پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
کرم کاری داشتن ؛ خارخار کار داشتن و نیز گویند کرم این کار است یعنی ماهر و بلد این کار است. ( آنندراج ) . علاقه بسیار بدان داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) ...
کرم کبد ؛ یکی از کرمهای طفیلی از رده کرمهای پهن که در مجاری صفراوی و کبد گوسفند می زید. کرم جگر. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کرم شب چراغ ؛ کرم شب تاب. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به کرم شب تاب شود.
کرم قرمز ؛ قرمزدانه. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به قرمزدانه شود.
کرم کار ؛ کسی که دایماً به کار مشغول است. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به کرم کاری بودن و کرم کار داشتن شود.
کرم سک ؛ کرم سرکه : ز راه آگه نبودم همچو گمراه چو کرم سک ز طعم شهد ناگاه کنون زآن خفتگی بیدار گشتم وز آن مستی کنون هشیار گشتم. ( ویس و رامین )
کرم سنجاقی ؛ کرمک. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به کرمک شود.
کرم شب افروز ؛ کرم شب تاب. کرم شب چراغ. ( آنندراج ) . رجوع به کرم شب تاب شود.
کرم سرکه ؛ کرم که در سرکه تولید شود : همچو کرم سرکه که ناگه ز شیرین انگبین بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر. ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 163 ) .
کرم سفیدمهره ؛ نوعی صدف دریایی که از آن ناقوس سازند. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کرم رنگرزان ؛ قرمز. قرمزدانه. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به قرمز و قرمزدانه شود.
کرم روده ؛ یکی از کرمهای طفیلی از رده کرمهای گرد که دارای بدنی استوانه ای با دو انتهای نازک است و بدنش فاقد حلقه می باشد. گونه ای از این کرم طفیلی ان ...
کرم جگر ؛ کرم کبد. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به کرم کبد شود.
کرم خاکی ؛ یکی از کرمهای خاکزی از رده کرمهای حلقوی که بدنش از انطباق و التصاق حلقه های متشابه تشکیل شده است. در هر حلقه از بدن حیوان چهار جفت تار ظری ...
کرم خوردن دندان ؛ کرم اوفتادن دندان. پوسیدگی دندان. پوسیدگی و عفونت انساج سخت دندان که با تغییررنگ ظاهری آنها همراه است در صورتی که پوسیدگی دندان مزم ...
کرم پنیر ؛ نام گونه ای از بندپایان به نام آکاروس سیرو که در داخل قالب پنیر لانه و از آن تغذیه می کند. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کرم پیله ؛ کرم ابریشم. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . کرم بادامه. کرم ایوب. ( ناظم الاطباء ) . دودالقز. کرم قز. کرم فیله. ( یادداشت مؤلف ) : بهمه شه ...
کرم بادامه ؛ کرم ابریشم. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به کرم ابریشم شود.
کرم بهرامه ؛ کرم ابریشم. ( فرهنگ فارسی معین ) : کفن حله شد کرم بهرامه را کز ابریشم جان کند جامه را. رودکی ( از فرهنگ فارسی معین ) .
کرم پلاس کسی بودن ؛ درصدد عیب جویی وی بودن. ( آنندراج ) . انتقاد نابجا کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : هر دو کرک لباس هم بودند بلکه کرم پلاس هم بودند. ...
کرم اوفتادن دندان ؛ کرم خوردن دندان. پوسیدگی دندان : چون که دندان ترا کرم اوفتاد نیست دندان برکنش ای اوستاد. مولوی. رجوع به کرم خوردن دندان شود.
کرم الابیض ؛ سفید تاک. ( ترجمه صیدنه ) . رجوع به کرم شود.
کرم البری ؛ یکی از انواع کرم که مویزج از او حاصل آید. ( ترجمه صیدنه ) . رجوع به کرم شود.
کرم الشراب ؛تاک. ( ترجمه صیدنه ) . رجوع به کرم شود.
آب کرم ؛ شراب. خمر. ( یادداشت مؤلف ) : نه نان حنطه به کرسان نه آب کرم به خنب نه گوشت در رمه دارم نه آرد در کندو. نزاری.
بنت الکرم ؛ دختر رز. شراب. خمر. ( یادداشت مؤلف ) .
