پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
وقت زور ؛ کنایه از وقت کارزار و هنگام جنگ و جدال. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) .
وقت خوش باد ؛ جمله ای است که در مقام دعا گفته میشودبه معنی اینکه امید است اوقات به خوبی و خوشی بگذرد : صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است وقت گل ...
وقت دادن ؛ تعیین کردن وقت برای کسی تا در آن هنگام مطالب خود را بگوید.
وقت به وقت ؛ گاه بگاه. ( ناظم الاطباء ) .
وقت تنگ ، وقت نازک ؛ فرصت بسیار کم. ( آنندراج ) : از اینکه بوسه به ما کم دهد نمی رنجم گناه او چه بود، وقت آن دهان تنگ است. رضی دانش ( از آنندراج ) .
وقت خواستن ؛ طلب کردن تعیین وقت را. فرصت ملاقات خواستن.
وقت به هم برزدن ؛ پریشان کردن. ( آنندراج ) : زلفین سیه خم به خم اندر زده ای باز وقت من ِ شوریده به هم برزده ای باز. سلمان ( از آنندراج ) .
وقت بینا ؛ نگران وقت و هنگام. منتظر. ( ناظم الاطباء ) .
- وقت بی وقت ؛ پیوسته و دائماً و همیشه. ( ناظم الاطباء ) . پیوسته و همیشه.
در وقت حاجت ؛ هنگام لزوم.
وقت برخاستن ؛ رسیدن وقت. ( آنندراج ) .
دروقت ؛ فوراً. فی الفور. ( ناظم الاطباء ) . درحال. فی الحال. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : گر آیی و این حال عاشق ببینی کنی رحم دروقت و زی وی گرایی. زینب ...
پاره ای وقتها ؛ بعض اوقات. گاهی : پاره ای وقتها که همه به خوبی و خوشی نشسته بودند و صحبت پیش می آمد سر به طرف آسمان بلند میکرد و از ته دل ندا میداد. ...
بدین وقت ؛ در این هنگام : تا بدین وقت ز هر نوع شنیدی اشعار شعر نیکو شنو اکنون که فرازآمد گاه. سنایی.
بدان وقت ؛ در آن هنگام.
- این وقت ؛ این هنگام. این زمان : تا در این وقت که اشاره نافذ خداوند اعظم. . . نفاذ یافت. ( اوصاف الاشراف ص 2 ) .
آن یکی:[ گفتاری] دیگری، ( آن یکی مال من بود ) صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آن به آن: لحظه به لحظه. صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آمیزش جنسی: تماس جنسی میان دو موجود، دست کم به وسیله فعالیت اندام تناسلی یکی از آن دو، مقاربت، نزدیکی. صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی م ...
آموزشیار: اسم. ۱ - مدرس ( فرهنگستان برای برای مدرس، واژه آموزشیار را پیشنهاد کرده است ) ۲ - آموزگار نهضت سوادآموزی ( هزاران آموزش یار در نهضت سوادآمو ...
آموزشگاه عالی: موسسه آموزش عالی منفرد در سطح کارشناسی یا کاردانی برای آموزش های ( معمولاً ) فنی ( آموزشگاه عالی پرستاری، آموزشگاه عالی افسری، آموزشگا ...
آموزش کده: اسم. موسسه آموزش عالی منفرد، که معمولاً در رشته فنی معینی کاردان تربیت می کند. صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آموزش دیده:/āmuzešdide /صفت. برخوردار از آموزش به ویژه در زمینه فنی ( نیروی آموزش دیده ) : تعلیم یافته. صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی ...
آموزش دادن:۱ - آموختن، آموزاندن ( به خانم ها رانندگی آموزش می داد ) ۲ - فراهم کردن و ارائه کردن امکانات آموزشی. صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهن ...
آموزش فنی و حرفه ای: دوره تحصیلی با هدف آموختن فن یا حرفه خاص و پدید آوردن مهارت شغلی در افراد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر ...
