پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٢٧١)

بازدید
٢٦,١٧٦
پیشنهاد
٠

کبوتر پشت دار ؛ که فقط پر روی کت اورنگی و بقیه پرهایش سفید است و بدین نامها خوانده شود: پشت سیاه ، پشت قرمز. . . و غیره. در صورتی که یک کت کبوتر رنگی ...

پیشنهاد
٠

جلد کردن کبوتر ؛ یعنی شناساندن بام و محل و منطقه پرواز و آماده کردن کبوتر برای پروازهای طولانی. ( از مجله یغما شماره اسفند 1336 ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کبوتر پاک ؛ کبوتری است که رنگ پرهایش با آنچه در رنگ های کبوتر بیان شد کاملا تطبیق کند.

پیشنهاد
٠

آفتاب گز کردن: راه رفتن در آفتاب از سر بیکاری. ) دارد آفتاب گز می کند ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفتاب کردن: روشن شدن هوا و باز شدن آسمان در روز ابری. ( خورشید خانم آفتاب کن ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفتاب شدن: بیرون آمدن آفتاب از پشت ابر. ( صبح هوا ابری بود بعد از ظهر آفتاب شد. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفتاب زدن:[ گفتاری] آفتاب دمیدن، تابیدن آفتاب. ( آفتاب می زد توی چشم هایم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفتاب دمیدن: برآمدن و پدیدار شدن خورشید. ( وقتی آفتاب دمید همه بیدار شدیم ) آفتاب درآمدن؛ آفتاب زدن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی ...

پیشنهاد
٠

آفتاب در جای غروب نکردن: مجازی: بسیار پهناور بودن ( آفتاب در ملکش غروب نمی کند. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفتاب درآمدن: آفتاب دمیدن، پدیدار شدن آفتاب. ( آفتاب از پشت ابرها درآمد. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفتاب دادن: در نور آفتاب گستردن، زیر تابش خورشید قرار دادن. ( رختخواب ها را آفتاب دادم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفتاب خوردن: در معرض تابش خورشید قرار گرفتن؛ از حرارت خورشید استفاده کردن. ( بگذار کمی آفتاب بخورد خشک شود ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهن ...

پیشنهاد
٠

آفتاب جا کردن:[ کنایی] زیاد نشستن در آفتاب. ( آفتاب جا کرده بود و تخمه می شکست )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفتاب پهن بودن یا شدن: ساعتی از روز گذاشتن ( آفتاب پهن بود که راه افتادیم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

آفتاب به گل اندودن:[مجازی] تلاش بی فرجام برای پوشاندن حقیقت. ( این تلاش ها همه آفتاب به گل اندودن است ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فار ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفتاب افتادن: تابیدن پرتو خورشید به جایی. ( آفتاب افتاده بود وسط اتاق ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

آفتاب بالا آمدن: قدری از روز گذشتن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

