پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
کم دانشی ؛ کم علمی. کم داشتن دانش. حالت و چگونگی کم دانش. کم دانش بودن : ز بهر کسان رنج بر تن نهی ز کم دانشی باشد و ابلهی. فردوسی.
کم دان ؛ کم داننده. آنکه اندک داند. کم دانش. کم علم : و بسیاردان و کم گوی باش نه کم دان بسیارگوی. ( قابوسنامه ) .
کم خیری ؛ حالت و چگونگی کم خیر. کم خیر بودن : جَحَد؛ کم خیری. ( منتهی الارب ) .
کم دادن ؛ تطفیف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کم پیمودن. و رجوع به ترکیب کم پیمودن شود.
کم داشت ؛ نقص. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم خویی ؛ کم حوصلگی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : قَزَم ؛ کم خویی و بدخلقی مردم. ( منتهی الارب ، یادداشت ایضاً ) .
کم خیر ؛ آنکه احسان و نیکویی وی اندک و یا هیچ باشد. ( ناظم الاطباء ) : عسوس ؛ مرد کم خیر. ( منتهی الارب ) .
کم خونی ؛ کمی خون در بدن. قلت دم. در اصطلاح پزشکی ، حالت مرضی مشخص به واسطه قلت گلبولهای قرمز یانارسایی و عدم تکافوی مقدار هموگلوبین موجود در گلبولها ...
کم خوری ؛ کم خواری. ( فرهنگ فارسی معین ) . اندک خوری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کم خورشی. کم خوراکی : کم خوری ، ذهن و فطنت و تمییز پرخوری ، تخم ...
کم خون ؛ آنکه دارای خون اندک باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . اظمی [ اَ ما ]. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کسی که خون در بدنش کم باشد. کسی که مبتلا به ...
کم خورد ؛ کم خوار. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به ترکیب کم خوار شود. - || ممسک. ( فرهنگ فارسی معین ) :. . . و گفت اگر دنیا همه زر کنند و مؤمن را ...
کم خورشی ؛ کم خواری. کم خوراکی. کم غذایی : نبینی که از چندین هزار تن که در شهری باشد هرگز دو تن را بالا و پهنا و توانایی وناتوانی و دل آوری و بددلی و ...
کم خوردن ؛ اندک خوردن. کم خوراک بودن. کم خوار بودن : جهان زهر است و خوی تلخناکش به کم خوردن توان رست از هلاکش. نظامی. مشو پرخواره چون کرمان در این ...
کم خوراک ؛ اندک خورنده. ( ناظم الاطباء ) . کم خوار. ( فرهنگ فارسی معین ) . مقابل پرخوراک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کم خور.
کم خوراکی ؛ اندک خوراکی. ( ناظم الاطباء ) . کم خواری. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم خوراک بودن.
کم خواسته ؛ فقیر. بی چیز : ایلاق ناحیتی است بزرگ. . . و مردم بسیار و مردمانی کم خواسته. ( حدود العالم ) . مردمانی اند بددل و ضعیف و درویش و کم خواسته ...
کم خور ؛ آنکه اندک خورد. ( ناظم الاطباء ) . کم خوار. ( فرهنگ فارسی معین ) . اندک خوار. کم غذا. مقابل پرخور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به ...
کم خوارگی ؛ قوت اندک خوردن. ( ناظم الاطباء ) . کم خواری. اندک خوردن : ز کم خوارگی کم شود رنج مرد نه بسیار ماند آنکه بسیار خورد. نظامی. خومبر از خور ...
کم خواری ؛ کم خوردن ، کم خوراکی. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم خوار. کم خوارگی.
کم خوار ؛ آنکه اندک خورد. ( ناظم الاطباء ) . آنکه کم خورد. کم خور. کم خوراک. ( فرهنگ فارسی معین ) . مقابل پرخوار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : جما ...
کم خوابی ؛ بی خوابی و سهر. ( ناظم الاطباء ) . قلت نوم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . حالت و چگونگی کم خواب. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم خواب ؛ آنکه خواب وی اندک باشد. ( ناظم الاطباء ) . آنکه کم خوابد. سُهُد. مقابل پرخواب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم خطر ؛ کم اهمیت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . بی ارزش. بی ارج : خاطرم بکر و دهر نامرد است نزد نامرد، بکر کم خطر است. خاقانی. - || آنچه بیم و ...
