پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
صداع دادن ؛ دردسر دادن.
شل دادن کاری را ؛ جدی تعقیب نکردن کاری را موقتاً.
شکاف دادن ؛ شکافتن. دوپاره ساختن. . کافتن. دریدن و پاره کردن. ترکاندن. ( یادداشت دهخدا ) .
شل دادن ؛ سست کردن چنانکه عنان اسب را.
شاخ وبرگ دادن درختی ؛ شاخ و برگ برآوردن آن.
شاخ و برگ دادن مطلبی ؛ شرح بسیار افزودن بر آن. تطویل دادن آن.
سر دادن و سیر ندادن ؛ از چیز اندک نگذشتن با استقبال و تقبل خطر عظیم.
سرما دادن ؛ در معرض سرما گذاردن.
سر دادن گریه ؛ ناگهان گریستن آغاز کردن.
سر دادن گریه ؛ ناگهان گریستن آغاز کردن.
سر به پای کسی دادن ؛ سرنهادن بپای او : هیچ بیدردی نمییابم سوای خویشتن می نهم چون بید مجنون سر بپای خویشتن. صائب ( از آنندراج ) .
زبان دادن ؛ قول دادن. وعده دادن : زبان داد سیندخت را نامجوی که رودابه را بد نیارد بروی. فردوسی.
روشنی دادن ؛ منور ساختن.
ریش دادن ؛ ضمانت دادن.
روائی دادن یا ندادن دل ؛ راه دادن یا ندادن دل.
رو دادن بکسی ؛ او را بخود گستاخ کردن.
روشنائی دادن ؛ روشنی بخشیدن. نورانی ساختن : ای مایه خوبی و نیک رایی روزم ندهد بی تو روشنایی. رودکی.
راه دادن دل ؛ برات شدن بدل.
راه دادن استخاره ؛ خوب آمدن استخاره.
دم بتله دادن ؛ گیر افتادن : دم بتله نمیدهد، جان از مهلکه بیرون میکشد. سخت محتاط است.
دست ندادن ؛ تسلیم نشدن : همه نیروی خویش چون پیل مست بدیدی و کس را ندادی تو دست. فردوسی.
دل دادن کسی را ؛ او را تشجیع کردن.
دست بدست دادن ؛ معاضدت. مظاهرت. تأیید. مدد کردن.
دستگاه دادن ؛ قدرت و توانائی دادن. مسلط ساختن : که او داد بر نیک و بد دستگاه ستایش مر او را که بنمود راه. فردوسی.
دادسخن دادن ؛ ببهترین وجهی گفتن.
خواب خرگوش دادن ؛ غافل کردن.
خاتمه دادن به امری ؛ انجام دادن آن. باتمام رساندن آن.
چاک دادن ؛ دریدن.
چرخ دادن در دیگ ؛ چیزی را در دیگ کردن و بر آتش نهادن و گردانیدن برای نیم سرخ شدن.
جوش و جلا دادن ؛ آزار کردن. آشفته ساختن.
جیره دادن ؛ بیستگانی دادن. مقرری و اجری دادن.
جان دادن برای چیزی ؛ برای آن نهایت مناسب بودن. نیک زیبنده بودن برای آن : این تیرها برای سقف جان میدهد. نیک درخور و مناسب آن است.
جلو دادن به کسی ؛ او را بکارهاتسلط دادن. تشجیع کردن. براختیار او افزودن.
توسعه دادن ؛ بسط دادن. وسعت دادن.
تو دادن ؛ فروبردن. بلعیدن. اوباریدن.
تن بکار دادن یا ندادن ؛ از زیرکار فرار نکردن ، یا کردن.
ترجیح دادن بر ؛ برتر شمردن از.
تاراج دادن ؛ گذاردن که غارت کنند. رها کردن که لاش کنند : همه گنج او را بتاراج داد بلشکرکشی بدره و تاج داد. فردوسی.
پیش دادن درسی ؛ بر استاد خواندن درس روان کرده را.
پشتی دادن ؛ تکیه دادن.
پاچ دادن ؛ افشاندن حبوب و دانه ها در طبق برای پاک کردن از فضول.
بحساب گذاردن ؛ خلعت دادن ؛ خلعت بخشیدن.
اَه به بهای چیزی ندادن ؛ بهیچ شمردن.
افاقه دادن ؛ تسکین دادن. از حدت و شدت آن کاستن. ( دوائی دردی را ) .
اجرت دادن ؛ مزد دادن.
ارزان دادن ؛ مقابل گران دادن. ببهای ارزان واگذار کردن.
اشاعه دادن ؛ پراکندن.
آهار دادن ؛ آهار داده شدن. آهار گرفتن : بیا تا به کشتی پیاده شویم ز خون و خوی آهار داده شویم. فردوسی.
آفتاب دادن ؛ گستردن در آفتاب. قرار دادن در معرض تابش نور خورشید: جامه های پشمی را آفتاب داد؛ در آفتاب گسترد. کبوتران را آفتاب داد؛ بجائی که آفتاب می ...
آگهی دادن ؛ خبردادن ؛ مطلع ساختن : بدو گفت ، بنگر که تا چیست کار بیا و مرا آگهی ده ز کار. فردوسی.