پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٣٣٧)
بر چیزی کردن ؛ از آن آویختن. بر آن قرار دادن : عودالصلیب چوبی است که بر گردن طفلان کنند. ( رشید وطواط ) .
استفاده کردن ؛ فائده بردن. فائده گرفتن. منتفع شدن. نفع بردن. انتفاع حاصل کردن. متمتع شدن. طرف بربستن.
سوراخ موش بصد دینار خریدن ؛ یعنی در وقت اضطرار و بیچارگی که جای فراخ بدست نیاید در جای تنگ که در آن امنیت متصور باشد بهر قیمت یا کرا بدست آید. ( آنند ...
- سوراخ سوز ؛ ثقبه و پستانک اسلحه آتشی. ( ناظم الاطباء ) .
نخ دادن شکر جوشانیده و جز آن ؛ شکر یا شیره را بدان حد جوشاندن وبه قوام آوردن که چون از آن برگیرند مانند نخی کشیده و ممتد شود. ( یادداشت مؤلف ) .
کلمه وراء از ماده موارات . هر چیزی است که از انسان پوشیده باشد ، هم به پشت سر گفته می شود و هم به پیش رو آنجا که دور باشد و پنهان ، و به این ترتیب کل ...
جلد کردن ؛ مُجَلَّد ساختن کتاب و دفتر را. تجلید. پوست کردن.
جلدکننده ؛ که کتاب و دفتر جلد کند. مُجَلِّد.
جلد شدن کبوتر ؛ خو گرفتن کبوتر به خانه و لانه خود.
جِلد سوخته ؛نوعی جلد چرمی کتاب که بوسیله دباغی و مواد خاص به حالت خشکی و سختی درمی آورند و پس از بریده شدن ، روی مقوا چسبانیده می شود و سپس داغ می کن ...
جلد بودن در کاری دستی ؛ ماهر و استاد و چربدست بودن در کار یدی. ( از یادداشت های دهخدا ) .
آشنا ورزیدن ؛ آشنا کردن. سباحت. || در غالب فرهنگها به کلمه آشنا معنی شناور و سابح داده اند و بیت ابوشکور را مثال آورده اند : کسی کاندر آبست و آب آشن ...
آشنا شدن بعلمی یا صنعتی ؛ اندکی فراگرفتن آن. آموختن آن نه بکمال.
آشنا کردن ؛ معرفی کردن کسی را بدیگری. - || نزدیک کردن نه بدان حد که بُرَد ( کارد، شمشیر و امثال آن ) : خنجر را بگلوی او آشنا کرد. شمشیر را به گردن ...
آب آشنا؛ عارف بکار آب بازی : کسی کاندر آب است و آب آشناست از او گرچه آتش بترسد رواست. ابوشکور. || موافق. سازگار. سازوار. ملایم : هر دو در تابخانه ا ...
آشنا شدن با کسی ؛ بار اول او را دیدن و با او گفتگوکردن و بیکدیگر خود را شناسانیدن.
نظر شهید مطهری در مورد واژه فضل : ( ( کلمه " فضل " در اصطلاح امروز ما فقط به فضل علمی گفته میشود . ما امروز اگر بگوییم فلان کس فاضل است ، یعنی مرد ...
عفو به معناى بخشیدن است و صَفح به معناى نادیده گرفتن که مرحله بالاتر از عفو است. بعضی گفته اند که صفح آن عفوى است که در آن ملامت نباشد.
یصفحوا: صفح: ترک ملامت، آن غیر از عفو است راغب گوید. آن از عفو ابلغ است طبرسی با عفو و تجاوز یکی دانسته است ( قاموس قرآن )
یأتل: الو ( بر وزن عقل ) : تقصیر و کوتاهی. و قسم خوردن، ایتلاء از باب افتعال نیز به معنی کوتاهی و قسم خوردن آید "لا یأتل" کوتاه نکنید.
جماعتی که به هم مربوط هستند عصب ( بر وزن شرف ) : رگ. معصوب چیزى است که با رگ به هم بسته شده است در جوامع الجامع گفته: جماعت را از آن عصبة گویند که کا ...
افک: دروغ بزرگ در جوامع الجامع آمده: الافک: ابلغ الکذب اصل آن به معنی برگرداندن است، دروغ را از آن افک گویند که از واقعیتش برگردانده شده است.
نظر شهید مطهری در مورد واژه لعان و ملاعنه : ( ( . . . اینجا یک سؤال مطرح میشود و آن اینکه شما گفتید که اگر مردی زنی را متهم به زنا کرد باید چهار شا ...
