پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٢٧١)

بازدید
٢٦,١٧٦
تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بجان گفتن ؛ صمیمانه گفتن. پاک و بی ریاگفتن. از دل گفتن : بجان گفت باید نفس بر نفس که شکرش نه کار زبانست و بس. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر جان نهادن ؛ بجان و دل پذیرفتن. صمیمانه چیزی را قبول کردن : چون اشارتهاش را بر جان نهی در وفای آن اشارت جان دهی. مولوی.

پیشنهاد
٠

بجان کسی گریان بودن ؛ به احتمال خطری که متوجه جان کسی است گریان شدن : پسر بد مر او را یکی خوبروی. . . بجانش پر از مهر گریان بدی ز بیم جدائیش بریان ب ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بجان کوشیدن ؛ صمیمانه به انجام کاری کوشیدن. تا پای جان در کاری سعی کردن. بحد مردن آمدن از بس تعب بردن : تا جهد بود بجان بکوشم وانگه بضرورتی از این کو ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بجان خواستن ؛ صمیمانه چیزی را طلب کردن : هر کس که بجان آرزوی وصل تو خواهد دشوار برآید که محقر ثمن است آن. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بجان دادن ؛ چیزی را درعوض جان دادن : گر می بجان دهندت بستان که پیش دانا ز آب حیات خوشتر خاک شرابخانه. سعدی.

پیشنهاد
٠

با جان کوشیدن در ؛ با کمال جد. از صمیم قلب : به پیش تو با جان بکوشم بجنگ چو یابم رهائی ز زندان تنگ. فردوسی.

پیشنهاد
٠

از جان سیر آمدن ؛ یعنی زندگانی خوش نمی آید. ( مؤید الفضلاء ) ( آنندراج ) . سیر شدن از زندگی. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
١

از جان گذشتگی ؛کیفیت و عمل از جان گذشته.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از جان ؛ ازصیمیم قلب : من از جان بنده سلطان اویسم اگرچه یادش از چاکر نباشد. حافظ.

پیشنهاد
٠

از جان اندر آوردن ؛ میراندن. کشتن : نبرد کسی جوید اندر جهان که او ژنده پیل اندر آرد ز جان. فردوسی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آشنای ِ جان ؛ آنکه یا آنچه جان به او انس دارد. مطبوع. مورد پسند. دل پذیر : بی بوی تو کاشنای جان است رنگی ز حیات جان مبینام. خاقانی.

پیشنهاد
٠

کلمه مذبوحانه با کلمه ذبح همخانواده است. ذبح یعنی سر بریدن. راغب می گوید: اصل ذبح پاره کردن گلوی حیوانات است و به معنی مذبوح نیز آمده است ناگفته نمان ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٧

کلمه مذبوحانه با کلمه ذبح همخانواده است. ذبح یعنی سر بریدن. راغب می گوید: اصل ذبح پاره کردن گلوی حیوانات است و به معنی مذبوح نیز آمده است. ناگفته نما ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آشپزخانه اُپِن: آشپزخانه ای که فاقد در و فضای محصور جداگانه است. معمولاً در گوشه سرسرا یا اتاق مسکونی قرار دارد. آشپزخانه باز [فرهنگستان] ( صدری اف ...

پیشنهاد
٠

آش نخوردن و دهن سوختن:[ مجازی] کیفر گناه ناکرده دیدن. ( پول او را او برد و مرا دستگیر کردند. شدم آش نخورده و دهن سوخته. ( صدری افشار، غلامحسین و هم ...

پیشنهاد
٠

آش را با کاسه اش یا جایش خوردن:[ مجازی] آزمندی و ناسپاسی کردن. ( از آنهاست که آش را با کاسه اش می خورد ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فا ...

پیشنهاد
٠

آش در کاسه کسی ریختن:[ کنایی] سودی به کسی رساندن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

آش به دهن داشتن:[ کنایی] نامفهوم سخن گفتن. ( مگر آش به دهن داشتی؟ می خواستی درست توضیح بدهی ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٢

