پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٣٣٧)
نظر شهید مطهری در مورد : واژه ولاء : ( ( مطلبی در دین مقدس اسلام که دینی اجتماعی است مورد تأکید و اصرار واقع شده است به نام موالات مؤمنین یکدیگر ر ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی "مَی " می نویسد : ( ( مَی: در پهلوی مَیْ. در ریشهٔ اوستایی آن به معنی نوش و انگُبین نیز هست. ) ) ( ( مستان صبح چهره، مُط ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی "مُطرّا " می نویسد : ( ( مطرا: اسم مفعول از تَطْریه، مصدر باب تفعیل، از طراوت: تر و تازه کرده شده. ( این همه از واژه تر پا ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی " به صحرا افکندن" می نویسد : ( ( به صحرا افکندن: کنایه ای است از گونهٔ "ایما" از آشکار کردن؛ در زبان مردمی آفتابی کردن. هر ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی " عمدا" می نویسد : ( ( عمدا: به عمد، از روی عمد، آگاهانه و به خواست. در پارسی تنوین های نصب تازی ( ا ) خوانده می شود؛ حتی ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی " به عمدا " می نویسد : ( ( از سه پاره ( به/عمد/ا ) ساخته شده است. این ساخت، به این شیوه، کاربردی در پارسی است. در تازی عمد ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی "رخسار " می نویسد : ( ( رخسار آمیغی ( ترکیبی ) از رخ / سار ( پساوند ) ؛ رخ: گونه؛ دو برجستگی روی که بیشتر سرخ فام اند؛ از ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی " عمّوریه " می نویسد : ( ( عموریه شهری بوده است در فریگیّه، در آبْخوسته ( = شبه جزیره ) آناتولی. بر پایه بازگفتی، اِزوپ اف ...
پیروزگر :دکتر کزازی در مورد واژه ی " پیروزگر" می نویسد : ( ( پیروزگر کنایه ایما است از یزدان دادار . ) ) ( ( چو پیروزگر فرّهی دادمان در بخت پیروز ...
: دکتر کزازی در مورد واژه ی " بد و نیک " می نویسد : ( ( بدون نیک در شاهنامه کنایه از همه چیز است. ) ) ( ( بد و نیکمان بگذرد بی گمان رهایی نباشد ز ...
: دکتر کزازی در مورد واژه ی " خانه" می نویسد : ( ( خانه در پهلوی هانگhānag و خانگxānag به معنی اتاق است و در این کاربرد و معنی ویژگی سبکی است. ) ) ...
چَپیره: دکتر کزازی در مورد واژه ی " چپیره" می نویسد : ( ( چپیره به معنی "گروه مردمان" است و واژه کم کاربرد در شاهنامه و دیگر متن های کهن . ) ) ( ( ...
شریعت : شریعت به معنی راهی است که برای رسیدن به آب در کنار نهرهائی که سطح آب از ساحل نهر پائین تر است احداث می کنند ، سپس به هر راهی که انسان را به م ...
نکته بسیار مهم در این آیه اشتباه ترجمه کنندگان در مورد عبارت" وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ " می باشد . این اشتباه را برای اولین بار یک نفر مرتکب شده و ...
نکته بسیار مهم در این آیه اشتباه ترجمه کنندگان در مورد عبارت" وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ " می باشد . این اشتباه را برای اولین بار یک نفر مرتکب شده و ...
نکته بسیار مهم در این آیه اشتباه ترجمه کنندگان در مورد عبارت" وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ " می باشد . این اشتباه را برای اولین بار یک نفر مرتکب شده و ...
ای غزه! ای پیکر بی استخوان و دستی بی انگشت ای زندان بی سقف ! ای به جا مانده ازکاروانسرای بی سقف و ستون ، به نام فلسطین ! ای مخروبۀ سوخته بعد از فر ...
یخ گرفتن ؛ یخ زدن. منجمد شدن : مسکینی برهنه به سرما همی رفت و سگان در قفای وی افتاده. خواست تا سنگی بردارد و سگ را دفع کند در زمین یخ گرفته بود. ( گل ...
- هزیمت گرفتن ؛ فرار کردن. گریختن : هزیمت گرفتند ایرانیان بسی نامور کشته شد در میان. فردوسی.
هفته گرفتن ، برای مرده ؛ پس از یک هفته یادبود او را بپا کردن.
نم گرفتن ؛خشک کردن اشک. پاک کردن اشک : باآستین گرفت نم اشکم از جبین با آب دیده شست ز رخساره ام غبار. شفیع اثر ( از آنندراج ) .
