پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,٥٢٥
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برج دریدن ؛ کنایه از بی حجاب درآمدن باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبسردکن/ābsardkon - ها/ اسم: دستگاهی معمولاً برقی برای خنک کردن یا خنک نگه داشتن آب آشامیدنی که بیشتر در مکان های عمومی کاربرد دارد. ( صدری افشار ، ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبستنی کاذب/ دروغین: تغییرات حاصل از ترشح هورمون های جسم زرد در بدن برخی پستانداران ماده بدون تشکیل شدن جنین. ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، ف ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

آبسال /ābsāl - ها/اسم. سالی که در آن بارندگی زیاد است؛ مقابل: خشکسال. ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبسال:/ābsāl - ها/ اسم. سالی که در آن بارندگی زیاد است. مقابل خشکسال

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبساب:/ābsāb - ها/: اسم. دستگاه سنگ سنبادهٔ مخصوص جلا دادن و صیقلکاری موزاییک. به همین قیاس: آب صاف کردن. ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبزیخانه:/ ābzixāne - ها/اسم: آکواریوم، آبزیدان ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روشنان فلک ( فلکی ) ؛ کنایه از ستارگان باشد. ( از برهان قاطع ) . رجوع به همین ترکیب شود.

پیشنهاد
٠

چو روز روشن شدن ؛ واضح و آشکار شدن بکمال : امروزچو روز روشنم شد کاندر همه کار ناتمامم. مجیر بیلقانی.

پیشنهاد
٠

شهراﷲالمبارک ؛ ماه رمضان. ماه مبارک رمضان.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

موبد باستان ؛ موبد پیر. موبد کهن : سرانجام او گشت همداستان بپرسید از موبد باستان. فردوسی.

پیشنهاد
١

آبروریزی کردن: سوایی یا بدنامی پدید آوردن ( چرا برای گرفتن ۱۰۰ تومان طلبت این همه آبروریزی می کنی؟ ) ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبروت کردن: گذاشتن مرغ سربریده در آب داغ برای راحت کنده شدن پرهای او. ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبروت /ābrut/: اسم. سوختگی. تاول. ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

آبروی کسی رفتن: شرمسار یا رسوا شدن. ( پیش مردم آبرویم رفت ) ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

آبروی کسی را خریدن: از شرمساری و بدنامی او پیشگیری کردن ( تو با آن کارت آبروی ما را خریدی ) ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

آبروی کسی را بردن یا ریختن: او را شرمسار و بی اعتبار کردن ( با این رفتارت آبروی ما را بردی. ) ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر ...

پیشنهاد
٠

آبرو برای کسی نگذاشتن: او را بی آبرو کردن. ( با حرف هایی که زد آبرو برایش نگذاشت. ) ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبدیدگی/ābdidegi/: اسم. وضع یا کیفیت آب دیده بودن. ( کار سخت و زندگی در کوه و دشت موجب آبدیدگی او شد. ) ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ ف ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

صحرای یقین ؛ عالم یقین. ملک یقین : بیک لفظ آن سه خوان را از چه شک به صحرای یقین آرم همانا. خاقانی. - امثال : صحرا که نمانده اید، یا مگر صحرا مانده ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

صحرای هموار ؛ املید. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

صحرای هند ؛ ملک هند. ملک هندوستان : کوس و غبار سیاه طوطی و صحرای هند خنجر و خون سپاه آینه و بحر چین. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- صحرای غم ؛ ملک غم. وادی غم : آن را مسلم است تماشا بباغ عشق کو خیمه نشاط به صحرای غم زند. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

صحرای فلک ؛ عرصه فلک : بگذرند از سر مویی که صراطش دانند پس به صحرای فلک جای تماشا بینند. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

صحرای قدسی ؛ کنایه از عالم لاهوت که ملکوت سموات باشد. ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ) : دریای عقلی در دلش صحرای قدسی منزلش از نفس کل آب و گلش صفوت در ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

صحرای سیم ؛ کنایت از صبح صادق است که صبح دوم باشد. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرای ناصری ) ( مجموعه مترادفات ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

