پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٣٣٧)
توان داشتن ؛ نیرومند بودن. دارای قدرت بودن.
ترصد داشتن ؛ مترصد بودن.
پیغام داشتن ؛ حامل پیغام بودن. - || پیغام فرستادن.
تاو داشتن ؛ با طاقت بودن. . . : جهان تاو با کوشش او نداشت. فردوسی.
پوشیده داشتن ؛ مخفی نگاه داشتن : باید. . . که این حدیث را پوشیدی داری. ( تاریخ بیهقی ) .
پی چیزی داشتن ؛ دنبال کردن چیزی : شیشه ای بینم پردیوفلک من پی هر بشری خواهم داشت. خاقانی.
پیش داشتن ؛ در پیش روی ایستانیدن : می سوری بخواه کامد رش مطربان پیش دار و باده بکش. خسروی. - || عرضه کردن. تقدیم کردن : هر آنگه که شه دست بفراشتی ...
پهلو داشتن ؛ فربه بودن. مایه داشتن.
پنهان داشتن ؛ مخفی کردن : فضل را هر چند که پنهان دارند آشکار شود. ( تاریخ بیهقی ) .
پرنوش داشتن ؛ شیرین کردن : به هر لفظی دهن پرنوش میداشت بر آواز شهنشه گوش میداشت. فردوسی.
پشت سر خود داشتن ؛ حفاظت کردن خود را از تعرض ناگهانی دشمن از عقب سر : صحبت ما بنگهبانی دم میگذرد تیغ بر کف همه جا پشت سر خود داریم. صائب.
پرده برداشتن ؛ راه دادن بدرون. بیکسو زدن پرده : چو برداشت پرده ز در هیربد. . . فردوسی.
پایاب داشتن ؛ تاب داشتن : که دارد گه کینه پایاب اوی ندیدی بَروهای پرتاب اوی. فردوسی.
پای داشتن ؛ مقاومت کردن : نه هر که موی شکافد به تیر جوشن خای بروز حمله جنگ آوران بدارد پای. سعدی.
پاک داشتن ؛ نیالوده داشتن : چو گوهر پاک دارد مردم پاک کی آلوده شود در دامن خاک. نظامی.
بیاد داشتن ؛ محظوظ بودن. در خاطر و حفظ نگهداری کردن : بیاید یکی شاه خسرونژاد که دارد گذشته سخنهابیاد. فردوسی. تو داری بیاد این سخن بیگمان اگر چند ب ...
- بیدار داشتن ؛ نگذاردن که بخواب رود : و طعام و شراب از وی باز گیرند و چندانکه ممکن گردد بیدار دارند. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
بیم داشتن ؛ ترسیدن. ترسان بودن.
بهم برداشتن ؛ نهادن.
بهیچ نداشتن ؛ بچیزی نشمردن. در شمار نیاوردن : آن زنگی کس را بهیچ نمیداشت. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ) . ما را خود بهیچ نمیدارند. ( اسکندرنامه نسخه ...
بهره داشتن ؛ با نصیب بودن.
بناز داشتن ؛ پروردن بناز. عزیز داشتن.
به ناز داشتن ؛ پروردن بناز. عزیز داشتن.
بهتر داشتن ؛ مرجح شمردن : مسلم کرد شهر و روستا را که بهتر داشت از دنیا دعا را. نظامی.
بفرهنگ داشتن ؛ ادب آموختن : چو فرزند آید بفرهنگ دار زمانه ز بازی بر او تنگ دار. فردوسی.
بکس داشتن ؛ بکس شمردن.
بکسی داشتن ؛. . . متوجه او بودن. بمن دارد، یعنی کنایت او بمن است.
بغم داشتن ؛در غم افکندن. اندوهگین ساختن : هر که زمن دردسر نخواهد و غم گو بغم و دردسر مدار مرا. ناصرخسرو.
به غم داشتن ؛در غم افکندن. اندوهگین ساختن : هر که زمن دردسر نخواهد و غم گو بغم و دردسر مدار مرا. ناصرخسرو.
بفرهنگ داشتن ؛ ادب آموختن : چو فرزند آید بفرهنگ دار زمانه ز بازی بر او تنگ دار. فردوسی.
بزینهار داشتن ؛ امان دادن.
بسته داشتن ؛ بستن. بسته داشتن کمر. آماده بودن ، گوش بفرمان بودن.
بسختی داشتن ؛ در سختی افکندن : چنین گفت رستم بفرخ پدر که من بسته دارم بفرمان کمر. فردوسی. یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسخ ...
بسختی داشتن ؛ در سختی افکندن : چنین گفت رستم بفرخ پدر که من بسته دارم بفرمان کمر. فردوسی. یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسخ ...
بزینهار داشتن ؛ امان دادن.
بزرگ داشتن ؛ بزرگ شمردن. اکرام کردن : چون موسی بحد بیست سالگی رسید و بزرگ شد اهل مصر او را بزرگ داشتند. ( قصص الانبیاء ص 92 ) .
بر میان داشتن ؛ بکمر بسته بودن : گفت ایشان را که این خنجرها چرا بر میان میدارید. ایشان گفتند میان ما و میان بخارا خداة عداوت است. ( تاریخ بخارا ) .
برون داشتن ؛ برون کردن : صره هزار دینارش ببخشید از روزن برون داشت که دامن بدار ای درویش. ( گلستان ) .
برنج داشتن ؛ رنجه کردن. در رنج افکندن : سزد گر ز مهر سرای سپنج بتابد دل و تن ندارد برنج. اسدی.
بر سر افسر داشتن ؛ تاج بر سر داشتن. متوج بودن. ! - || مقامی بزرگ داشتن.
بر کاری داشتن ؛ وادار کردن بر: قسر؛ به ستم بر کاری داشتن. ( صراح ) .
- بر میان داشتن ؛ بکمر بسته بودن :
بر چیزی داشتن ؛ هدایت کردن بر آن. وادار کردن. هدایت کردن. رهنمون شدن : اول کسی که عبادت آتش کرد قابیل بود و اولاد خویش را بدان داشت. ( قصص الانبیاء ص ...
بر جای داشتن ؛ ایستانیدن.
بدل داشتن
بدل داشتن ؛ در دل گرفتن : جهان ویژه کردم ببرنّده تیغ چرادارد از من بدل شه دریغ؟ فردوسی.
بدرد یا برنج داشتن ؛ در محنت و تعب نگهداری کردن. قرین رنج و تعب ساختن کسی را : سکنجیده همی داردم بدرد ترنجیده همی داردم برنج. بوشکور.
بدست داشتن ؛ در تصرف داشتن. در اختیار داشتن.
بدرد یا برنج داشتن ؛ در محنت و تعب نگهداری کردن. قرین رنج و تعب ساختن کسی را : سکنجیده همی داردم بدرد ترنجیده همی داردم برنج. بوشکور.
بحق داشتن ؛ در مقام حق قرار دادن : پس کیومرث گفت سخن و پند و حکمت هر که گوید قبول کنید. . . و حق از هر کجا که باشد بحق دارید. ( قصص الانبیاء ص 35 ) .