وسخ گرفتن ؛ چرکین شدن جامه : فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار. کسائی.
واگرفتن ؛ باز گرفتن. ستدن : ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر ناچار خوشه چین بود آنجا که خرمن است. سعدی. به امید ما کلبه اینجا گرفت نه مردی بود نفع ازو ...
نظر بازگرفتن از کسی ؛ لطف و مرحمت را از کسی بازبریدن : یارب از ما چه فلاح آید اگر تو نپذیری به خداوندی و لطفت که نظر بازنگیری. سعدی.
نفس گرفتن ؛ تنگ شدن نفس. بر سخن گفتن توانا نبودن : میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت. حافظ.
نکته گرفتن ؛ ایراد و اعتراض کردن. خرده گیر.
نشگون گرفتن ؛ وشگون گرفتن.
نظام گرفتن ؛ نظم و ترتیب پذیرفتن.
نصیحت گرفتن ؛ گوش به اندرزدادن و عمل کردن آن : یکی گفت کاین بندیان شب روند نصیحت نگیرند و حق نشنوند. سعدی.
نخجیر گرفتن ؛ شکار کردن صید : پدرمان یکی آسیابان پیر بر این کوه نخجیر گیرد به تیر. فردوسی.
نشانی گرفتن ؛ پرسیدن نشانی و محل کسی.
نبض گرفتن ؛ دست به نبض مریض زدن طبیب.
ناف گرفتن ؛ قطع کردن. چون سر گرفتن. ( آنندراج ) : بنوعی فتاده ست عاشق مصاف که گویی بچنگش گرفتند ناف. میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ) .
- نام کسی را گرفتن ؛ او را نامیدن ، خواندن. بردن نام کسی : حضرت خواجه از درون خانه نام مرا گرفتند. ( انیس الطالبین نسخه خطی مؤلف ص 135 ) . همین که د ...
می گرفتن ؛ آشامیدن می. گساردن می : چو یاوندان به مجلس می گرفتند ز مجلس مست چون گشتند رفتند. رودکی.
ناخن گرفتن ؛ قطع کردن و بریدن و کوتاه کردن ناخن : گفتی فراش چرخ ناخن زهره گرفت کز بن ناخن دوید بر سر دامانش دم. خاقانی. ناکس زیاده سر چو شود دست از ...
مؤانست گرفتن ؛ انس گرفتن. الفت یافتن : بذله ها و لطیفه ها گفتی تا باشد که مؤانست گیرد. ( گلستان ) .
مواجب گرفتن ؛ اخذ شهریه.
مول گرفتن ؛ فاسق گزیدن.
مدد گرفتن ؛ استمداد. کمک خواستن.
مشکل گرفتن کاری را ؛ آن را سخت پنداشتن : کار مشگل شود آنگاه که مشکل گیری گرش اول شمری آسان آسان گذرد. قاآنی.
منزل گرفتن ؛ مأوی گزیدن. مسکن کردن.
- مالیات گرفتن ؛ اخذ مالیات و عشور.
ماه گرفتن ؛ خسوف : بنفیر آید عالم هرگاه که رخ ماه بگیرد شبگیر رخ آن ماه گرفت اینک و من بنفیر آمده ام زو به نفیر. سوزنی.
ماتم گرفتن ؛ سوگواری کردن. عزاداری : مزن دست تأسف بر هم از ترک حسدکاران که خون مرده را هرگز کسی ماتم نمیگیرد. میرزا صائب ( از آنندراج ) .
گوش گرفتن ؛ گوش دادن. عمل کردن : ترا پند سعدی بس است ای پسر اگر گوش گیری چو پند پدر. سعدی. نه زهره که فرمان نگیرد بگوش نه یارا که مست اندر آرد بدوش ...
لب به دندان گرفتن ؛ لب را با دندان گزیدن. لب را با دندان گاز گرفتن. - || تحسر. تأسف. دریغ خوردن. حسرت خوردن : دژم گشت و لب را به دندان گرفت ز کار ...
گوشه گرفتن ؛ اعتزال. کناره گرفتن : گوشه گرفتم ز خلق و فایده ای نیست گوشه چشمت بلای گوشه نشین است. سعدی ( دیوان چ فروغی غزلیات ص 49 ) .
گند گرفتن ؛ بو افتادن. بدبو شدن.
گواه گرفتن ؛ شاهد گرفتن. دلیل آوردن.