پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,٤٧٥
پیشنهاد
٠

از زبان در رفتن ؛ از زبان جستن. از زبان درآمدن. بر زبان رفتن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از زبان رفتن ؛ سخنی گفتن که دل را از آن خبر نیست : هرچ از زبان رود نرسد بیش تا بگوش در دل نرفت هر سخنی کان ز جان نخاست. کمال اسماعیل.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از زبان جستن ؛کنایه از خطا و سهو کردن در گفتگو باشد. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) ( مؤید الفضلاء ) . خطا نمودن و سهو کردن در تکلم و گفتگو. ( ناظم الاط ...

پیشنهاد
٠

از زبان درآمدن ؛ سهو نمودن و خطا کردن در تکلم. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از خطا و سهو کردن درگفتگو باشد. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

- از زبان پریدن. رجوع به از زبان جستن و از زبان در رفتن شود.

پیشنهاد
٠

از زبان تپق زدن ؛ از زبان پریدن است. رجوع به از زبان جستن و از زبان در رفتن شود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال زدن ؛ مثال ذکر کردن. مثال آوردن. برای اثبات قاعده ای یا توضیح مطلبی چیزی را به عنوان نمونه و شاهد ذکر کردن. و رجوع به ترکیب قبل شود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال نهادن ؛مثال زدن : هوا محیط است بر چیزها. حس محیط و محاط را بهم یابد بی زمان. . . و مثالی نهاد این را و گفت. . . ( مصنفات باباافضل ج 2 ص 428 ) . ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به مثال ؛ عدیم المثال. بی مانند. بی نظیر. ( ناظم الاطباء ) : خدای است آنکه ذات بیمثالش نگردد هرگز از حالی به حالی. سعدی.

پیشنهاد
٠

خود را مثال کسی نهادن ؛ مانند او فرض کردن. مثال او پنداشتن : خود را مثال او نهم از دانش اینْت جهل قطران تیره قطره باران شناسمش. خاقانی ( دیوان چ سجا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال آوردن ؛ مثال زدن. مثال ذکر کردن. رجوع به ترکیب بعد شود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر مثال ِ ؛ مانندِ. همانندِ. بگونه ٔ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : به آتش درون بر مثال سمندر به آب اندرون بر مثال نهنگا . رودکی ( یادداشت ایضاً ) ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال نوشتن ؛ فرمان نوشتن : وگر زآنکه دارد زبان بستگی نویسد مثالی به آهستگی. نظامی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال یافتن ؛ دستور گرفتن. حکم دریافت کردن : و بزرجمهر این باب بر آن ترتیب که مثال یافته بود بپرداخت. ( کلیله و دمنه ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدان مثال ؛ بدان گونه. بدانسان. بدان وجه : شهان به خدمت او از عوار پاک شوند بدان مثال که سیم نبهره اندرگاه. فرخی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

مثال کسی نگاه داشتن ؛ فرمان وی را رعایت کردن. حکم او را بجای آوردن : اگر مثال سالار بکتغدی نگاه داشتندی این خلل نیفتادی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493 ) ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال نبشتن ؛ فرمان نوشتن. حکم صادر کردن : مثال نبشت به امیرگوزکانان تا وی را عزیزدارد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364 ) . مثال نبشتم و توقیع کرد. ( تاریخ ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال فرمودن ؛ حکم کردن. دستور دادن. فرمان دادن : سلطان مثال فرمود تا او را باز به نیشابور آوردند تا علی رؤس الاشهاد رسالتی که دارد ادا کند. ( ترجمه ...

پیشنهاد
٠

مثال شدن از جایی ؛ فرمان صادر شدن از آنجا : بس زود چو آراسته گنجی کنمش من گر تازه مثالی شود از مجلس اعلی. مسعودسعد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال فرستادن ؛ فرمان صادر کردن. روانه کردن یا گسیل کردن حکم : سلطان مثال فرستاد و عمال خراسان را به حضرت خواند و محاسبات بازخواست. ( ترجمه تاریخ یمین ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال دادن ؛ فرمان دادن. امر کردن. دستور دادن : مأمون را این سخن خوش آمد و مثال داد این دو تن را تا این شغلها را کفایت کنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 1 ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال رفتن ؛ فرمان صادر شدن : مثالها رفت به خراسان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ) .

