پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٣٣٧)

بازدید
٢٦,٢٦٢
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بخدمت داشتن ؛ بخدمت گماردن : منت بدار ازو که بخدمت بداشتت. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدرد داشتن ؛ رنجاندن : مقدمی از ایشان بر برجی ازقلعت بود و بسیار شوخی میکرد و مسلمان را بدرد میداشت. ( تاریخ بیهقی ) .

پیشنهاد
٠

بچیزی یا بکسی داشتن ؛ در شمار چیزی یا کسی آوردن. در عداد آن چیز یا آنکس گمان بردن. در شماری چیزی یا کسی حساب کردن : از آن مرز کس را بمردم نداشت ز ناه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بحساب داشتن ؛ بحساب آوردن. در عداد چیزی شمردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بپای داشتن ؛ نگهداری کردن. برقرار معهود پایدار ساختن. استوار ساختن : پس از مرگ باشد مر او را بجای همی نام او را بدارد بپای. فردوسی. - || بپای داشت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بپروار داشتن ؛ فربهی را پروردن : کس مرغ را که داشت بپروار، ندهد آب من مرغ وار زآب بپروار میروم. خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 898 ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ببند داشتن ؛ ببند بستن. دربند کشیدن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ببندگی داشتن ؛ به غلامی مجبور کردن : گفت ای فرعون دست از بنی اسرائیل بدار و ایشان را زحمت مده و ببندگی مدار. ( قصص الانبیاء ص 99 ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بانگ داشتن ؛ غریوان بودن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باک داشتن ؛ بیمناک بودن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

باز داشتن ؛ مانع شدن. مانع آمدن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بازار داشتن ؛ معامله داشتن : صبا باز با گل چه بازار دارد که هموارش از خواب بیدار دارد. ناصرخسرو. - || با رونق بودن. روا بودن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- بار داشتن ؛ حامل بودن ، فرزند در شکم داشتن. - || دارای میوه بودن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باد داشتن ؛ بیهود پنداشتن. بچیزی نگرفتن.

پیشنهاد
٠

به آیین داشتن ؛آراستن. آرایش دادن : بدوگفت لشکر به آیین بدار همی پیچم از گفته گرگسار. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- ایمان داشتن ؛ مؤمن بودن. گرویده بودن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- اندر برداشتن ؛ در کنار گرفتن : همی داشت اندر برش خوب چهر بدو گفت شاها چه بودت بمهر. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اندوه ( انده ) داشتن ؛ غمین بودن : جبرئیل گفت یا آدم اندوه مدار و این سخنان را بگو تا خدای تعالی توبه ترا قبول کند. ( قصص الانبیاء ص 22 ) . ز پیروزه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اندازه چیزی داشتن ؛ شمار آن داشتن. بر آن مطلع بودن : کس اندازه بخشش او نداشت جهان تاو با کوشش او نداشت. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اندازه داشتن ؛ نگهداری کردن ؛ حفظ کردن. شمار چیزی را داشتن ، نگهداری کردن حساب و تعداد آن : گر کسیرا نبود سیم ، خط و چک بستان وقت پیدا کن و بانگشت هم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- انتظار داشتن ؛ منتظر بودن. بیوسیدن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

امید داشتن ؛ امیدوار بودن : چنین دارم امید کافراسیاب نبیند جهان نیز هرگز بخواب. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

امین داشتن ؛ امین شمردن : امین کز تو ترسد امینش مدار. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اکراه داشتن ؛ مکروه بودن. خوش نداشتن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

الچخت داشتن ؛ امید داشتن. چشم داشتن : جز این داشتم امید و جز این داشتم الچخت ندانستم کز دور گواژه زندم بخت. کسایی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اسب برداشتن ( کسی را ) ؛ رمیدن اسب و بدون اراده سوار، سوار خود را با خود بردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ارسال داشتن ؛ فرستادن.

