پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,٣٤١
پیشنهاد
٠

پنج دروازه چارحد ؛ در بیت ذیل از خاقانی آمده و ظاهراً از چهارحد جهات اربعه و از پنج دروازه حواس پنجگانه و از هفت و نه زیب و زینت مراد باشد : مر این پ ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دروازه دهان ؛ مدخل و آن که از باز شدن لبها پیدا آید : هر ساعت و لحظه زبان را منادی دروازه دهان و قلم را خطیب منابر بنان می دارد. ( منشآت خاقانی چ دان ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دروازه گوش ؛ کنایه از سوراخ گوش است. ( برهان ) ( انجمن آرا ) . مجرای ظاهر اذن : وعده به دروازه گوش آمده خنده به دریوزه نوش آمده. نظامی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دروازه نوش ؛ کنایه از دهان باشد که عرب فم خوانند. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) . - || کنایه از دهان محبوب. ( آنندراج ) : وعده به دروازه گوش آمده خنده ...

پیشنهاد
٠

دروازه بر رخ کسی کشیدن ؛ بند کردن و برآوردن دروازه. ( آنندراج ) : عشق تو شهربند وجودم فروگرفت من بر رخ وصال تو دروازه می کشم. ملا شانی تکلو ( از آنن ...

پیشنهاد
٠

از دروازه بدر رفتن ؛ گم شدن. فوت شدن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

وقت درو ؛ هنگام رسیدن و دان بستن غله. هنگام حصاد. ( ناظم الاطباء ) : نپندارم ای در خزان کشته جو که گندم ستانی به وقت درو. سعدی.

پیشنهاد
١

درنوشتن ماجری ̍ ؛ عفو کردن. بخشودن. اغماض. درگذشتن از آن : بسی بیند ازبنده کردار زشت چو بازآمدی ماجری ̍ درنوشت. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

درنگ درنگ ؛ حکایت صوت شکستن چیزی قطور و سخت. آواز شکستن چیزی. حکایت صوت شکستن استخوان : گردنت بشکند درنگ درنگ. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

با درنگ بودن آب کسی در جوی ؛ کنایه از مضیقه و تنگی و در دسترس نبودن وجه معاش او : بود راه روزی بر او تار و تنگ به جوی اندرون آب او با درنگ. فردوسی.

پیشنهاد
٠

با درنگ بودن راه ؛ با معطلی وکندی و تأخیر بودن. دشوارگذاری داشتن : سوی ژرف دریا بیامد به جنگ که بر خشک بر، بود ره با درنگ. فردوسی.

پیشنهاد
٠

در درنگ آوردن ؛ بصدا درآوردن : ناقوس به کعبه در درنگ آوردن بتوان نتوان ترا بچنگ آوردن. شیخ ابوسعید ابوالخیر ( از جهانگیری ) . یک بیک بر سنگ می زد ب ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد

سرای درنگ ؛ جای باش. جای آرامش. اقامتگاه. منزلگاه. خانه و جای اقامت. خانه محل توقف. کنایه از جهان : شده تیره اندر سرای درنگ میان کرده باریک و دل کرده ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درنگ فرمودن ؛ فرمان دادن به توقف. امر به تأخیر. فرمان به تمهل دادن. امر به اقامت دادن. الباث. ( منتهی الارب ) : به زابل نفرمود ما را درنگ نه با نامد ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درنگ گرفتن ؛ باقی ماندن. ساکن شدن. سکون و سکونت اختیار کردن : مرا آرزو نیست با شاه جنگ نه در بوم ایران گرفتن درنگ. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جای درنگ ؛ جای ماندن. محل توقف. جای ایستادن. - || مناسب توقف و ایستادگی : ز باره فراوان ببارید سنگ بدانست کآن نیست جای درنگ. فردوسی. از ایران چو ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جایگاه درنگ ؛ جای توقف و پایداری : اگر سستی آرید یک تن به جنگ نماند مرا جایگاه درنگ. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درنگ بر جایی ( به جایی ) بودن ؛ در آنجا اقامت داشتن : به یک هفته بودش بر آنجا درنگ همی کرد آرایش و ساز جنگ. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درنگ دراز ؛ توقف و سکون طولانی : نبد هیچ پیدا نشیب و فراز دلم تنگ شد زآن درنگ دراز. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

همان درنگ ؛ آن درنگ. فی الحال. فی الفور. فی الساعه. فوراً. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : از زیر پنج پرده به شاهد نظر کنی چون صوفیان به رقص درآئی همان درن ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اندر درنگ ؛ با تأمل. مقابل شتابان و باعجله. در صبر و شکیب. بردبار : وی اندر شتاب و من اندر درنگ ز کردارها تا چه آید بچنگ. فردوسی. وی اندر شتاب و م ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کوه درنگ ؛ باثبات و استقامت کوه : چو وقت حمله بود آفتی است باد شتاب چو وقت حلم بود رحمتی است کوه درنگ. فرخی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روزگار درنگ ؛ هنگام تأخیر و مماشات : سلیح و درم خواست و اسپان جنگ سر آمد بر او روزگار درنگ. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زمان درنگ ؛ زمان آرامش و توقف : چو کاموس تنگ اندرآمد به جنگ به هامون نبودش زمان درنگ. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درنگ برآمدن ؛ زمانی چند سپری شدن. مدتی گذشتن. مدتی طول کشیدن : همی زد سرش را بر آن کوه سنگ چنین تا برآمد زمانی درنگ. فردوسی. شب و روز بد بر گذرگاه ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روز درنگ ؛ روز تأخیر و تأمل. روز مماطله و وقت گذرانی و آرامش : نه هنگام آرام و آرایش است نه روز درنگ است و آسایش است. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

ناخن درنده ؛ چنگال تیز. پنجه پاره کننده همچون پنجه شیر و پلنگ و دیگر ددان : چون نداری ناخن درّنده تیز با ددان آن به که کم گیری ستیز. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بادرنگ شدن ؛ زمان گرفتن. دیر کشیدن. بطول انجامیدن : بگفتند کاین کار شد بادرنگ چنین چند باشیم بر کوه و سنگ. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شیر درنده ؛ شیر مفترس. شیر ژیان. درباس. درواس. دهلاث. مجرب. هواس. هواسة. ( منتهی الارب ) : سرش نیزه و تیغ برّنده راست تنش کرکس و شیر درّنده راست. فر ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درنده گرگ ؛ گرگ مفترس : پس آن بیدرفش پلید سترگ به پیش اندر آید چو درّنده گرگ. فردوسی. چو دیدآن سپهدار گرد سترگ خروشان بیامد چو درّنده گرگ. فردوسی. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سگ درنده ؛ سگ مفترس ، گاهی به سگ هار نیز اطلاق شود : چو سگ درنده گوشت یافت نپرسد کاین شتر صالحست یا خر دجال. ( گلستان ) . سگ درّنده چون دندان کند با ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درنده پلنگ ؛ پلنگ درنده و مفترس : درّنده پلنگ وحش زاده زیرش چو پلنگی اوفتاده. نظامی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درنده شیر؛ شیر مفترس : سپهدار ایران که نامش زریر نبرده دلیری چو درّنده شیر. دقیقی. همان از تن خویش نابوده سیر نیاید کسی پیش درّنده شیر. فردوسی. چ ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نتیجه کلام ؛ حاصل کلام. ( ناظم الاطباء ) . ماحصل گفتار. خلاصه سخن.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پلنگ درنده ؛ پلنگ مفترس : که زنهار از این کژدمان خموش پلنگان درّنده صوف پوش. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در میان گرفتن ؛ احاطه کردن : احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را گرفت خیل پری در میان سلیمان را. صائب.

پیشنهاد
٠

در میان نهادن ؛ با هم ظاهر و آشکارا کردن. ( آنندراج ) . مطرح کردن : اِسرار، اکتات ، اکتتات ؛ در میان نهادن راز خود را با کسی. ( از منتهی الارب ) .

پیشنهاد
٠

در میان کشیدن ؛ در میان قرار دادن : خطر، ندب ؛ آنچه در میان کشند چون بر چیزی گرو بندند. ( دهار ) .

پیشنهاد
٠

در میان افکندن ؛ بمیان آوردن.

پیشنهاد
٠

در میان انداختن ؛ با هم ظاهر و آشکاراکردن. ( آنندراج ) . مطرح کردن.

پیشنهاد
٠

در میان چیزی شدن ؛ در وسط آن قرار گرفتن. در خلال چیزی واقع گشتن. اجتیاف. انغلال. تجوف. توسط. سطة. وسوط. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) . تخلل ، لهز؛ ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در میان کردن ؛ واسطه کردن. میانجی قرار دادن. توسیط. ( دهار ) : مردم آن قصبه چون خود را طاقت مقاومت ندیدند کس در میان کردند و سر به اطاعت او آوردند. ( ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در میان آمدن ؛ بمیان آمدن. در معرض قرار گرفتن. مطرح شدن. اعتراض. ( منتهی الارب ) : چو زینگونه آمد سخن در میان بزرگان ایران و تورانیان. فردوسی.

پیشنهاد
٠

در میان آوردن ؛ مطرح کردن. با هم ظاهر و آشکار کردن. ( آنندراج ) . رجوع به میان شود. - || مابین آوردن ؛ به وسط آوردن : تضمن ؛ در میان خویش آوردن. ( ...

پیشنهاد
١

درم درم بریدن ؛ گرد گرد بریدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . حلقه حلقه بریدن. بریدن قطعه هایی که به اندازه یک درم باشد: بگیرند گزر ده من و پاکیزه بشویند ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گنج درم ؛ مخزن و خزانه درم : ز دینار و دیباو تاج و کمر ز گنج درم هم ز گنج گهر. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درم درم ؛ لکه لکه. قطعه قطعه. گل گل. هر پرتو آفتاب به اندازه درم : ماربینی که نسخه ارمست آفتاب اندر او درم درمست.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- درم شرعی ؛ پول نقره ای که سه ماشه و چهار جو وزن آن باشد و وسعت آن بقدری بود که در کف دست مرد متوسط آب گیرد. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درم قلب ؛ درم تقلبی و مغشوش. درم ناسره : لفظ مزور که عبارت نمود بر درم قلب خط خوش چه سود. امیرخسرو.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فراخ درم ؛ دارای درم کافی و بسیار. مرفه و آسوده خاطر : تنگدستان ز من فراخ درم بیوگان سیر و بیوه زادان هم. نظامی.