پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
حق التدریس: [عامیانه، اصطلاح] مزد آموزگار. حق آموزگار به شکل ساعتی ، حقوق در مقابل میزان ساعات تدریس. نوعی استخدام که در قبال هر ساعت تدریس حقوق دریا ...
حق آب و گل : [عامیانه، اصطلاح] امتیاز، اعتبار.
حق آب و گل داشتن: [عامیانه، کنایه ] دارای امتیاز و اعتبار بودن.
حضرت عباسی: [عامیانه، اصطلاح] راست و درست.
حضرت فیل : [عامیانه، اصطلاح] شخصی موهوم با تیروی بسیار زیاد.
حسینقلی خانی : [عامیانه، اصطلاح] با هرج و مرج، بی قانون.
حشر و نشر داشتن: [عامیانه، کنایه ] نشست و برخاست داشتن دوستی و رفت و آمد داشتن.
حسن دله: [عامیانه، اصطلاح] آدم ولگرد و بیکاره.
حسن سینه: [عامیانه، اصطلاح] چاک کسی که به سر و وضع خود توجه نمی کند.
حسرت به دل : [عامیانه، اصطلاح] آن که دیری است آرزوی چیزی را دارد.
حسرت به دل ماندن: [عامیانه، کنایه ] به آرزوی خود نرسیدن.
حسرت به دلی : [عامیانه، کنایه ] آرزومندی شدید.
حساب و کتاب: [عامیانه، کنایه ] نگا. حساب کتاب.
حساب و کتاب از دست کسی خارج شدن: [عامیانه، کنایه ] اداره و نظم امور از دست کسی در رفتن.
حساب ماست بندان یزد: [عامیانه، کنایه ] حساب ساختگی .
حساب کشیدن : [عامیانه، کنایه ] حساب خواستن.
حساب کهنه : [عامیانه، کنایه ] نگا. حساب سوخته.
حساب کسی با کرام الکاتبین بودن : [عامیانه، کنایه ] گرفتار وضعی شدن که فقط خدا می تواند آدم را نجات دهد.
حساب کسی پاک بودن : [عامیانه، کنایه ] کار کسی خراب و زار بودن.
حساب کسی را رسیدن: [عامیانه، کنایه ] از کسی انتقام گرفتن، کار کسی را ساختن.
حساب کردن روی کسی ( یا چیزی ) : [عامیانه، کنایه ] به کسی ( یا چیزی ) امیدواری داشتن ( اعتماد داشتن ) .
حساب کتاب: [عامیانه، اصطلاح] رسیدن به محاسبات، نظم و قانون.
حساب سوخته: [عامیانه، کنایه ] بدهی قدیمی.
حساب کار را داشتن: [عامیانه، کنایه ] متوجه موضوع بودن، جوانب کار را در نظر داشتن.
حساب سرانگشتی : [عامیانه، کنایه ] حساب ساده و روشن.
حساب خرده : [عامیانه، کنایه ] اختلاف کوچک، خرده حساب، بدهکاری مختصر.
حساب داشتن : [عامیانه، کنایه ] حساب بانکی داشتن.
حساب راسته حسینی: [عامیانه، ضرب المثل ] رو راست، بی شیله پیله.
حساب تراشیدن: [عامیانه، کنایه ] خرج درآوردن، حساب غیر واقعی نشان دادن.
حساب حاج هادی زغالی: [عامیانه، ضرب المثل ] حساب ساختگی.
حساب پس گرفتن: [عامیانه، کنایه ] به روشن کردن حساب واداشتن.
حساب بردن: [عامیانه، کنایه ] پروا داشتن، اطاعت کردن.
حساب بی حساب: [عامیانه، اصطلاح] سر به سر، این به آن در، مساوی، هیچ به هیچ.
حساب باز کردن برای کاری ( یا کسی ) : [عامیانه، کنایه ] پیش بینی کردن کار یا شخصی.
حساب با کسی نداشتن : [عامیانه، کنایه ] مدیون کسی نداشتن.
حساب بالا آوردن : [عامیانه، کنایه ] بدهکار شدن.
حساب انگشت بالا : [عامیانه، کنایه ] حساب ساختگی.
حساب باز کردن: [عامیانه، کنایه ] افتتاح حساب بانکی.
حریم گرفتن: [عامیانه، اصطلاح] از کسی پروا داشتن، احترام کسی را نگه داشتن.
حرم خانه : [عامیانه، کنایه ] درون خانه که زنان زندگی می کنند.
حرف های صد تا یک قاز : [عامیانه، کنایه ] حرف های بی ارزش و بی معنی.
حرف های گنده تر از دهان: [عامیانه، کنایه ] ادعاهای زیادی، سخنان خارج از توانایی.
حرف پراندن: [عامیانه، کنایه ] بدون اندیشیدن چیزی گفتن.
حرف گوش کن: [عامیانه، کنایه ] حرف شنو.
حرف نشنو: [عامیانه، کنایه ] خیره سر و یکدنده.
حرف گوش کردن: [عامیانه، کنایه ] حرف شنوی داشتن.
حرف کشیدن از کسی: [عامیانه، کنایه ] کسی را به سخن گفتن واداشتن.
حرف کسی در رو داشتن : [عامیانه، کنایه ] دارای نفوذ بودن.
حرف کسی را با شکر بریدن: [عامیانه، کنایه ] انتقاد مودبانه از کسی که سخن آدم را قطع می کند.
حرف کسی شدن با کسی : [عامیانه، کنایه ] با کسی مشاجره پیدا کردن.