پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٣٣٧)

بازدید
٢٦,٢٧١
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

محبوس داشتن ، محبوس کردن . زندانی کردن : و بفرمود تا بازداشتگان را بیرون آوردند. . . که ایشان را محبوس میداشت. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 95 ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نهان داشتن ؛ نهان کردن. پنهان ساختن : دل شاه کاووس پردرد شد نهان داشت ، رنگ رخش زرد شد. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مقرر داشتن ؛ مقرر کردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

لنگ داشتن ؛ لنگ کردن : برون کش پای از این پاچیله تنگ که کفش تنگ دارد پای را لنگ. نظامی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فرمان داشتن ؛ اطاعت کردن : مخالفین او را فرمان نداریم. ( تاریخ سیستان ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گذر داشتن ؛ گذرکردن. عبور کردن : یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم بکوئی. ( گلستان ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فرمان داشتن ؛ فرمان کردن. اطاعت کردن ، فرمان نداشتن ؛ اطاعت نکردن : و محمدبن الحصین باز ایشان را فرمان نداشت. ( تاریخ سیستان ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

صحبت داشتن ؛ صحبت کردن : نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار خودپسندی جان من برهان نادانی بود. حافظ.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غمگین داشتن ؛ غمگین کردن : بدو گفت پس نامور شهریار که دل را بدین کار غمگین مدار. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شکار داشتن ؛ شکار کردن : لاجرم اکنون جهان شکار منست گرچه همیداشت او شکار مرا. ناصرخسرو.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دوستی داشتن ؛ دوستی کردن : آورده اند که یک روز پسر خود را وصیت میکرد که راز خویش با زن مگو واز مردم نوکیسه وام مگیر و با عوام و فاسق دوستی مدار. ( قص ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رنجه داشتن ؛ رنجه کردن : خروشی برآمد که ای شهریار به آهن تن پاک رنجه مدار. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شادمان داشتن ؛ شادمان کردن : بدان ای پسر کاین سرای فریب ندارد کسی شادمان بی نهیب. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل شاد داشتن ؛ دل شاد کردن : بدرد کسان دل مدارید شاد که گردون همیشه نگردد بداد. اسدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- دور داشتن ؛ دور کردن : دل و مغز را دور دار از شتاب خرد با شتاب اندر آید بخواب. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل تنگ داشتن ؛ دل تنگ کردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل خوش داشتن ؛ دل خوش کردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

درنگ داشتن ؛ درنگ کردن : ازین بیشتر اندرین جای تنگ نخواهم که دارد روانم درنگ. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خراب داشتن ؛ خراب کردن. ویران ساختن : دگر کشور آباد بیند بخواب که دارد دل اهل کشور خراب. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خراب داشتن ؛ خراب کردن. ویران ساختن : دگر کشور آباد بیند بخواب که دارد دل اهل کشور خراب. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خالی داشتن ؛ خلوت کردن : دیگر روز با من خالی داشت و این خلوت دیری بکشید. ( تاریخ بیهقی ) . - || پر نکردن. نینباشتن : اندرون از طعام خالی دار تا در ...

پیشنهاد
٠

خدمت کسی داشتن ؛خدمت ادا کردن : و دویست غلام را مقرر کرد تا خدمت او بدارند. ( قصص الانبیاء ص 69 ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تیره داشتن ؛ تیره کردن : رخ مرد را تیره دارد دروغ بلندیش هرگز نگیرد فروغ. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حرمت داشتن ؛ حرمت کردن ، احترام کردن : صدر به وی دادند و وی را حرمتی بزرگ داشتند. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تعزیت داشتن ؛ تعزیت کردن : چون دارا گذشته شد او را به رسم پادشاهان فرس دفن کرد و تعزیت داشت. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 56 ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- تباه داشتن ؛ تباه کردن : بگردان زمن دیو را دستگاه بدان تا ندارد روانم تباه. فردوسی. و ما رادوزخی میخواند و کار ما را تباه میدارد و لشکر ما را چند ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پنهان داشتن ؛ پنهان کردن : بخندید ازو نامور شهریار بدو گفت فرزند پنهان مدار. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بسغده داشتن ؛ بسغده کردن. آماده کردن : همی بایدت رفت و راه دورست بسغده دار یکسر شغل راها. رودکی.

پیشنهاد
٠

بی اندوه داشتن ؛ بی اندوه کردن : سپه را ز دشمن بی اندوه دار. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بانگ داشتن ؛ بانگ کردن. آوا برآوردن : قضا را همائی بیامد و بانگ داشت. ( نوروزنامه ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باور داشتن ؛ باور کردن : وگر نامور شد به قول دروغ دگر راست باور ندارند از اوی. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- اندیشه داشتن ؛ اندیشه کردن : خضر گفت اندیشه مدار و آتش کن. ( قصص الانبیاء ص 198 ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- اسیر داشتن ؛ اسیر کردن : اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد زبون چارزبانی مکن دوحورلقا. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ارسال داشتن ؛ ارسال کردن. فرستادن.

پیشنهاد
٠

زحمت کسی داشتن ؛ سبب رنج او شدن : ای مگس عرصه سیمرع نه جولانگه تست عرض خود میبری و زحمت ما میداری. حافظ.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آباد داشتن ؛ آباد کردن. آباد ساختن : جهان یکسر آباد دارم بداد همه زیردستان بمانند شاد. فردوسی. بدو گفت رستم که جان شاد دار بدانش روان و تن آباد دار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در گوش داشتن ؛ مطلبی را بیاد داشتن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در دل داشتن ؛ چیزی را در ضمیر پنهان داشتن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دور داشتن از ؛ باز گرفتن. کف از دامن کسی داشتن ، برگرفتن دست از دامن او. باز گرفتن دست ازدامن او : بدارید چندی کف از دامنش وگر میگریزد ضمان بر منش. ...

پیشنهاد
٠

حد بچیزی داشتن ؛ بدان پیوسته بودن : خفجاق را حد جنوبش به بجناک دارد و دیگر همه با ویرانی شمال دارد. ( حدود العالم ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بکار داشتن ؛ بکار بردن : بگیرند جندبیدستر و شحم الحنظل و پلیل و کندس همه را بکوبند و آب مرزنگوش بسرشند و شیاف کنند و بوقت حاجت بکار برند. ( ذخیره خوا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

پیش داشتن ؛ پیش بردن.

پیشنهاد
٠

سر بر آسمان داشتن ؛ سر بر آسمان افراشتن. سر به آسمان بلند کردن : نه چو تو سر بر آسمان دارم. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

با خود داشتن ؛ با خود بردن : بتا! نگارا! از چشم بد بترس و مکن چرا نداری با خود همیشه چشم پنام. شهید بلخی

پیشنهاد
٠

بر سر چیزی داشتن ؛ بر آن آوردن. وادار کردن که بکند آنرا : حسد مرد را بر سر کینه داشت یکی را بخون خوردنش برگماشت. سعدی. به معنی افراختن ، افراشتن در ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- دیر پیوند : کسی که زود گسل نیست دیر پیوند است. نظیری.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیوند چیزی ؛ وابسته بدان. جزئی از آن : دبیران چوپیوند جان منند همه پادشا بر نهان منند. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیوند خون ؛ بستگی بخون به خویشی نسبی : مرا با تو مهر است و پیوند خون نباید که آیی ز پندم برون. فردوسی.

پیشنهاد
٠

پیوند به پهنا ؛ اتصال به عرض ( از اصطلاحات نجومی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیوند به طول ؛ اتصال بطول. اتصال طولی ( اصطلاح نجومی ) : و این اندر پیوند بطول بیک وقت راست نیاید. ( التفهیم بیرونی ص 480 ) .