پیشنهاد
٠

ارز داشتن کسی را ؛ ارز و قیمت نهادن او را : اگر نیستت چیز لختی بورز که بی چیز کس را ندارند ارز. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

- ارزانی داشتن ؛ بخشیدن. روزی کردن : شکر کن شکر، خداوند جهان را که بداشت بتو ارزانی بی سعی کس این ملک قدیم. ابوحنیفه اسکافی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اراده داشتن ؛ آهنگ داشتن. قاصد بودن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ارجمند داشتن ؛ گرامی شمردن. حرمت کردن : فرنگیس را کاخهای بلند برآورده و داردش ارجمند. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ارج داشتن ؛ گرامی شمردن. حرمت کردن : ز بخشش بنه دل بر اندازه نیز بدار ای پسر تا توان ارج چیز. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آگهی داشتن ؛ مطلع بودن. باخبر بودن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- آهنگ داشتن ؛ بر سر چیزی بودن. قاصد بودن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آرام داشتن ؛ آرام گرفتن. از بیقراری باز استادن : سکندر بدو گفت کای نامدار اگر کام دل خواهی آرام دار. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبادان داشتن ؛ رونق دادن. روا کردن : بنی اسرائیل را توریة آموختی و شریعت موسی را آبادان داشتی. ( قصص الانبیاء ص 130 ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آباد داشتن ؛ آباد کردن. آباد ساختن : بدو گفت رستم که دل شاد دارد بدانش روان و تن آباد دار. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سپر داشتن ؛ سپر گرفتن ، قرار دادن سپر برابر. . . : بدان تا مرا سازد آیین جنگ سپر داشتن پیش تیرخدنگ. فردوسی.

پیشنهاد
٠

فرا راه داشتن ؛ فرا راه گرفتن : همچو نابینائی که شبی در وحل افتاده بود، گفت آخر ای مسلمانان چراغی فرا راه من دارید. ( گلستان ) . بخشایش الهی گمشده ای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کژ داشتن ؛ کج گرفتن. مایل نگه داشتن : و قسمی از شمشیر مشطب. . . گوهر خویش آن زمان نماید که کژداری. ( نوروزنامه ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روزه داشتن ؛ روزه گرفتن : و ایشان را سخت می آمد در گرمای گرم روزه داشتن. ( تفسیر ابی الفتوح رازی ) . مسلم کسی را بود روزه داشت که درمانده ای را دهد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- درس داشتن ؛ درس گفتن : بی اجری و مشاهره درس ادب و علم دارد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277 ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روزه داشتن ؛ روزه گرفتن : و ایشان را سخت می آمد در گرمای گرم روزه داشتن. ( تفسیر ابی الفتوح رازی ) . مسلم کسی را بود روزه داشت که درمانده ای را دهد ...

پیشنهاد
٠

تنگ داشتن کار ؛ تنگ گرفتن کار : چو فرزند آید بفرهنگ دار زمانه ز بازی بر او تنگ دار. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جشن داشتن ؛ جشن گرفتن : تا بروزگاراردشیر بابکان که او کبیسه کرد و جشن بزرگ داشت و آنروز را نوروز بخواند. ( نوروزنامه ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دامن داشتن ؛ دامن گرفتن : ملک را خوش آمد صره ای هزار دینار از روزن بیرون داشت و گفت دامن بدار. ( گلستان ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به کسی داشتن ؛ به قامت او گرفتن. به اندازه او گرفتن : و قضیبی از بهشت آورده بود و گفت هر که اندازه این قضیب بود و طالوت نام دارد ملک بنی اسرائیل خواه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- به فال داشتن ؛ به فال گرفتن : شاه از آن شاد گشت و داشت بفال با همه خسروی و عزّ وجلال. سنائی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فریاد داشتن ؛ فریادکشیدن : و مسخره ای بود که او را متوکل پیوسته عذاب داشتی و مار بیاوردندی تا او را بزدی و تریاک دادی تا بخوردی و شیر را بیاوردندی تا ...

پیشنهاد
٠

خویشتن را پیش کسی داشتن ؛ در اختیار اودر آوردن. مطیع و فرمانبردار او شدن : چون پدر ما [ مسعود ] فرمان یافت و برادر ما را به غزنین آوردند. نامه ای که ...