پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
شغل زمانه ؛ کنایه از سلطنت. اداره کردن امور جهان یا کشور : شغل زمانه مفوض است به شاهی کز همه شاهان چو آفتاب عیان است. مسعودسعد.
شغل فرمودن کسی را ؛ مأموریت دادن به وی. او را مأمور کردن. به سمتی منصوب داشتن : در میان چند شغلها دیگر فرمودند او را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274 ) ...
شغل راندن ؛ اجرا کردن مأموریت. انجام دادن خدمت دولتی. بجای آوردن وظیفه حکومتی : شغل امور وزارت و حساب بوالخیر بلخی می راند. ( تاریخ بیهقی ص 87 ) . م ...
شغل بریدی ؛ منصب چاپار و پیک. مقام اداره امور پست در تداول امروز : نایب استاد بودم در شغل بریدی هرات. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 610 ) .
شغل درگاه ؛ منصب حاجبی : شغل درگاه همه بر حاجب غازی میرفت که سپاه سالار بود. ( تاریخ بیهقی ) .
شغل دولتی ؛ کار در یکی از ادارات دولتی.
پرداختن شغلی ؛ به انجام رساندن آن مهم. فارغ شدن از گرفتاری و امر مهمی : یک هفته آنجا مقام کردند که تا این شغل بپرداختند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366 ) ...
شغل آزاد ؛ پیشه ای جز شغل دولتی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
شغل سنج ؛ آنکه کارها را بسنجد و بشناسد. که نیک و بد کارها راتشخیص دهد : به دستوری او شوی شغل سنج که دستور دانا به از تیغ و گنج. نظامی.
خنجر کابلی ؛ از انواع خنجر که در کابل می ساخته اند : زره دار با خنجر کابلی بسر بر نهاده کلاه یلی. فردوسی. سر مژه چون خنجر کابلی دو زلفش چو پیچان خط ...
خنجر مهند ؛ تیغ هندی. ( آنندراج ) : وآنکه بر فرق آفتاب زند قهر او خنجر مهند را. بدرچاچی ( از آنندراج ) .
خنجر آبگون ؛ بهترین نوع خنجر : من اکنون بدین خنجر آبگون جهان پیش چشمت کنم قیرگون. فردوسی. یکی خنجر آبگون برکشید سرش را همی خواست از تن برید. فردوس ...
ترانه های خزانگی ؛ مراد از ترانه های عمده و ترانه هایی که پادشاه یا امیری تصنیف کرده باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) .
آقا بانو: اسم. نوعی پارچه نخی نازک که در گذشته از آن چادر و چهار قد می دوختند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آقایی: اسم. ۱ - بزرگواری، ( آقایی از سر و رویش می بارید ) ۲ - سروری، بزرگی ( در آقایی اش که شکی نیست. در حق ما آقایی را تمام کرد ) ( صدری افشار، غل ...
آقا ننه: اسم. [گفتاری] عنوان احترام آمیز برای مادربزرگ به ویژه مادربزرگ پدری. ( آقا ننه برایمان قصه می گفت. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فره ...
آقا موشه: اسم. [گفتاری] ۱ - قهرمان برخی قصه های ایرانی ۲ - موش. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آقامنش: صفت. بزرگمنش. ( بیشتر مشتری ها آقامنش بودند و دستشان به جیبشان می رفت ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آقاعمو: اسم. [ گفتاری] عنوان احترام آمیز برای عمو به ویژه عموی بزرگتر ( آقا عمو، از پسر عمو چه خبر؟ ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی ...
آقا دایی: اسم. [ گفتاری] عنوان احترام آمیز برای دایی، به ویژه دایی بزرگسال ( آقا دایی تشریف آوردند. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی ...
آقاداداش: اسم. [ گفتاری] عنوان احترام آمیز برای برادر بزرگ ( آقاداداش خوش آمدید. )
آقاجان: اسم. [ گفتاری]۱ - عنوان خطابی برای پدر. ( آقاجان آمد ) ۲ - عنوان خطابی برای مردان. ( آقاجان مواظب باش ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، ف ...
آقا پسر: اسم. [گفتاری] عنوان احترام آمیز برای پسران. ( آقا پسر مدادت افتاد. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آقا بزرگ: اسم. [گفتاری] عنوان احترام آمیز برای پدربزرگ ( آقا بزرگ از شهر برگشتند ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آقا شدن: بزرگ شدن؛ به صورت شخص محترم درآمدن ( با این سر و ریخت یکپارچه آغاز شده ای ) فرهنگ فارسی معاصر
آفریکان: اسم. زبانی که از سده هفدهم توسط مهاجران هلندی در آفریقای جنوبی به وجود آمد و اینک یکی از زبان های رسمی آن کشور است. فرهنگ فارسی معاصر
کبوتر یک رنگی یا تخته ای ؛ کبوتری است که از سر تا دم پرهای یک رنگ یا رنگی مخلوط داشته باشد. ( از مجله یغما اسفند 1336 ) .
