پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
خدمت کسی رسیدن: [عامیانه، کنایه ] به حضور کسی رسیدن، کسی را تنبیه کردن.
خدا و خرما را با هم خواستن : [عامیانه، ضرب المثل ] از دو محل سود بردن، دو سره بار کردن.
خدا وکیلی: [عامیانه، اصطلاح] صادقانه، راست و درست.
خدا نکرده: [عامیانه، اصطلاح] امیدوار این طور نباشد.
خدا کند : [عامیانه، اصطلاح] ای کاش.
خدا گرفتن : [عامیانه، اصطلاح] به عذاب خدا گرفتار شدن، بدبخت شدن.
خدا گرفته : [عامیانه، اصطلاح] بدبخت شده، به عذاب خدا گرفتار شده.
خدا قوت: [عامیانه، اصطلاح] خدا قوت بدهد، خسته نباشی.
خدا به سر شاهده : [عامیانه، کنایه ] خدا بالای سر شاهد است.
خدا را بنده نبودن: [عامیانه، کنایه ] بی نهایت عصبانی بودن، کفران کردن.
خدا رسانده: [عامیانه، کنایه ] مفت و مجانی به دست آمده.
خدا روز بد نده : [عامیانه، اصطلاح] چشم بد دور، روز بد نبینید.
خدا خدا کردن : [عامیانه، اصطلاح] بسیار آرزومند چیزی یا کسی بودن و آن را از خدا خواستن، پناه به خدا بردن.
خدا داده به فلانی : [عامیانه، اصطلاح] بختش یار بوده.
خدابیامرزی : [عامیانه، اصطلاح] درخواست بخشش.
خدا برکت بده: [عامیانه، اصطلاح] نگا. خدا برکت.
خدا به همراه: [عامیانه، اصطلاح] خدا خافظ.
خدا به رد : [عامیانه، اصطلاح] در پناه خدا.
خدا برکت: [عامیانه، اصطلاح] خدا بیش ترش کند.
خدا به دور : [عامیانه، اصطلاح] پناه بر خدا.
ختنه نکرده: [عامیانه، اصطلاح] آزمند، پول پرست، نامسلمان، پدر سوخته.
ختم گرفتن : [عامیانه، اصطلاح] نگا. ختم گذاشتن.
ختم شدن: [عامیانه، اصطلاح] پایان گرفتن.
ختم قرآن کردن: [عامیانه، اصطلاح] یک بار قرآن را از اول تا آخر خواندن.
خبرگزاری : [عامیانه، اصطلاح] موسسه ی خبرگیری و انتشار خبر.
خبر مرگش : [عامیانه، اصطلاح] خدا مرگش بدهد.
خبر کسی یا چیزی را آوردن : [عامیانه، کنایه ] مرگ و نابودی کسی یا چیزی را اعلام کردن، مردن، نابودی.
خایه مالی کردن: [عامیانه، کنایه ] چاپلوسی کردن، نگا. دستمال ابریشمی داشتن.
خایه قوچی: [عامیانه، اصطلاح] نوعی شیشه ی کوچک بیضی شکل.
خایه ی غول را شکستن: [عامیانه، کنایه ] به تمسخر برای کوچک کردن و ناچیز شمردن کار کسی می گویند.
خایه ی چپ کسی بودن : [عامیانه، کنایه ] به تمسخر: نزد کسی اعتبار و احترام داشتن.
خایه دستمال کردن : [عامیانه، کنایه ] چاپلوسی کردن، منت کشیدن.
خاور شناس: [عامیانه، اصطلاح] دانا به فرهنگ شرق.
خانه نشین شدن: [عامیانه، کنایه ] از کار بی کار شدن، معزول شدن.
غلام خانه زاد ؛ غلامی که والدینش در خانه ارباب او نیز غلامی کرده اند، غلامی که پدر و اجدادش غلامان پدر و اجداد ارباب او بوده اند. || لقب گونه ای است ...
خانه دار : [عامیانه، اصطلاح] زنی که اداره امور خانه را بر عهده دارد، کدبانو، زنی که شاغل نیست.
خانه خراب کن: [عامیانه، کنایه ] بدبخت کننده، زیان رساننده.
خانه خرابی : [عامیانه، اصطلاح] بدبختی، زیان بسیار.
خانه خمیر: [عامیانه، اصطلاح] نگا. خانه خراب.
خانه خراب: [عامیانه، اصطلاح] بدبخت شده، بی چیز شده، زیان دیده.
خانه خراب کردن : [عامیانه، کنایه ] بدبخت کردن، بی چیز کردن.
خانه خانه : [عامیانه، اصطلاح] سوراخ سوراخ، شطرنجی.
خانه تکانی: [عامیانه، اصطلاح] پاکیزه کردن خانه و وسایل خانه به صورتی اساسی در آغاز هر سال.
خانه ی خاله : [عامیانه، کنایه ] جای راحت و خودمانی، ملک شخصی.
خانه بستن : [عامیانه، اصطلاح] در بازی نرد دو مهره را در یک خانه قرار دادن تا حریف نتواند در آن جا بنشیند.
خانه به دوش : [عامیانه، کنایه ] بی خانمان، آواره.
خانه به دوشی: [عامیانه، کنایه ] بی خانمانی، آوارگی.
خانه آباد : [عامیانه، اصطلاح] عبارتی برای تحسین است.
خانه آبادان : [عامیانه، اصطلاح] عبارتی به عنوان سپاس.
خان خانم ها : [عامیانه، اصطلاح] محترم ترین خانم ها، بیش تر به دختر بچه گفته می شود.