عسالیج الکرم ؛ آن باشد که به شبه رشته ها از نبات او ظاهر شود و بدان تعلق کند ( یعنی بیاویزد ) به آنچه نزدیک او باشد. ( ترجمه صیدنه ) . رجوع به کرم شو ...
- تشنه چیزی بودن ؛ کنایه از اشتیاق هر چیز است. ( برهان ) . اشتیاق به چیزی داشتن. ( ناظم الاطباء ) .
- تشنه بودن ؛ میل به آب کردن و عطش داشتن. ( ناظم الاطباء ) : هر که باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند. شهید بلخی. کنو ...
خوشه سپهر ؛ خوشه چرخ. برج سنبله. ( برهان قاطع ) .
خوشه فلک ؛ کنایه از خوشه چرخ. کنایه از خوشه سپهر. برج سنبله. ( یادداشت مؤلف ) : دانه از خوشه فلک خوردی که به پرواز رستی از تیمار. خاقانی.
خانه خوشه ؛ برج سنبله.
خوشه چرخ ؛ ششمین برج فلکی که سنبله است و در این معنی گاه لفظ خوشه آید. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) .
خوشه پروین ؛ نام دسته ستاره های پروین. رجوع به پروین شود : رو که ز عکس لبت خوشه پروین شده ست خوشه خرمای تر بر طبق آسمان. خاقانی. نسرین را به خوشه پ ...
خوشه نسترن ؛ دسته گل نسترن : چو خوشه نسترن پروین درخشنده به سبزه بر بزر و گوهران آراسته خود را چو دارایی. ناصرخسرو.
برج خوشه ؛ برج سنبله : بدو گفت گردوی انوشه بدی چو ناهیددر برج خوشه بدی. فردوسی. امسال برج خوشه شعیر اندر آسمان. سوزنی. از همه کشته فلک دانه خوشه ...
خوشه عنب ؛ خوشه انگور : آنکه زلفش چو خوشه عنب است. فرخی.
خوشه قرآن ؛ کنایه از قرآن مجید : به خوشه قران در مبین دانه را به انگور دین در رها کن عصیر. ناصرخسرو.
خوشه گندم ؛ سنبله. سنبل. مجموعه های گندم که در غلاف در گرد ساقه ای متصل باشد. ( یادداشت مؤلف ) .
خوشه خرما ؛ قسمتی از میوه درخت خرماکه به یک محور پیوسته و از شاخسار آویزان است. ( یادداشت مؤلف ) . مسطو. عرجون. کیاسه. غمشوش. قطف. قنو. عطل. عذق. عه ...
خوشه دل ؛ کنایه از دل و امعاء و احشاء : ز دانا جوی پند ایرا که آب پند خوش یابی چو دانا خوشه دل را بدست عقل بفشارد. ناصرخسرو.
خوشه عمر ؛ کنایه از سالیان عمر : در دانه دل نماند مغز آوخ در خوشه عمر دانه بایستی. خاقانی.
خوشه ارزن ؛ سنبل ارزن. مسطو. ( منتهی الارب ) .
خوشه انگور ؛ عنقود. ( یادداشت مؤلف ) . عذق. ( منتهی الارب ) : چون قوس قزح برگ رزان رنگ برنگند در قوس قزح خوشه انگورگمان است. منوچهری. نقل ما خوشه ...
- این گیتی ؛ این دنیا. این جهان.
سفله گیتی ؛ گیتی پست و دون : به چشمم ندارد خطر سفله گیتی به چشم خردمند ازیرا خطیرم. ناصرخسرو.
دو گیتی ؛ این دنیا و آن دنیا. دنیا و آخرت. دو جهان : بوی در دو گیتی ز بد رستگار نکوکار گردی بَرِکردگار. فردوسی. دو گیتی را نهاد و راستی کرد به مویی ...
آن گیتی ؛ آخرت. آن جهان : اگر رحمت نیاری من بمیرم در آن گیتی ترا دامن بگیرم. ( ویس و رامین ) .
مخفی ماندن ؛ پوشیده ماندن. از نظر کسی پنهان شدن : عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو. حافظ.
مخفی داشتن ؛ پنهان کردن. نهان داشتن : از همه کس حقیقت احوال را مخفی داشتم و به عزم خدمت. . . عازم این صوب گردیدم. ( مجمل التواریخ گلستانه ص 206 ) .