بی هنریم. سعدی.
مثل کرم لول زدن ؛ بسیار حرکت کردن و جنبیدن.
مثل کرم معده ؛ باریک و سفید بی ملاحت ؛ سخت لاغر و باریک و با رنگی پریده. ( یادداشت مؤلف ) .
کرم معده ؛ کرم امعاء. کرم روده. ( از فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به کرم روده شود.
کرمهای حلقوی ؛ کرمهای زرفینی. رده ای از شاخه کرمها که بدنشان از انطباق حلقه های متوالی بوجود آمده است ، مانند: کرم خاکی و کرمهای پرتار دریایی. ( فرهن ...
کرم کتاب ؛ آنکه دایم کتاب مطالعه کند. ( از فرهنگ فارسی معین ) . کتاب شناس.
کرم گذاشتن سر ؛ سری چرکین و ناشسته داشتن ؛ سرش کرم گذاشته یعنی چرکین و ناشسته است. ( یادداشت مؤلف ) .
کرم کاری بودن ؛ آگاهی بسیار از آن داشتن. سخت آگاه از آن وعظیم ماهر بدان و نیک دانا به آن کار بودن. مطلع ازتمام جزئیات آن بودن. سخت نیکو دانستن آن. ( ...