پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
زَ بَر زیر: [عامیانه، اصطلاح] حرکت های حروف.
زیر و زبر گذاشتن: اعراب گذاشتن بر حروف.
زبان مرغی : [عامیانه، اصطلاح] زبانی ساختگی مانند زبان زرگری. ترجمه ی تحت الفظی از " قوش دئلی " ترکی می باشد . بیر نفرین قولاقینا قوش دلی اوخوماق " ...
زبان مو درآوردن : [عامیانه، کنایه ] بسیار گفتن و نتیجه نگرفتن.
زبان گزه رفتن : [عامیانه، اصطلاح] زبان گزیدن، لب به دندان گرفتن.
زبان کسی را موش خوردن : [عامیانه، کنایه ] سکوت کردن، با وجود ضرورت سخن نگفتن.
زبان کسی گرفتن: [عامیانه، اصطلاح] لکنت زبان داشتن.
زبان زدن : [عامیانه، کنایه ] سخن گفتن، نوک زبان را به قصد چشیدن به غذایی زدن. زبان زدن " دئل ویرماخ " در زبان ترکی کنایه از" به تکرار گفتن چیزی به د ...
زبان ریختن: [عامیانه، کنایه ] سر و زبان داشتن، با چرب زبانی و شیرین سخنی کار خود را کردن. زبان ریختن ترجمه ی تحت الفظی از عبارت ترکی " دئل توکمک "می ...
زبانزد شدن: [عامیانه، کنایه ] معروف شدن، فاش شدن.
زبان را گاز گرفتن: [عامیانه، کنایه ] از گفتن سخنی پشیمان شدن.
زبان دراز: [عامیانه، کنایه ] بی ادب، گستاخ، کسی که با گستاخی خارج از حد خود سخن بگوید. زبان دراز ترجمه تحت الفظی " دئلی اُزون " ترکی می باشد .
زبان خود را گاز گرفتن : [عامیانه، کنایه ] از گفتن سخن نا به جا پشیمان شدن، از سخن گفتن خودداری کردن.
زبان چرب و نرم داشتن : [عامیانه، کنایه ] گفتار خوشایند و فریبنده داشتن. زبان چرب ترجمه ی تحت الفظی " دئلی یاقلی " ترکی می باشد .
زبان تلخی : [عامیانه، اصطلاح] درشت گویی، گفتار خشن. این کنایه از عبارت ترکی " دئل آجیلیخ" گرفته شده . دئل آجی یعنی زبان تلخ .
زبان تر کردن : [عامیانه، اصطلاح] سخن گفتن.
زبان بندان کردن : [عامیانه، کنایه ] دهان همه را با ایجاد وحشت بستن و سپس چاپیدن.
زبان به دهان کسی گذاشتن: [عامیانه، کنایه ] به کسی حرف یاد دادن، حرف توی دهان کسی گذاشتن.
زبان به دهان نگرفتن: [عامیانه، کنایه ] پیوسته گریه کردن، آرام نگرفتن.
زبان به چیزی باز کردن : [عامیانه، کنایه ] چیزی را بر زبان آوردن.
زاییدن گاو کسی : [عامیانه، کنایه ] به دردسر بزرگی گرفتار آمدن.
زبان آدم سر کسی نشدن: [عامیانه، کنایه ] به حرف منطقی تن ندادن و آن را نپذیرفتن.
زاییدن زیر کاری : [عامیانه، کنایه ] کاری را به دلیل دشواری به پایان نرساندن.
زانو زدن با کسی ؛ کنایه از نشستن با کسی است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : گره وقت پختن بر ابرو زدی چو پختند با خواجه زانو زدی.
به دو زانوی ادب نشستن ؛ پاها را تا کرده نشستن. ( ناظم الاطباء ) .
بر زانو نشستن ؛ به زانو نشستن. دوزانو نشستن : مرد بر زانو نشسته ( الجاثی علی رکبتیه ) : زنی دیگر بزنجیری ببسته به پیشش مرد بر زانو نشسته.
از سر زانو قدم ساختن ؛ کنایه است که سالک در مراقبه سر به زانو نهد و در سیر می شود. پس گوئی سر زانو را آلت سیر یعنی قدم ساخت. ( آنندراج ) . از سر زانو ...
زاله بندی : [عامیانه، اصطلاح] مرزبندی در کشتزار، کرت بندی.
زانو انداختن شلوار: [عامیانه، اصطلاح] کش آمدن پارچه ی شلوار در قسمت زانو ( بر اثر دو رانو یا چار زانو نشستن یا سستی بافت پارچه ) .
زالو انداختن : [عامیانه، اصطلاح] کرم زالو به تن بیمار انداختن تا خون فاسد را بمکد.
زال و زندگی: [عامیانه، اصطلاح] وسایل زندگی، اسباب معیشت.
زاغ سیاه کسی را چوب زدن: [عامیانه، کنایه ] پنهانی مراقب کسی بودن.
زار : [عامیانه، اصطلاح] کوتاه شده ی زایر ( زیارت رفته، مانند زار محمد ) . زار : [عامیانه، اصطلاح] کوتاه شده ی هزار برای ریال ( دو زار، یعنی دو ریال ...
زار زدن لباس به تن: [عامیانه، کنایه ] ناجور و نامناسب بودن لباس.
زار زدن: [عامیانه، اصطلاح] سخت گریه کردن.
زارزار نالیدن: ( مصدر لازم ) ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن: بلبلی زارزار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان ( سعدی۲: ۶۶۲ ) .
زارزار سوختن: ( مصدر لازم ) [قدیمی] به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن.
زارزار کشتن: ( مصدر متعدی ) [قدیمی] با ذلت و خواری و زبونی کشتن.
زارزار گریستن ؛ سخت گریستن. بسیار زاری کردن. به آواز بلند گریه کردن : همه زارزار میگریستند. ( تاریخ بیهقی ص 186 ) .
زارزار نالیدن ؛ سخت نالیدن. بلند ناله کردن : خاقانیا مصیبت غم خوار کار نیست هین زارزار نال که کار اوفتاد سخت.
زارزار کشته شدن ؛ کشته شدن بزاری و زبونی. کشته گردیدن بذلت و خواری : گفت آخر از خدا شرمی بدار می کشی این بی گنه را زارزار.
زار بودن کار کسی: [عامیانه، کنایه ] پیچیده و دشوار بودن کار کسی.
زاچی: [عامیانه، اصطلاح] روزهای استراحت پس از زایمان.
زابرا: [عامیانه، اصطلاح] از خواب پریده، بد خواب، عصبی.
طبرسی - رحمت اللّه علیه - در مجمع البیان گفته : ( سخریه ) به معنای این است که انسان کاری را بر خلاف آنچه در باطن دارد انجام دهد، بطوری که هر بینندهای ...
و تعمیه به معنای پنهان کردن است .
رذل در زبان عرب به مدفوع شتر و هر حیوانی مثل گوسفند و بز گفته می شود .
رذل شدن ؛ کسب پست فطرتی و زشت رفتاری کردن. ( ناظم الاطباء ) .
رذل پرست ؛ رذل پرور. دون پرور : زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل پرست ستاره نیست مگر دون نواز و دون پرور.
رذل جوی ؛ رذل پرست. رذل پرور. رجوع به ترکیب رذل پرست شود.