کبوتر یاهو ؛ نوعی از کبوتر که صدای یاهو دهد. ( آنندراج ) . نوعی از کبوتر که آواز یاهو دهد. ( غیاث اللغات ) . تعبیری است از تطبیق آهنگ کلمه �یاهو�. در ...
کبوتر هما ؛ کبوتری است که دارای چند لکه زرد و سیاه مخلوط و نامرتب باشد. استادان فن این نام را از آن کبوتری دانند که سر تا دمش سفید، چشمش سفید، نوکش ک ...
کبوتر هوایی ؛ کبوتری که چون دیگر کبوتران دست آموز نیست و نشست و خاست منظم ندارد : مرغی که کبوترهوایی است بر گوشه دام باز بستیم. خاقانی.
کبوترنامه ؛ کبوتر نامه بر. مرغ نامه بر. مرغ نامه آور. نامه آور. ( یادداشت مؤلف ) . گونه ای کبوتر که بمنظور نامه رسانی خصوصاً در جنگهامورد استفاده قر ...
کبوتر نامه رسان ؛ کبوتر نامه بر. کبوتر قاصد. ( فرهنگ فارسی معین ) . کبوتر رسائلی. ( صبح الاعشی ) . گران قیمت تر و بلندمرتبه تر کبوتران ، کبوتر نامه ب ...
کبوتر نیم طوقی ؛ که نظیر طوقی است منتها طوق روی نیمی از گردن را گرفته است.
کبوتر گردن برنجی ؛ آن است که خالهای ریز در قسمت گردن دارد.
- کبوتر لک دوش ؛ آن است که چند خال رنگین روی دوش داشته باشد.
کبوتر کله دار ؛ که همه پرهای بدنش سفید است ولی سر تا قسمتی از سینه رنگین است و برحسب رنگ سر، کله سیاه ، کله قرمز، کله برنجی و غیره نامند.
- کبوتر طوقی ؛ که تمام پرهای بدنش سفید است و دور گردن طوقی رنگین دارد. در نامگذاری ابتدا نام طوقی و سپس نام رنگ کبوتر را می آورند: طوقی سیاه ، طوقی ق ...
کبوتر غلط ؛ کبوتری است که رنگ پرهایش ( و بعضی گویند رنگ دمش ) با آنچه در رنگهای کبوتر گفته شد تطبیق نکند.
کبوتر سفید ؛ که رنگ پرهایش بطور کامل ، در تمام تنش سفید است.
کبوتر شاهزاده ؛ کبوتری است که سر و گردن و دم از پر هفتم بال ببعد ( از جانب بدن ) سفید و بقیه پرهایش به رنگهای مذکور در رنگهای کبوتر است. در نامیدن اب ...
کبوتر صحرائی ؛ نوعی کبوتر وحشی که دست آموز نیست. کبوتر چاهی. کبوتر حضرتی. و او اغلب در شکاف سنگها زیست کند. ( قاموس کتاب مقدس ) : چو بیدردان مدان از ...
کبوتر دم سفید ؛ کبوتری است که اندامش رنگین برنگهای مذکور و تنها دمش سفید است. درنامگذاری ابتدا نام رنگ و سپس �دم سفید� اضافه می کنند: زاغ دم سفید، سب ...
کبوتر زرین ؛ کبوتر که برنگ زر ( طلا ) نماید. که همرنگ زر باشد. طلائی : روز نو چون کبوتر زرین بر زمین پَرِّ اخضر افشانده ست بهر آگین چاربالش اوست هر پ ...
کبوتر دشتی ؛ کبوتر باطوق. خر کبوتر. ورشان. یمام. یمامه. یَم . ( یادداشت مؤلف ) .
کبوتر خال قرمز ؛ که سفید است و در تنش پرهای قرمز دارد. در صورتی که تعداد پرهای قرمز بیش از سفید باشد�قلمکار� نامند. خال زرد و خال پیس نیز از انواع آن ...
کبوتر حرم ؛ حرم گرداگرد خانه کعبه است که قتل آدمی و حیوانات در آن حرام است و بمعنی جای محفوظهم آمده است و کبوتر حرم ، کبوتری است که بواسطه مجاورت با ...
کبوتر پیک ؛ کبوتر قاصد. کبوترنامه بر : چون کبوترهای پیک از شهرها سوی شهر خویش آرد بهرها. مولوی.
کبوتر تودُم دار ؛ کبوتری است که میان پرهای دمش یک یا چند پر رنگی باشد.
کبوتر پلنگ ؛ سفید است و خالهای سیاه دارد. هرگاه تعداد پرهای سیاه بیش از سفید باشد آن را �سیاه پلنگ � نامند. ( از مجله یغما اسفند 1336 ) .
کبوتر پرپا ؛ نوعی از کبوتر که پر بر پا دارد و سست پرواز باشد. ( آنندراج ) ( از غیاث ) : ز بسکه ریشه دوانیده از رطوبت می بط شراب برنگ کبوتر پرپا. ملا ...