پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
مخفی داشتن ؛ پنهان کردن. نهان داشتن : از همه کس حقیقت احوال را مخفی داشتم و به عزم خدمت. . . عازم این صوب گردیدم. ( مجمل التواریخ گلستانه ص 206 ) .
مخفی گاه ؛ جای پنهان شدن. نهان جای.
مخفی آمدن ؛ بطور پنهان آمدن. ( ناظم الاطباء ) .
مخفی التناسل ؛ فرهنگستان ایران کلمه �نهانزا� رامعادل این کلمه گرفته است. رجوع به ترکیب بعد شود.
مخفی التناسل وعائی ؛ فرهنگستان ایران �نهانزادان آوندی � را بجای این کلمه گرفته است. رجوع به ترکیب قبل و واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
قضیه مطلقه ؛ عبارت از قضیه شرطیه متصله ای است که حکم در آن به اتصال باشد و لکن منشاء آن اتصال علاقه یا لاعلاقه نباشد و الا متصله لزومیه و یا اتفاقیه ...
مطلقه خارجیه ؛ قضیه ای است که حکم در او بالفعل بود و آن ضروری است یامطلق و این نوع مطلق را بعضی خاص خوانند و بعضی وجودی. ( فرهنگ علوم عقلی ) .
مطلقه عامه ؛ قضیه مطلقه عامه قضیه ای است که مقید به قید لادوام یا لاضرورت و قیدی دیگر نباشدو از آن جهت مطلقه گویند که مقید به قیدی نیست و عامه گویند ...
حکومت مطلقه ؛ حکومت خودسر. مقابل حکومت مشروطه. رجوع به حکومت شود. || ( اصطلاح فن منطق ) به انواعی از قضایا اطلاق شود. رجوع به قضیه در همین لغت نامه و ...
شهرت یافتن ؛ نیکنام شدن. ( ناظم الاطباء ) . || افتخار. نازش : مگر شهرت است که. . . ( در تداول عامه ) . ( یادداشت مؤلف ) . - امثال : بیستون را عشق ...
شهرت گزین ؛ که آوازه شدن گزیند. تلاش کننده نیکنامی. ( ناظم الاطباء ) .
شهرت طلبی ؛ شهرت جویی.
شهرت کردن ؛ شایع شدن و مشهور گردیدن. ( ناظم الاطباء ) . - || نیکنام گشتن و یا بدنام و رسوا شدن. ( ناظم الاطباء ) .
شهرت طلب ؛ آوازه جو. شهرت جو.
شهرت جویی ؛ شهرت طلبی. جستن معروفیت. در پی ناموری وآوازه شدن بودن.
شهرت دادن ؛ اشاعه دادن. انتشار دادن. شایع کردن.
شهرت داشتن ؛ داشتن معروفیت. نامبردار بودن. ناموری. معروف بودن : در صناعت علم طب شهرتی داشت. ( کلیله و دمنه ) .
شهرت پرستی ؛آوازه پرستی.
شهرت پیدا کردن ؛ مشهور شدن. معروفیت یافتن.
شهرت جو؛ جوینده شهرت.
شهرت افکندن ؛ آوازه دردادن. معروف کردن.
شهرت بی اصل ؛ معروفیت بی اساس.
شهرت پرست ؛ شهرت پرستنده. آنکه خواهان شهرت و معروفیت است.
ذکر سایر ؛ نام. ذکر جاری. صیت. آوازه. یاد، نام روان بر زبانها : آنگاه نفس خویش را میان چهار کار. . . . مخیرگردانیدم : وفور مال و ذکر سایر. . . ( کلیل ...
ذکرش بخیر! یا ذکرش بخیر باد! دعا و آفرینی است که پیش از نام غائبی آرند. یادش بخیر : مست است یار ویاد حریفان نمیکند ذکرش بخیر ساقی مسکین نواز من. حاف ...
ذکر جمیل ؛ نیک یاد. یاد نکو. ذکر خیر : یکی مشحون از ذکر جمیل او و یکی موشح به عدل جزیل وی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 448 ) . نه ذکر جمیلش نهان م ...
ذکر جاری ؛ نام دائم و پیوسته : آن بقعه از او ذکری جاری و صدقه ای باقی ماند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 441 ) .
