پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
کم آزار ؛ بی اذیت و غیر ظالم و غیر ستمگار. ( ناظم الاطباء ) . کسی که به دیگران آزار نرساند. بی اذیت. ( فرهنگ فارسی معین ) : مزن بر کم آزار بانگ بلند ...
کم آز ؛ آنکه سخت طمع نداشته باشد. کم طمع. آنکه بسیار آزمند نباشد. کم حرص : قلج طمغاج خان مسعود شاهنشاه مشرق را وزیر مملکت آرای کم آز و کم آزارم. سوز ...
کم آبادانی ؛ جایی که بسیارآباد نباشد : حبل ، شهرکی است کم آبادانی وبیشتر مردم او کردانند. ( حدود العالم )
کم آبی ؛کم آب بودن. اندک آبی. کم بودن آب در جایی یا چیزی ، چون در ولایتی یا چاهی یا میوه ای. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و هر گاه که در میانه ایش ...
بی کم و کاست ؛ بی کمی و نقصان. بدون کاهش : ماه ( قمر ) بی کم و کاست ؛ ماه تمام. بدر. ( فرهنگ فارسی معین ) . بدر که هرگز روی درنقصان و کاهش و کوچکی نن ...
بی کم و زیاد ؛ بدون کاهش و افزایش.
بی کم و کاست ؛ بی کمی و نقصان. بدون کاهش : ماه ( قمر ) بی کم و کاست ؛ ماه تمام. بدر. ( فرهنگ فارسی معین ) . بدر که هرگز روی درنقصان و کاهش و کوچکی نن ...
کاش :آرزو کردن - این کلمه درسانسکریت ish و درانگلیسی wish و درزبان ترکی استامبولی ( keshki ) تلفظ می شود. در زبان عربی "یشی" که در کلمات یشا و انشاال ...
صاحب همت ؛ عالی طبع. و رجوع به صاحب همت شود.
صاحب ید طولی ̍ ؛ ورزیده. مجرب. - امثال : صاحبش از صد دینار دوم محروم است . صدقه راه به خانه صاحبش میبرد. ( جامعالتمثیل ) . غلام میخرم که مراصاحب ...
صاحب وجاهت ؛ وجیه. آبرومند.
صاحب وسعت ؛ متمکن. باوسع. مالدار.
صاحب وقار ؛ آهسته و بردبار.
صاحب نجدت ؛ دلیر. دارای مردانگی. قوی. سخت.
صاحب نکری ؛ حیله گر. نیرنگ باز.
صاحب مکانت ؛ ارجمند. محترم.
صاحب مهابت ؛ هیبتناک.
صاحب مهارت ؛ استاد.
صاحب کار ؛ آنکه کار به کارگر و مزدور محول دارد. کارفرما.
صاحب مال ؛دارا.
صاحب مجد ؛ دارای شرف. جلالت مآب.
صاحب فراش بودن ؛ بستری بودن.
صاحب قول بودن ؛ صادق الوعده بودن. وفادار بودن. وفا به عهد کردن. وفا به وعد کردن.
صاحب عیال ؛ عیالمند. و رجوع به صاحب عائله شود.
صاحب فراست ؛ زیرک. شهم.
صاحب عطوفت ؛ مهربان. رؤوف.
صاحب عقل ؛ دانا. عاقل. خردمند.
صاحب علقه ؛ علاقه مند.
صاحب عزم ؛ بااراده. باعزم. پابرجا.
صاحب عصر ؛ صاحب الزمان. رجوع به صاحب العصر شود.
صاحب عُجب ؛ خودپسند. متکبر.
صاحب ِ عزّ ؛ خداوند عزت و جلال.
صاحب عزت نفس
صاحب طنطنه ؛ مطنطن. شکوه مند.
صاحب عائله ؛ معیل. عیال وار. عیالبار.
صاحب سواد ؛ باسواد. آنکه خواندن و نوشتن داند. آنکه سواد خواندن و نوشتن دارد.
صاحب صفین ؛ علی علیه السلام.
صاحب صیت ؛ نامی. شهیر.
صاحب راز ؛ صاحب السر. رازدار. رازنگاهدار. امین. معتمد.
صاحب سررشته بودن ؛ تخصص داشتن. کارآزموده بودن. و رجوع به سررشته دار شود.
صاحب دوات ؛ دواتی. دوات دار. دویت دار.
صاحب دیده ؛ بصیر.
صاحب جاه ؛ خداوند مقام و رتبه. و رجوع به صاحب جاه شود.
صاحب ثروت ؛ دولتمند. مالدار. دارا.
صاحب پیشانی ؛ خوش اقبال.
صاحب ثبات ؛ پابرجا.
صاحب ُالسِرّ ؛ رازدار.
صاحب ُالسرداب ؛ امام دوازدهم. رجوع به مهدی. . . شود.
صاحب بأس ؛ صاحب قوت و دلیری در حرب.
صاحب البیت ؛ خداوند خانه. خانه خدا. ابوالاضیاف. ابوالبیت. ابوالمثوی. ابوالمنزل.