پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
حرفشان شدن: [عامیانه، اصطلاح] مشاجره ی لفظی پیدا کردن، اختلاف پیداکردن بر سر چیزی.
حرف روی حرف کسی آوزدن: [عامیانه، کنایه ] برخلاف حرف کسی چیزی گفتن، با حرف کسی مخالفت کردن.
حرف در آوردن : [عامیانه، کنایه ] شایعه ساختن، سخن دروغ شایع کردن.
حرف دهن خود را نفهمیدن : [عامیانه، کنایه ] مزخرف گفتن، حرف بی ربط زدن.
حرف چند پهلو : [عامیانه، کنایه ] سخن مبهم و دارای چند معنی.
حرف توی دهن کسی خشک شدن: [عامیانه، کنایه ] از سخن گفتن باز ماندن ( بر اثر ترس، تعجب یا شرم ) .
حرف توی دهن کسی گذاشتن: [عامیانه، کنایه ] سخنی را به کسی یاد دادن، تلقین کردن.
حرف به حرف کردن : [عامیانه، کنایه ] موضوع گفت و گو را عوض کردن.
حرف تو حرف آوردن: [عامیانه، کنایه ] سخن کسی را قطع کردن، مطلب دیگری را پیش کشیدن.
حرف بَری کردن سخن چینی کردن، خبرچینی کردن.
حرص و جوش: [عامیانه، کنایه ] عصبانیت.
حرف از دهن کسی قاپیدن: [عامیانه، کنایه ] سخن کسی را به نام خود قلمداد کردن.
حرص کسی را درآوردن: [عامیانه، کنایه ] کسی را خشمگین کردن.
حرص گرفتن : [عامیانه، کنایه ] ناراحت شدن، لج کردن.
حرز جواد با خود کردن: [عامیانه، کنایه ] همیشه با خود داشتن.
حرز جواد کسی بودن : [عامیانه، کنایه ] پیوسته با کسی بودن.
حرام و حرس: [عامیانه، اصطلاح] ریخت و پاش .
حرز جواد: [عامیانه، اصطلاح] دعایی منسوب به جواد امام محمد تقی.
حجله بستن : [عامیانه، کنایه ] به پا کردن و آراستن حجله.
حجله خانه: [عامیانه، کنایه ] اتاق شب زفاف.
حَبه را قُبه کردن : [عامیانه، کنایه ] کاهی را کوه کردن.
حبه کردن : [عامیانه، اصطلاح] دانه دانه کردن.
حَب جیم را خوردن: [عامیانه، کنایه ] گریختن، فرار را بر قرار ترجیح دادن، جیم شدن.
حالی به حالی شدن: [عامیانه، کنایه ] منقلب شدن حال، غلبه یافتن شهوت.
حال و بار : [عامیانه، اصطلاح] وضع زندگی.
حال و حوصله نگا. حال و احوال.
حال و احوال: [عامیانه، اصطلاح] وضعیت، کیفیت.
حال و احوال کردن: [عامیانه، کنایه ] سلام و احوال پرسی کردن.
حال نداشتن : [عامیانه، کنایه ] مریض بودن، بی حال بودن.
حال کسی را گرفتن : [عامیانه، کنایه ] کسی را ناراحت کردن، شادی کسی را به هم زدن.
حال آوردن : [عامیانه، کنایه ] به هوش آوردن، از ناراحتی بیرون آوردن، کتک زدن.
حال آمدن دل: [عامیانه، کنایه ] بازیافتن نشاط، برطرف شدن خستگی.
حالا نه و کی : [عامیانه، اصطلاح] از دست ندادن فرصت، غنیمت شمردن فرصت.
حالا حالاها : [عامیانه، اصطلاح] مدت دراز.
حال آوردن جگر: [عامیانه، کنایه ] بریدن صفرای جگر با چیزهای ترش مزه.
حاضر به یراق : [عامیانه، اصطلاح] حاضر و آماده.
حاضری : [عامیانه، اصطلاح] غذایی که پختن نمی خواهد و به سرعت آماده می شود. غذایی که از بیرون به صورت آماده تهیه می شود مثل غذایی آماده که در بعضی جا ه ...
حاضر و غایب کردن: [عامیانه، اصطلاح] خواندن نام افراد برای تعیین حاضران و غایبان.
حاشیه بندی: [عامیانه، اصطلاح] گل کاری کردن در باغچه، مرز بندی.
حاجی من شریک: [عامیانه، اصطلاح] کسی که خود را داخل کاری می کند و مدعی شراکت می شود.
حاشا زدن: [عامیانه، اصطلاح] انکار کردن امر مسلم.
حاجی خرناس : [عامیانه، اصطلاح] لولو.
حاجی حاجی مکه : [عامیانه، اصطلاح] دیر به دیر به دیدار کسی رفتن.
حاجیت: [عامیانه، اصطلاح] بنده ( در مقام فروتنی یا ریشخند ) .
حاج بادام : [عامیانه، اصطلاح] گونه ای شیرینی از آرد و بادام و شکر.
حاج خانم: [عامیانه، اصطلاح] عنوان احترام آمیز برای زنان مسلمان سالمند.
کلمه ( مکأ ) - به ضم میم - به معنای صفیر ( سوت ) است و ( مکأ ) - با تشدید کاف - که بر وزن صیغه مبالغه است ، مرغی است در حجاز که دارای صفیر شدیدی است ...
کلمه امطار به معنای نازل کردن چیزی است از بالا به پایین ، و لیکن بیشتر در قطرات باران استعمال می شود، ممکن هم هست بگوییم در لغت به معنای همان باریدن ...
کلمه ( عمه ) به معنای حیرت و سرگردانی در ضلالت و یا به معنای نفهمیدن حجت است . من یضلل الله فلا هادی له و یذرهم فی طغیان هم یعمهون . . .
( اخلاد ) به معنای ملازمت دائمی است ، و اخلاد بسوی ارض ، چسبیدن به زمین است ، و این تعبیر کنایه است از میل به تمتع از لذات دنیوی و ملازمت آن . و لو ...