آموزش عملی: آموزش در حین کار
بخدمت فرستادن ؛ بحضور فرستادن : آنچه از باغ من گل صدبرگ بخندید شبگیر آنرا بخدمت سلطان فرستادم. ( تاریخ بیهقی ) .
بخدمت ایستادن ؛ ملازم انجام کارهای کسی شدن. در خدمت کسی بودن. در حضور کسی بودن : نماز دیگر بخدمت ایستاده بودم و مرا گفت : سوی خانان ترکستان چه باید ن ...
بخدمت رسیدن ؛ بحضور کسی رسیدن. به پیشگاه کسی بار یافتن. درآمدن بر کسی. شرفیاب شدن. نزد کسی رفتن : اگربخدمت دست تو در رسد لب من ز دست بوس تو یارب چه د ...
بخدمت رفتن ؛ بحضور کسی رسیدن. به پیشگاه کسی رفتن. به مجلس کسی رفتن : آنچه از باغ من گل صدبرگ بخندید شبگیر آنرا بخدمت سلطان فرستادم و بر اثر بخدمت رفت ...
میان خدمت دربستن ؛ آماده بخدمت شدن. آماده چاکری شدن. مهیای فرمانبرداری شدن : نامرادی را بجان دربسته ام خدمت غم را میان دربسته ام. خاقانی.
بخدمت آمدن ؛ بحضرت آمدن. بحضور رسیدن. به پیشگاه آمدن. بمجلس کسی آمدن. نزد کسی رسیدن : یکی در این دو سه روز چنان شوم که بخدمت توانم آمد. ( تاریخ بیهقی ...
خدمت برگزیدن ؛ چاکری پیشه کردن. دل بر فرمانبرداری نهادن.
کمر بخدمت بستن ؛ بچاکری ایستادن. بندگی کردن. بلوازم فرمانبرداری قیام کردن.
- در خدمت ؛ در نوکری. در چاکری : فلان ده سال در خدمت فلان پادشاه بود. ( یادداشت به خط مؤلف ) .
به خدمت ایستادن ؛ به چاکری قیام کردن
به خدمت درآمدن ؛ فرمانبری کردن. پیوستن به خدمت : اکنون امروز که آرمیده اند این قوم و به خدمت درآمده اند. ( تاریخ بیهقی ص 267 ) .
آموزش ضمن خدمت: آموزشی که کارمند پس از استخدام و در حین اشتغال به کار می بیند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آموزش سمعی و بصری: بهره برداری از ابزارهای صوتی و تصویری برای آموزش. آموزش دیداری - شنیداری. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آموزش پیش دانشگاهی: دوره تحصیلی شامل آخرین سال تحصیل دبیرستان برای داوطلبان تحصیل دانشگاهی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آموزش برنامه ای: آموزش از طریق دادن اطلاعات مرحله به مرحله و پس از دریافت پاسخ صحیح در هر مرحله. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاص ...
آموزش ابتدایی: نخستین دوره آموزش تحصیلی. آموزش دبستانی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آمد و رفت: حرکت وسیله های نقلیه و مردم در یک گذرگاه تردد، آمد و شد، ( در خیابان آمد رفت زیاد بود پلیس مراقب آمد و رفت ها بود ) رابطه آمد و شد ( پس از ...
آمد نیامد داشتن: گاه خوش یمن و گاه بد یُمن بودن. ( سمنو پختن آمد نیامد دارد ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آمپول زدن: آمپول تزریق کردن. ( دکتر آمپول زد ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آمپول زیر جلدی: آمپولی برای تزریق در زیر پوست. به همین قیاس: آمپول عضولانی ؛ آمپول وریدی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آمپول خوراکی: آمپولی که محتوای آن را می نوشند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آماس کش:/āmāskeš/. ها. اسم [پزشکی] هر یک از داروهایی که موجب از بیان بردن آماس می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آماساندن: مصدر. متعدی. [ نامتداول] آماس پدید آوردن، متورم کردن. آماسانیدن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آماس کردن: پیدا شدن برآمدگی، آماسیدن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )