پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
با چیز ؛ چیزدار. مالدار. متمول. مَلی. ثروتمند. مقابل بی چیز و نادار.
بهره از چیز داشتن ؛ توانگر بودن. از ثروت و مال بی نیاز بودن : ولیکن ندارند بهره ز چیز ز زر و ز سیم و ز هر گونه نیز. فردوسی.
چیزی را بچیزی نفروختن ؛ شیئی را با شیی دیگر عوض نکردن : نخواهم من از رومیان باژ نیز بنفروشم این رنجها را بچیز. فردوسی.
از چیز کسان بی نیاز بودن ؛ چشم به مال غیر نداشتن. از مال غیر بی نیاز بودن : ز چیز کسان بی نیازیم نیز که دشمن شود دوست از بهر چیز. فردوسی.
حواس نداشتن ؛ در تداول ، قوه حافظه نداشتن. قوه حفظ و ترتیب امور نداشتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . رجوع به حَواس شود.
آگهی دادن: دادن آگهی به یک موسسه پخش آگهی یا یک رسانه برای انتشار آن. ( برای فروش خانه به روزنامه آگهی دادم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فره ...
آگهی مطبوعاتی: آگهی درباره انتشار کتاب مجله یا روزنامه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آگهی دیواری: آگهی به صورت نوشته ای بر دیوار یا در جعبه اعلانات. آگهی الصاقی. آگهی به صورت نوشته؛ تصویر نقش شده بر دیوار. ( صدری افشار، غلامحسین و ه ...
آگهی حصر وراثت: آگهی رسمی از سوی دادگستری یا ثبت اسناد برای معلوم کردن وارث یا وارثان شخص مرده. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر ...
آگهی دولتی: آگهی که به وسیله یک سازمان دولتی منتشر می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آگهی بازرگانی/ تجارتی: آگهی برای معرفی یا فروش کالا یا خدمات. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آگهی اصلاحی: آگهی برای تصحیح مطالب آگهی پیشین. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
منزل فانی ؛ کنایه از دنیا : منزل فانی است قرارش مبین باد خزانی است بهارش مبین. نظامی.
یک منزلی ؛ مسافت یک منزل. ( آنندراج ) : از ما به اسیران چمن باد بشارت کز بیضه به یک منزلی دام رسیدیم. سالک یزدی ( از آنندراج ) .
منزل آرایی ؛ مجلس آرایی. ( آنندراج ) . آراستن منزل. تزئین خانه و سرای : فکنده است ترا دور منزل آرایی و گرنه گنج به ملک خراب نزدیک است. صائب ( از آنن ...
منزل ساختن ؛ خانه ساختن : ای غم تو چون سویدا جای در دل یافته وی خیالت چون سواد از دیده منزل ساخته. جمال الدین اصفهانی ( دیوان چ وحید دستگردی ص 321 ) ...
منزل گذاشتن ؛ منزل بریدن. طی طریق کردن : رو روبتا با قافله بردار زاد و راحله منزل گذار و مرحله و انزل علی صدرالوری. امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 53 ) ...
منزل بریدن ؛ طی کردن منزل. قطع کردن منزل. پیمودن منزل : گفت بشکستی دلم تا عزم را کردی درست با جفا پیوستن و منزل بریدن چون قمر. امیر معزی ( از آنندرا ...
چند منزل را یکی کردن ؛ مسافت بین چند استراحتگاه را در یک روز طی کردن. کنایه از بسیار سریع رفتن. به شتاب رفتن : دو منزل یکی کرد و آمد دوان همی جست بر ...
منزل هفتم کتاب ؛ ختم قرآن شریف چه در قرآن هفت روز مقرر کرده اند. ( آنندراج ) . - هفت منزل گردون ؛هفت طبقه آسمان. هفت سپهر : ز هفت منزل گردون قدم فر ...
به یک منزل دو منزل کردن ؛ شتاب کردن در حرکت و سفر چنانکه راه دو روز را یک روزه طی کنند : همی رفتم شتابان در بیابان همی کردم به یک منزل دو منزل. منوچ ...
منزل نه ماهی ؛ کنایه از رحم مادر. زهدان مادر که جنین نه ماه در آن به سر برد : امید است که عن قریب به قبه سمع من بنده شمع ثاقب شود به ورود بشارت از رس ...
منزل هفتم کتاب ؛ ختم قرآن شریف چه در قرآن هفت روز مقرر کرده اند. ( آنندراج ) .
منزل نبهره فریب ؛ کنایه از دنیا و روزگار است. ( برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) : کنون مگر که از این منزل نبهره فریب به رسم طالع خود واپس است ...
منزل گرفتن ؛ جای گرفتن و اقامت کردن و توقف کردن و فرود آمدن و نزول کردن و اردو زدن. ( ناظم الاطباء ) : عشق با سیلاب پنداری ز یک سرچشمه است جای خود وی ...
منزل کاروانی ؛ جایی که کاروانیان فرودآیند استراحت را : بجز مرگ در گوش جانت که خواند که بگذر از این منزل کاروانی. سنائی ( دیوان چ مصفا ص 346 ) .
منزل شش گوشه ؛ به کنایت عالم مادی به اعتبار داشتن شش جهت ( زیر، بالا، پیش ، پس ، راست ، چپ ) . ( فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر ) : زین منزل ش ...
منزل قرب ؛ منزل لاهوت است. ( فرهنگ لغات و اصطرحات و تعبیرات عرفانی سجادی ) .
منزل ساختن ؛ منزل کردن : ای فراق از من چه خواهی چون بنفروشی مرا جای دیگر ساز منزل نه جهان تنگ آمده ست. سنائی ( دیوان چ مصفا ص 379 ) .
منزل حزن ؛ کنایه از دنیاست. ( برهان ) ( آنندراج ) . دنیا وروزگار. ( ناظم الاطباء ) .
منزل خاکی ؛ کنایه از دنیا و روزگار است. ( آنندراج ) . دنیا و روزگار. ( ناظم الاطباء ) .
منزل رسیده ؛ مسافری که به منزل واصل شده. رهروی که به مقصد رسیده : معرفت منزل و عمل راه است راه منزل رسیده کوتاه است. مکتبی.
منزل بی منزل ؛ آن است که به عربی لاخلأ و لاملأ گویند. ( برهان ) .
منزل جان ؛ کنایه از بدن انسان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) . مقصد جان و بدن انسانی. ( ناظم الاطباء ) . جایگاه آرام. و قرار جان : خانه دل ج ...
منزل بازپسین ؛ آخرین منزل. واپسین مرحله حیات : به هول بازپسین منزل از طریق اجل که منقطع شود آنجا قوافل اعمار. . . کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین ...
منزل به منزل ؛ از منزلی به منزلی دیگر. مرحله به مرحله : همی راند منزل به منزل به دشت چهل روز تا پیش دریا گذشت. فردوسی. همی رفت منزل به منزل چو باد ...
منزل گشتن ؛ منزل شدن. فروفرستاده شدن : حکم سایر کتب منزله به وجودقرآن که بدو منزل گشت زایل و باطل گشت. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 44 ) . رجوع به ترکیب ...
رنگ خرما ؛ رنگی است قهوه ای تند مایل بسیاهی. بیشتر در رنگ مو بکار رود.
خرمای جهرم ؛ بهترین نوع خرماست که از جهرم بدست می آید.
خرمای خشک ؛ دَقَل.
خرماخرک ؛ نوعی خرماست.
- خرمادرخت ؛ خرمابن. نخیل. نخل.
- ارده خرما ؛ معجونی است که از خرما سازند.
از خر افتاده خرما پیدا کرده ؛ کار بزرگ را گذاشته بجای کار کوچک. مصیبت عظیم دیده برای نفع کوچک.
دقیق الخصر ؛ باریک میان. لاغرمیان. ( فرهنگ فارسی معین ) .
در ترکی ما اصطلاحی داریم با این عنوان"کیلیده قویماخ " که معادل فارسی آن می شود " در کلید گذاشتن " مادر زن ها در قدیم برای محدود کردن دسترسی عروس ها ب ...
شغل به دیدار کسی ؛ مشغولی و اشتغال به نظاره او. به دیدار کسی پرداختن : هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم. ...
شغل دل ؛ ناراحتی خاطر. نگرانی. اضطراب. دل مشغولی : ترکمانان را بجمله از خراسان رمانیده آید و شغل دل نماند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 454 ) . هیچ شغل در ...
شغل کدخدایی ؛ سمت کدخدایی. منصب پیشکاری : طاهر دبیر شغل کدخدایی نیکو میراند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368 ) .
شغل کردن ؛ انجام دادن مأموریت. بعهده گرفتن مسؤلیت اجرای کار و سمتی. خدمت انجام دادن : نذر دارم و سوگندان گران که نیز هیچ شغلی نکنم. ( تاریخ بیهقی چ ...