پیشنهاد
٠

مثال روان کردن ؛ فرمان فرستادن. حکم صادر کردن : مثالی به استدعای شاه شار روان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341 ) . مثالی به ابوالعباس روان کر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال امر ؛ در دو شاهد زیر از سنائی و خاقانی این ترکیب معادل فرمان ، دستور و حکم آمده است : مسخر خضر ار گشت باد و آب و زمین مثال امرو را شد مسخر آتش و ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باراک یعنی با برکت و خوش یمن

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مادر بخطا ؛ مادر بگناه. فحشی است که کسی بکس دیگر دهد و در آن زنا کردن مادر کسی را قصد کند. || ( ص ) ناصواب. ناراست : دلت گر براه خطا مایل است ترا دش ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قتل خطا ؛ قتلی که از روی عمد، قصدو اراده صورت نگرفته باشد. || ( ق ) ناراست. ناصواب : اگر باره من نگشتی خطا ز چنگم کجا یافتی دورها. فردوسی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خطا گفتن ؛ ناصواب گشتن. اشتباه گفتن. نادرست گفتن : خطا گفته ست زی من هرکه گفته ست که مردم بنده مالست و احسان. ناصرخسرو.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خطای حس ؛ اشتباهی که حواس در دریافت محسوسی می کند، یعنی محسوس خارجی آنطور که باید در معرض احساس قرار نمیگیرد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

خطا رفتن ؛ اشتباه از کسی سر زدن : پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد. حافظ. تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه ا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خطا کردن راه ؛ گم کردن راه. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اشتباه ِ لُپی ؛ درتداول عامه ، اطلاق کلمه کتاب مثلاً بر دفتر، بطور غلط و اشتباه.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

اشتباه کاری ؛ تلبیس. بهم درآمیختن. در کاری خطا کردن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اشتباه داشتن ؛ شبیه بودن. مانند بودن : فلکی مهی ندانم به چه کنیتت بخوانم به کدام جنس گویم که تو اشتباه داری. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسان کردن ؛ تسمیح. تسهیل. ( دهار ) . تیسیر. ( زوزنی ) . تسریح. تهوین. ( مجمل اللغة ) . تخفیض. || مُرفّه. خوش : چو دانش تنش را نگهبان بود همه زندگانی ...

پیشنهاد
٠

آسان فراگرفتن چیزی را ؛ ترخص. ( زوزنی ) .

پیشنهاد
٠

آسان فراگرفتن در معامله ؛ اغماض. تغمیض.

پیشنهاد
٠

آسان فراگرفتن با کسی ؛ میاسره. ( زوزنی ) .

پیشنهاد
٠

آسان فراگرفتن با یکدیگر ؛ تسامح. ( زوزنی ) .

پیشنهاد
٠

آسان فراگرفتن ، آسان گرفتن ؛ تجوز. تساهل. سهل انگاشتن. مساهله. مسامحه. سهل انگاری کردن. استیسار. ترخص. ( دهار ) . بچیزی نداشتن. خوار شمردن. خرد پنداش ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسان داشتن ؛ استسهال. تهوین.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسان شدن ؛ تیسر. ( دهار ) . هون. ( ادیب نطنزی ) ( زوزنی ) . یُسر. تسهل. تساهل. استیسار.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نرم خندیدن ؛ ابتسام. اهناف. کتکتة و هو دون القهقهة. ( از منتهی الارب ) : از ترازو گِل او همی دزدید مرد بقال نرم می خندید. سنائی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- شراب نرم ؛ شراب کم نشأه : و طعام ها و شراب های نرم و اسفیدباها و ترشی های معتدل باید خورد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . و اگر درد عظیم باشد با شرابهای ن ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نرم خواندن ؛ مخافتة. ( ترجمان القرآن ) . یواش گفتن : چون وی [ ابوبکر ] به شب نماز کردی قرآن نرم خواندی و چون عمر نماز کردی بلند خواندی. ( هجویری ) . ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

باران نرم ؛ باران ملایم. بارانی با دانه های ریز : نرم باران به زراعت دهد آب چو رسد سیل شود کشت خراب. جامی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تب نرم ؛ تب ملایم : تبی نرم باشد چون تب های بلغمی. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . و تن لاغر و کاهش کردن آغاز کند و تب نرم لازم گردد و رخساره سرخ شود، ببایددا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

همخون ؛ هم نژاد. هم دودمان. هم تبار. || مجازاً اشک بسیار. سرشک زیاد. اشکی که دیگر آب نباشد و خون بجای آن بیرون آید : زهر سو زبانه همی برکشید کسی خود ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خون مژگان ؛ اشک چشم : ز دیده برخ خون مژگان برفت برآشفت و این داستان بازگفت. فردوسی. کسی گفت خراد برزین گریخت همی زآمدن خون مژگان بریخت. فردوسی. | ...