حلقه ذکر ؛ حوزه و مجمع صوفیان که در آنجا همه با یکدیگر ذکری را مداومت کنند ج ، اذکار.
سفر تثنیه ؛ اسم کتاب پنجمین عهد عتیق است و چون شریعت موسی مجدداً در آنجا ذکر میشود بدان واسطه آن را تثنیه گفتند.
سفر پیدایش ؛کتاب موجود شدن و یا خلقت ممکنات. سفر تکوین.
سفر خشک رنگ ؛ سفر خشک است ، کنایه از سفر بی نفع و بیفایده باشد. ( برهان ) .
باراک یک واژه عبری است و به معنی بابرکت و مبارک می باشد که با واژه برکت عربی همریشه می باشد . در اصل باراک عبری، همان برکت عربی است . برکت از ریشه ب ...
dramatic monologue: تک گویی نمایشی ( ادبیات داستانی ، جمال میر صادقی )
Single effect : تاثیر واحد ( ادبیات داستانی ، جمال میر صادقی )
Single effect : تاثیر واحد ( ادبیات داستانی ، جمال میر صادقی )
Single effect : تاثیر واحد ( ادبیات داستانی ، جمال میر صادقی )
یکزبانی ؛ یکرو بودن. مقابل دوزبانی که بمعنی منافق بودن است : از این آشنایان بیگانه خوی دوروئی نگر یکزبانی مجوی. نظامی
همه زبان بودن ؛ پرگو و بسیار سخن گو بودن. - || آنکه سخن هاش از دل نیست. - || در این شعر بمعنی گیرنده ، دامنگیر و اثرکننده آمده : آن بوسه های گرمت ...
یکزبان شدن ؛ موافقت نمودن و همدل شدن. ( ناظم الاطباء ) .
- یکزبان ؛ یک آواز. یک صدا. متفق. ( ناظم الاطباء ) : تا زبان آوران همه شده اند یکزبان در ثنای آن دو زبان. مسعودسعد. وگر بینی که با هم یکزبانند کمان ...
همه اعضاء زبان کردن ؛ بسیار سخن در مدح یا ذم گفتن : تا بشکر ثنای و مدحت خویش همه اعضای من زبان کردی. مسعودسعد.
همه تن زبان شدن ؛ همه اعضا زبان شدن : زبان من چو ستایش کند صفات ترا همه تنم شود اندر ستایش تو زبان. امیرمعزی.
همزبان ؛ دارای یکزبان و یک لغت. ( ناظم الاطباء ) . دو کس که به یک زبان تکلم کنند. ( آنندراج ) : ای بسا هندو و ترک هم زبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان ...
گوشمال خامشی دادن زبان ؛ زبان را از فضول بازداشتن. از سخن بیموقع نگه داشتن : زبان را گوشمال خامشی ده که هست از هر چه گوئی خامشی به. جامی ( از امثال ...
هرمویی زبان شدن ؛ نظیر بصد زبان گفتن ، همه اعضا زبان شدن ، کنایت از چیزی را به همه وجود خود مدح و یا ذم کردن و در باره آن سخن گفتن : از عشق صلیب رومی ...
کندزبانی ؛لکنت و تردد در سخن و زبان گرفتگی. ( ناظم الاطباء ) . نعنعه. ( منتهی الارب ) . بعلت خطائی یا دینی یا سابقه نعمتی گفتن حقائق را نتوانستن. مقا ...
گشاده زبان ؛ فصیح و بلیغ. ( ناظم الاطباء ) . - || انسان که سخن گفتن تواند، مقابل دیگر حیوانات که زبان بسته اند و سخن گفتن نتوانند : شکر او گویدی جه ...
شیوه زبان ؛ شیرین گفتار. ( ناظم الاطباء ) . - || فصیح و بلیغ. ( ناظم الاطباء ) .
کندزبان ؛ الکن و زبان گرفته و کسی که در زبان وی لکنت باشد. ( ناظم الاطباء ) . آنکه بعلت بیماری یا خطائی یا دینی یا سابقه ای گفتن حقایق نتواند و زبانش ...
شیرین زبانی کردن ؛ سخنان گرم و فریبنده گفتن : هم بود شوری در این سر بیخلاف کاین همه شیرین زبانی میکند. سعدی.