نظر شهید مطهری در مورد واژه لعان و ملاعنه : ( ( اینجا یک سؤال مطرح میشود و آن اینکه شما گفتید که اگر مردی زنی را متهم به زنا کرد باید چهار شاهد بیا ...
نظر شهید مطهری در مورد واژه تفکر و تذکر : ( ( شاید بدانید که فرق است میان " تفکر " و " تذکر " . تفکر آنجایی است که یک مسأله ای را که انسان به کلی ...
نظر شهید مطهری در مورد واژه تفکر و تذکر : ( ( شاید بدانید که فرق است میان " تفکر " و " تذکر " . تفکر آنجایی است که یک مسأله ای را که انسان به کلی ...
نظر شهید مطهری در مورد : واژه سوره : ( ( هر قطعهای از آیات قرآن که با یک " بسم الله " شروع میشود و بعد پایان میپذیرد به طوری که بعد از آن ، " بس ...
اعلام کننده آیات برائت علی ( علیه السلام ) بوده است یکی از رخدادهایی که در اواخر سال نهم ( ماه ذیحجه ) رخ داد، مأموریت حضرت علی ( علیه السلام ) از جا ...
دکتر کزازی در مورد واژه ی "یهودیانه " می نویسد : ( ( یهودیانه:یهود/ی/آنه: به شیوه یهودی، یهود از یهودای عبری گرفته شده است. ساخت دیگر از این واژه در ...
دکتر کزازی در مورد واژه ی "عنان زنان " می نویسد : ( ( عنان زنان؛ تند و شتابان ) ) ( ( دَرْ دِه رکابِ مَی! که شعاعش، عنانْ زنان بر خنگِ صبح، برقع ِ ...
دکتر کزازی در مورد واژه ی " رکاب" می نویسد : ( ( گونه ای از پیاله، پیالهٔ هشت پهلوی دراز. ) ) ( ( دَرْ دِه رکابِ مَی! که شعاعش، عنانْ زنان بر خنگِ ...
دکتر کزازی در مورد واژه ی " شِیْبْ" می نویسد : ( ( شیب در پهلوی شِپ:رشتهٔ تازیانهج . ) ) ( ( جنبید شیب ِ مقْرَعَهٔ صبحدم؛ کنون، ترسم که نقره خِنْ ...
یادگار داشتن ؛ داشتن چیزی درخور حفظ از کسی یا جایی.
یکی داشتن ؛ یکی شمردن : شب و روز رستم یکی داشتی بتندی همی راه بگذاشتی. فردوسی.
هیچکس داشتن ؛ در شمار کس آوردن. به کسی شمردن : شما هیچکس داشتن را نشایید. ( تاریخ بیهقی ص 326 ) .
نیکو داشتن ؛ نکو داشتن. گرامی داشتن ، حرمت کردن : بایتکین. . . نخستین غلام بود امیرمحمود را و امیر وی را نیکو داشتی. ( تاریخ بیهقی ) .
وقت داشتن ؛ مهلت داشتن. مجال داشتن.
نهفته داشتن ؛ پنهان و در خفا داشتن : بتندی بمیلادو کشواد گفت که از من چرا داشتید این نهفت. فردوسی.
نیک داشتن ؛ خوب داشتن : من کسی را بیاوردم که شیر او را قبول کند و او را نیک بدارد. ( قصص الانبیاء ص 191 ) .
نفور داشتن ؛ رمانیدن. گریزان ساختن : و همه حشم را مستشعر و نفور میداشت. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 107 ) .
نظر داشتن ؛ نگریستن. دیدن : گویند خواجه ای را بنده ای بود نادرالحسن و با وی بسبیل مودت و دیانت نظری داشتی. ( گلستان ) .
نزدیک داشتن ؛ بخود قریب ساختن. گفتن که پیشتر آید : مرا پیش خواند و سخت نزدیکم داشت چنانکه بهمه روزگار چنان نزدیک نداشته بود. ( تاریخ بیهقی ) .
نژاد داشتن ؛ اصل داشتن : چو دارید هر دو بشاهی نژاد خرد باید و شرم و پرهیزو داد. فردوسی.
مهر داشتن ؛ محبت داشتن.
مهلت داشتن ؛ فرصت داشتن. زمان داشتن.
میان بسته داشتن ؛ کمر بسته داشتن. آماده بودن.
منکر داشتن ؛ زشت شمردن. ناپسند داشتن : و انوشیروان حکایت مزدک لعنه اﷲ و بد مذهبی او شنیده بود و آن را بغایت منکر میداشت. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپ ...
منفعت داشتن ؛ سودمند بودن.
مکتوم داشتن ؛ پوشیده داشتن.
ملک داشتن ؛ ملک راندن. پادشاهی کردن : و به اصابت رای ملک میداشت. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 8 ) .