صحرای دل ؛ پهنه دل. عرصه قلب : صحرای دلم هزار فرسنگ آتشکده کاروان ببینم. خاقانی. عقاقیرصحرای دلهاست این دو که سازنده تر زین دوائی نیابی. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

صحرای عشق ؛ ملک عشق. میدان عشق. عرصه عشق : خیز و بصحرای عشق ساز چراگاه ازآنک بابت رخش تو نیست آخور آخر زمان. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

صحرای آذرگون ؛ صحرای آتشین. صحرای همانند آتش : چو گوئی چیست این پرده بدینسان بر هوا برده چو در صحرای آذرگون یکی خرگاهی از مینا. ناصرخسرو.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

صحرای جان ؛ عالم ارواح. عرصه ارواح : وقت استقبال مهد بخت او قبه در صحرای جان بست آسمان. خاقانی. این عالمی است جافی و از جیفه موج زن صحرای جان طلب ک ...

پیشنهاد
٠

سر به صحرا نهادن ؛ گریختن. فرار کردن. دیوانه شدن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تحلیل مفهومی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نظریه ی انسجام در باب صدق

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبدانک /ābdānak ، - ها/: اسم. هر یک از کیسه ها یا حفره های کوچک شبیه مثانه در بافت های بدن جانداران، حاوی یک مایع ترشحی، آبدان ( صدری افشار ، غلامحس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آبخیزداری /ābxizdāri/: اسم. دانش و فن بهره برداری از زمین های حوزه آبریز، پیشگیری از فرسایش خاک، مهار کردن جریان های سیلابی و اصلاح پوشش گیاهی آن. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبخوانداری/ ābxāndāri/: اسم، دانش، فن یا فرایند، شناسایی، بهره برداری و مراقبت از آبخوان ها. ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آب خشک کن/ābxoškon/ اسم: کاغذ پرزداری که با آن مرکب و جوهر نوشته را خشک می کنند. ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آب حوضی: اسم، [ قدیمی]۱ - کسی که شغلش خالی کردن آب حوض و آب انبار بود ۲ - کارگر موقت خانگی. ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آبچکو /ābčaku /:صفت، [ گفتاری] دارای حالت آبریزیش ( با چشم وبینی ابچکو ایستاده بود. ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبچکان/ābčekān، - ها/اسم. ۱ - شیاری در یک ساختار یا قطعه ( مانند قرنیز یا یخ ساز یخچال برای پیشگیری از چکیدن آب به دیواریا بدنه ) ۲ - نوعی جا ظرفی در ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبچشی:/ābčeši/: اسم. خوراکی ( جز شیر ) که برای نخستین بار به کودک شیرخوار می خورانند. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبچرا:/ābčarā/: اسم، ۱ - ناشتایی مختصر۲ - خوراک دام و طیور. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبچر: صفت، چراغ کننده در آب. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آبچر:/ābčar، اسم/ چرای گله در زمین شخص دیگر با پرداخت حق علف چر. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آب تل:/ābtal - ها/ اسم، تل، تپه یا برآمدگی در بستر رودخانه، دریاچه یا دریا. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آب ژاول: محلول هیپوکلریت پتاسیم که برای پلشت بری و رنگ زدایی به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوش سخن ؛ خوب سخن و با گفتار خوب : بیامد فرستاده خوش سخن که در سال نوبد بدانش کهن. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوش زبان ؛ گفتار خوب. خوب گفتار.

پیشنهاد
٠

شکر کسی را بجای آوردن ؛ ازمحبت و نعمت کسی ثنا و سپاس نمودن : من بسیار دعا کردم و شکر وی بجای آوردم. ( تاریخ بیهقی ) . شکر بجای آر که مهمان تو روزی خ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شکر نعمت ؛ اعتراف و سپاسگزاری بر احسان و عنایت. ( ناظم الاطباء ) : از عدلهای عقل یکی شکر نعمت است بخشنده خرد ز تو زیرا که شکر خواست. ناصرخسرو. شکر ...