آش برای کسی پختن:[مجازی] مقدمه چینی کردن برای آزاریا زیان رساندن به کسی. ( آشی برایت بپزم که رویش یک وجب روغن باشد. معلوم می شود خوب آشی برایش پخته ا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش گِل گیوه:[کنایی] آش بی رمق و بدمزه که گویی به جای ماست در آن گلِ گیوه ریخته اند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش عزا: آشی که در مراسم عزاداری می پزند. آش تعزیه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش ساده: آشی که در آن گوشت ادویه و چاشنی نمی ریزند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش دهن سوز:[ کنایی] چیز با ارزش ( آن شغل آش دهن سوزی نیست. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش دندانی:[ فرهنگ مردم] آشی که به شکرانه درآمدن نخستین دندان نوزاد می پزند. آش دندان. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش پیش پا:[فرهنگ مردم] آشی که به شکرانه بازگشت مسافر می پزند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش پشت پا:[فرهنگ مردم] آشی که به نیت خوشی و سلامت مسافر، پس از رفتن او می پزند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش پرهیز: آش ساده که برای بیماران می پزند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش اُماج: آشی که در آن به جای رشته گلوله های کوچک خمیر نان می ریزند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسفالت ریزی: اسم. عمل آماده سازی سطح و ریختن آسفالت بر آن. آسفالت کاری. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آستین سرخود: ۱ - صفت ۰دارای آستین بدون حلقه آستین که همراه با تنه و به صورت یکپارچه بریده و دوخته شده است. آستین بدون حلقه آستین ( پیراهن آستین سرخود ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسفالت داغ: آسفالتی که در دمای ۱۶۰ تهیه می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسفالت کردن: پوشاندن سطحی به وسیله آسفالت ( هفته پیش شهردار ی کوچه را آسفالت کرد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسفالته: صفت. آسفالت شده. ( جاده تا ده کیلو متر آسفالته بود ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسم قلبی: تنگی نفس گه گیر در بیماران مبتلا به نارسایی بطن چپ قلب. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

آسمان را به زمین دوختن یا آوردن:[ مجازی] تلاش و کوشش بسیار کردن ( برای رسیدن به نامزدش آسمان را به زمین دوخت ) . ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، ...

پیشنهاد
٠

از آسمان ریختن یا باریدن:[ مجازی] فراوان و بی ارزش بودن. [ مگر پول از آسمان ریخته که اینطور خرجش می کنید] ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ ف ...

پیشنهاد
٠

به آسمان رسیدن: بسیار بلند شدن. ( فریادم به آسمان رسید. قدش به آسمان رسیده ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسیا به نوبت:[ کنایی] لزوم رعایت کردن نوبت ( پسر جان آسیا به نوبت اول باید این آقا را راه بیندازم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی م ...

پیشنهاد
٠

به آسمان رفتن و به زمین آمدن:[ مجازی] پیگیری و پافشاری زیاد کردن ( اگر به آسمان بروی و به زمین بیایی اجازه نمی دهم موتور سوار شوی ) ( صدری افشار، غ ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

آزمون گرایی: اسم مکتب فلسفی معتقد به تجربه حسی به عنوان تنها سرچشمه آگاهی و شناخت، اصالت تجربه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آزمون ورودی : آزمونی برای گزینش داوطلبان کار یا تحصیل. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ازرده بودن: آزرده بودن رنجیده یا غمگین بودن، به همین قیاس آزرده شدن، آزرده کردن

پیشنهاد
٢

م است غربیلش کن ؛ به مزاح در جواب کسی که گوید کم است گفته می شود، قائل از کم معنی اندک و قلیل اراده کرده و مجیب چنان می نماید که از کم مفهوم مرادف چن ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

کم یار ؛ آنکه کمک و مددکار و دوست اندک داشته باشد. زَرِم ؛ مرد کم یار کم گروه. ( منتهی الارب ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

- کمیابی ؛ ندرت. ( ناظم الاطباء ) . کمیاب بودن. ندرت. ( فرهنگ فارسی معین ) . شذوذ. ندرت. دیریابی. دشواریابی. عزت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و ر ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمیاب شدن ؛ عزت. عزازت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . نادرگشتن. کم یافته شدن. کم بدست آمدن.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کم هوش ؛ کسی که هوش و فراست وی اندک باشد. کسی که سخت و دیر ادراک تواند کرد.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمیاب ؛ نادرالوجود. ( آنندراج ) . نادر و عزیز و هر چه به اشکال بدست آید. ( ناظم الاطباء ) . آنچه کم یافته شود. نادر. ( فرهنگ فارسی معین ) . دیریاب. د ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- کم همتی ؛ فرومایگی و دنائت. ( ناظم الاطباء ) . حالت و کیفیت کم همت. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به ترکیب بعدشود. کم همت ؛ پست همت و دون حوصله. ( ...