پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
دیو و دده ؛ مردم وحشی و درندگان : نه مردم شمر بل ز دیو و دده دلی کو نباشد بدرد آزده. فردوسی.
مرغ و دام و دده ؛ پرنده و چرنده و درنده : شبی قیرگون ماه پنهان شده بخواب اندرون مرغ و دام و دده. فردوسی.
مرغ و دده ؛ پرنده و درنده : بجایی رسیدی که مرغ و دده زنند از بر تخت پیشت رده. فردوسی.
دیو و دد و دام ؛ مردم تور و حیوانات وحشی و اهلی : که دیو و دد و دام فرمانش برد چو روزش سرآمد برفت و بمرد. فردوسی.
- شاه ددان ؛ شیر. اسد : به شاه ددان کلته روباه گفت که دانا زد این داستان در نهفت. ابوشکور. بدانی که شاه ددان سربسر بر شاه مردان ندارد هنر. اسدی.
دیو و دد ؛ مردم تور و جانوران وحشی : همه دیو و دد بد بفرمان اوی سراسر جهان بد به پیمان اوی. فردوسی.
دد و دام ؛ جانور وحشی واهلی : به شهر اندرش خورد و آرام نیست نشستنش جز با دد و دام نیست. فردوسی. دد و دام را سالیان هزار خورش داد شمشیر اسفندیار. ف ...
دخمه چاله ؛ جایی تنگ و تاریک.
هفت دخمه خضرا ؛ هفت آسمان : آب حیات نوشد پس خاک مردگان بر روی هفت دخمه خضرا برافکند. خاقانی.
دخمه یزدگرد ؛ گورخانه یزدگرد. مقبره یزدگرد : همه پاک در پارس گردآمدند بر دخمه یزدگرد آمدند. فردوسی.
با دخمه جفت بادی ؛ در مقام نفرین ، مرگ بر تو باد : چو گفتند با رستم ایرانیان که هستی تو زیبای تخت کیان یکی بانگ برزد بر آنکس که گفت که با دخمه تنگ با ...
دخمه عاد ؛ گورخانه عاد. مقبره ٔعاد : بر انداختم دخمه عاد را گشادم در قصر شداد را. نظامی.
دخمه فریدون ؛ گورخانه فریدون. گویند در استخر جاییست بدین نام معروف که آنرا خانه زردشت گویند و بعضی کعبه زردشت گفته اند. ( انجمن آرا ) .
دخمه فیروزه ؛ دخمه زندانیان. کنایه از آسمان است. ( برهان ) .
دخمه نوشیروان ؛ گورخانه نوشیروان : دخمه نوشیروان و طلسماتی که ساخته اند داستانی دراز است چنانکه درآن باب قدما رساله جداگانه مرقوم نموده اند. ( تذکره ...
دخمه دارا ؛ گورخانه دارا : در فلک صوت جرس زنگل نباشان است که خروشیدنش از دخمه دارا شنوند. خاقانی.
دخمه زندانیان ؛ کنایه از آسمان است. ( برهان ) . - || کنایه از زمین است. ( انجمن آرا ) : گرنه درین دخمه زندانیان بی تبش است آتش روحانیان. نظامی.
دخمه ارض ؛ کنایه از تنگنای خاک : گشت چو جنت ز نور قبه چرخ از نجوم شد چو جهنم به وصف دخمه ارض از دخان. خاقانی.
دخمه پیروزه وطا ؛ کنایه از آسمانست : می نوش کن و جرعه بر این دخمه فشان زانک دل مرده در این دخمه پیروزه وطایی. خاقانی.
دخمه چرخ ؛ دخمه آسمان : در دخمه چرخ مردگانند زین جادوی دخمه بان مرا بس. خاقانی. بدرند از سماع دخمه چرخ سخره بر دخمه بان کنند همه. خاقانی.
دخمه آسمان ؛ تنگنای فلک : بر مرده دلان به صور آهی این دخمه آسمان شکستم. خاقانی.
دخمه اردشیر ؛ گورخانه اردشیر : خروشان شود دخمه اردشیر که نشنید کس شاه در آبگیر. فردوسی.