آفتاب از مغرب طلوع کردن:[ مجازی] حادثه ای شگفت آوری روی دادن. ( چه عجب مگر آفتاب از مغرب طلوع کرده است؟ ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ ف ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفتاب لب بام:[کنایی] در حال مرگ یا نابودی ( او دیگر آفتاب لب بام است و چیزی از عمرش نمانده ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفتاب پاییزی:[کنایی] آفتاب کمرنگ و کم حرارت. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفتاب دولت:[کنایی] قدرت و برتری. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفت گیاهی یا نباتی: آنچه محصولات کشاورزی و باغ ها را از بین می برد. ( مانند: شته، ملخ، زنگ ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفت زمینی: عامل ویرانگر محصولات کشاورزی که از راه زمین به کشت آسیب می رساند. ( مانند: کرم و علف هرزه ) آفت ارضی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفت انباری: عاملی که به مواد انبار شده خسارت می رساند. ( مانند: حشره ها یا موش ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفت آسمانی: بلای آسمانی، عامل جوی زیانبار که به محصولات کشاورزی آسیب می رساند یا باعث مرگ و میر جانداران می شود. ( مانند: تگرگ؛ تندباد؛ صاعقه؛ کم بار ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آغوش گشودن:1 - بازوان خود را برای در آغوش گرفتن دراز کردن. ۲ - [مجازی] پذیرا شدن ( خوشبختی به رویش آغوش گشوده بود. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکار ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آغوش باز: آغوش آماده برای پذیرش. ( مردم او را با آغوش باز استقبال کردند ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آغوش گرم: آغوش پرمهر ( به آغوش گرم خانواده بازگشت ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کباب خشک ؛ کبابی که چربی آن سوخته شده است.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هوای خشک ؛ هوایی که مدتی بدون باران مانده است. - || هوای گرم. گرمی زیاد هوا : من خود اندر مزاج سودائی وین هوا خشک و راه تنهائی. نظامی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قاضی خشک ؛ قاضی ای که هیچگونه نرمش درکار خود ندارد.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پلوی خشک ؛ پلویی که روغن آن کم باشد.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چلوی خشک ؛ چلویی که روغن آن کم است.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاهد خشک ؛ ظاهری. متقشف.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لاس خشک ؛ عشق بازی لفظی و بدون هیچ ارضای نفسانی. || سخت پای بند ظاهر. متقشف. ( یادداشت بخط مؤلف ) . بدون انعطاف.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تقدس خشک ؛ تقدسی که پای بند ظاهر دین است. تقدسی که جزئی تخلف از ظواهر نمی کند.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

سلام خشک ؛ سلام بدون ابراز محبت : نیفتاد آن رفیق بی وفا را که بفرستد سلامی خشک ما را. نظامی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کاغذ خشک ؛ کاغذی که بدون هیچگونه اظهار محبت نوشته شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تعارف خشک ؛ تعارف بدون محبت. تعارف صرف بدون علاقه.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جواب خشک ؛ جوابی که بدون هیچ انعطاف داده شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

سخن خشک ؛ سخنی خالی از محبت و مهر. سخن بدون لطف و محبت.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خشکش زدن ؛ سخت متحیر شدن از گفتاری یا رفتاری یا واقعه ای : فلانی از حرف او خشکش زد، یعنی سخت مبهوت و حیران شد. || ور چروکیده شده ، چروک خورده ؛ از ط ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

معده خشک ؛ معده ای که یُبس شده است. معتقل.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

می خشک ؛ می بدون نقل و مزه ، بی آواز و ساز. ( یادداشت بخط مؤلف ) : سختم عجب آید که چگونه بردش خواب آنرا که بکاخ اندر یک شیشه شراب است وین نیز عجب تر ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لب خشک ؛ لبی که بر اثر تشنگی خشک و ترکیده شده باشد : چو هاروت و ماروت لب خشک از آنست ابر شط و دجله بر آن بدنشان را. ناصرخسرو. لب خشک مظلوم گو خوش ب ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سرفه خشک ؛ سرفه ای که خلطی ترشح نکند. قحاب. ( یادداشت بخط مؤلف ) : آن را که ارنب بحری داده باشند. . . سرفه خشک آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخشک زدن ؛ بخشک برزدن ، خشکه گرفتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : از آنکه بر نتوان خاست از ره مرسوم بخشک برزدم این عید با تو ای مخدوم بدانکه از تر و از خشک ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خشک استخوان ؛ استخوان بدون نانخورش دیگر، کنایه از غذای ناچیز و بی اهمیت : نه من خوی سگ دارم ای شیر مردا که خوشنود گردم بخشک استخوانی. فرخی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چوب خشک ؛ چوبی که هیچگونه آب نداشته باشد : که یزدان چرا خواند آن کشته را هم این چوب خشک تبه گشته را. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آهن خشک ؛ فولاد. ذکر. ( یادداشت بخط مؤلف ) .