کم خطری ؛ حالت و چگونگی کم خطر. کم خطر بودن.
کم خردی ؛ نادانی و بی دانشی و بی عقلی. ( ناظم الاطباء ) . کم عقلی. نادانی. ابلهی. ( فرهنگ فارسی معین ) : شاه شوریده سران خوان من بی سامان را زانکه در ...
کم خرد ؛ بی عقل و احمق. ( آنندراج ) . بی عقل. نادان. ( ناظم الاطباء ) . کم عقل. نادان. ابله. ( فرهنگ فارسی معین ) . تافه العقل. ناقص العقل. معتوه. مس ...
کم خرج بالانشین ؛ مثل است. ( از آنندراج ) . هر چیز خوب و اعلایی که به قیمت کم و ارزان خریده شده باشد. ( ناظم الاطباء ) .
کم خرج ؛ کسی که هزینه اش کم باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . بخیل و ممسک و صرفه جو. ( ناظم الاطباء ) . - || تنگدست. ( ناظم الاطباء ) .
کم حیا ؛ کم شرم. اندک شرم. جلوط؛ زن کم حیا. ( منتهی الارب ) .
کم حیاتی ؛ کوتاه عمری. کوتاه زندگانی بودن : با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب می ستان کز کم حیاتی درجهان تنگ است میدان صبح را. خاقانی.
کم حیایی ؛ حالت و چگونگی کم حیا. و رجوع به ترکیب کم حیا شود.
کم حوصله ؛ بی صبر. ( ناظم الاطباء ) . کم صبر. ناشکیبا. مقابل پرحوصله. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم ظرفیت. ناشکیبا. که تحمل تطویل عمل یا گفتار ندارد؛ فلا ...
کم حوصلگی ؛ کم حوصله بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) . زودخشمی. تنگدلی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا )
کم حواس ؛ در تداول عامه ، فراموشکار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کم حافظه.
کم حرمتی نمودن ؛ اندک احترام و تکریم کردن و توقیر نکردن و گستاخی و بی ادبی کردن. ( ناظم الاطباء ) .
کم حواسی ؛ در تداول عامه ، نسیان. فراموشکاری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا )
کم حرکت ؛ سست و کاهل و غافل. ( ناظم الاطباء ) .
کم حرمتی ؛ بی احترامی. ( ناظم الاطباء ) .
کم حرفی ؛ کم سخن گفتن. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم حرف.
کم حرف ؛ آنکه کمتر سخن می گوید و آنکه خاموش است. ( ناظم الاطباء ) . کسی که کم سخن گوید و بیش خاموش ماند. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم گوی. ( یادداشت به ...
کم حجمی ؛ حالت و چگونگی کم حجم. کم حجم بودن. تنگی و کوچکی حجم چیزی. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم حرص ؛ کسی که طمع اندک داشته باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم آز. کم طمع : یک رویه دوستم من و کم حرص مادحم هم راست در خلاام و هم پاک در ملا. مسعودس ...
کم حرصی ؛ اندک طمعی. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم حرص. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم حال ؛ آنکه در کارها کاهل است : فلان آدم کم حالی است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم حالی ؛ حالت و چگونگی کم حال. کم حال بودن. کاهلی و گرانی در کارها. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم حجم ؛ آنچه گنجایش آن اندک است. ظرفی که حجم آن اندک باشد و مظروف کمتر در آن جای گیرد.
کم حافظه ؛ آنکه قوه حافظه او ضعیف است. آنکه مطلبی را زود فراموش کند یا دیر به حافظه سپارد. فراموشکار.
کم حافظگی ؛ حالت و چگونگی کم حافظه. کم حافظه بودن. ضعف قوه حافظه. زود فراموشی. فراموشکاری.
کم حاصلی ؛ حالت و چگونگی کم حاصل. کم حاصل بودن. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم ِ چیزی بودن ؛ فرض عدم آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از ستوران دیگر آید یاد کم ِ خر باد و آن کاه و شعیر. سوزنی.