دردختن ؛ مخفف دردوختن که سعایت و بدگویی و غیبت کردن و متهم داشتن است. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ) .
دفع دخل مقدر ؛ جواب از سؤال مقدر. پیش گیری از اعتراضی و ایرادی ممکن.
دخل خوزستان ؛ مالیات و خراج خوزستان : به بوسی دخل خوزستان خریده. نظامی.
دخل ششتر ؛ خراج و مالیات شوشتر : گوهرآموده تاجی از سر خویش با قبایی ز دخل ششتربیش. نظامی. ( دخل ششتر و دخل خوزستان ظاهراً از بسیاری و هنگفتی مثل ب ...
دخل ولایت ؛ خراج و مالیات شهر.
دخل و خرخ نکردن ؛ یعنی خرج بیش از دخل شدن : استخراج طلا در بعضی از امکنه دخل و خرج نمی کند معهذا دولت های راقیه از استخراج آن صرفنظر روا ندانند. ( یا ...
دخل و خرج کردن ؛ یعنی نفع کردن و درآمد بیش از هزینه شدن.
دختر همسایه میترسم که از راهم برد ؛ این مثل در جایی که توهم ضرری از همسایه شود گفته میشود: همچو دهقان خانه ام همسایه رزواقع است دختر همسایه میترسم که ...
دختر نابوده به چون ببود یا بشوی یا بگور ؛ دختر اگر نباشد بهتر است وقتی که بود یا بایستی بشوهر برود و یا در گور بخوابد.
دختر تخم ترتیزک است ؛ یعنی دختر زود رشد کند و بالا گیرد. در اندک زمانی دختر بزرگ شود. دختر دوشیزه راشوی دوشیره باید ؛ دختر بکر را شوی بکر و زن نادید ...
دختر سعدیست ؛ یعنی همه جا هست جز در خانه خود. سعدی نامی دختری داشته که بیشتر در خانه اقوام و همسایگان بسر می برده و کمتر در خانه خویش دیده میشده است. ...
دخترمهرنشکافته ؛ باکره. بکر. دوشیزه.
دختر نابسود ؛ دوشیزه. بکر.
دختر نابسود ؛ دوشیزه. بکر. - || زن مرد ندیده. باکره. دوشیزه. عذراء : مردیت بیازمای وانگه زن کن دختر منشان بخانه و شیون کن. سعدی.
دختررسیده ؛ دختری که بالغ شده باشد و آماده شوهر کردن باشد. رجوع به دختر جاافتاده شود.
دختر رز ؛انگور. - || کنایه از شراب نیز هست.
دختر جاافتاده ؛ دختر رسیده. دختر بالغ عاقل. دختر که بجای شوهر کردن رسیده باشد.
دختر خم ؛ کنایه از شراب انگور است.
دختر رز ؛انگور.
دختران ِ نعش ؛ بنات النعش. رجوع به بنات النعش و دختر نعش شود.
دختر اندیشه ؛ کنایه است از رای و تدبیر و خرد و شعر.
دختر تاک ؛ کنایه از انگور است. بچه تاک.
- دخان نوشان ؛ قلیان کشان. ( آنندراج ) . کسانی که دود تنباکو استعمال میکنند. ( ناظم الاطباء ) .
دختر آفتاب ؛ کنایه از شراب لعلی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء ) . می. ( شرفنامه منیری ) . شراب. ( غیاث اللغات ) : دختر ...
دخان شکستن از آب ؛ کنایه از ایجاد کردن دخان از آب بود. ( آنندراج ) . بخار از آب بر آوردن : از آب تف هیبت تو بشکند دخان وز سنگ جذب همت تو برکشد بخار. ...
خر دجال ظهور کردن ؛ کنایه از ازدحام وجنجال عظیم بودنست. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
دبستان رها ؛ مکتب رها. رجوع به مکتب رها و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 19 شود.
طفل دبستان نمودن ؛ کم ارز و کم تجربه و کم مایه در دانائی و آموختن بنظر آمدن : به تعلیم اقلیم گیری ملک را ملکشاه طفل دبستان نماید. خاقانی.