پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
خاک عالم: [عامیانه، اصطلاح] تکیه کلامی برای اظهار تعجب و شرمندگی و ناراحتی.
خاکشیر نبات: [عامیانه، اصطلاح] دوستی و رابطه ی نزدیک، سوابق آشنایی.
خاکشیر مزاج : [عامیانه، کنایه ] غلامباره، سازگار با هر جریانی.
خاکستر نشین : [عامیانه، کنایه ] بدبخت، سیه روز، ذلیل.
خاکروبه ای : [عامیانه، اصطلاح] سپور، آشغالی
خاک تو سری کردن: [عامیانه، کنایه ] نزدیکی کردن زن با شوهر.
خاک پای کسی بودن: [عامیانه، کنایه ] ذلیل کسی بودن، مرید کسی بودن.
خاک تو سری: [عامیانه، کنایه ] مصیبت زدگی، گرفتاری، بدبختی.
خاک به سر کردن: [عامیانه، کنایه ] به فکر چاره افتادن، چاره جویی کردن.
خاک به سری: [عامیانه، کنایه ] همبستری زن با شوهر.
خاک به سری کردن: [عامیانه، کنایه ] همبستر شدن زن با شوهر.
خاک به دهنم : [عامیانه، اصطلاح] زبانم لال.
خاک به سر شدن : [عامیانه، کنایه ] مصیبت زده شدن، داغ دیدن، از فدر و اعتبار افتادن.
خاک برداری : [عامیانه، اصطلاح] بردن خاک های اضافی برای آماده کردن زمین ساختمان.
خاک بر سری: [عامیانه، کنایه ] بی آبرویی.
خاصه فروش : [عامیانه، اصطلاح] فروشنده ی جنس های مرغوب و برگزیده.
خاصه پز : [عامیانه، اصطلاح] نانوایی که نان خوب می پزد ( در مقابل خرجی پز ) .
خاصه تراش: [عامیانه، اصطلاح] آرایشگر مخصوص بزرگان.
خاص و خرجی : [عامیانه، اصطلاح] ممتاز و معمولی.
خارش : [عامیانه، اصطلاح] خاریدن، نام بیماری خاریدن نشیمنگاه.
خارشک: [عامیانه، اصطلاح] مردم آزار، سادیست.
خارج از مرکز: [عامیانه، اصطلاح] مزایایی که به کارمندان خارج از پایتخت داده می شود.
خارج رفتن: [عامیانه، اصطلاح] بیرون رفتن از خانه، رفتن به خارج از کشور.
خار چشم کسی بودن : [عامیانه، اصطلاح] مایه ی عذاب کسی بودن.
خارج از محدوده: [عامیانه، اصطلاح] بیرون از شهر که شامل خدمات شهرداری نمی شود.
خاتم کاری : [عامیانه، اصطلاح] نشاندن استخوان در چوب برای نقش و نگار دادن.
کلمه ( اطفأ ) به معنای خاموش کردن آتش و یا نور است .
کلمه ( احبار ) جمع ( حبر ) - به فتح اول و هم به کسر آن - به معنای دانشمند است ، و بیشتر در علمای یهود استعمال می شود. و کلمه ( رهبان ) جمع ( راهب ) ا ...
کلمه ( عزیر ) همان ( عزرا ) به زبان عبری است ، و در نقل از عبری به عربی این تغییر را پذیرفته است ، همچنانکه نام ( یسوع ) وقتی از عبری به عربی وارد شد ...
کلمه ( مضاهاه ) به معنای مشابهت و هم شکل بودن است .
راغب در باره کلمه ( صاغر ) گفته است ( صغر ) و ( کبر ) از اسمأ متضادی هستند که ممکن است به یک چیز و لیکن به دو اعتبار اطلاق شوند، زیرا ممکن است یک چیز ...
کلمه ( سکینت ) حالت قلبیی است که موجب سکون نفس و ثبات قلب می شود، و بطوری که ملازم با ازدیاد ایمان بر ایمان است ، و نیز ملازم با کلمه تقوی است ، که ق ...
کلمه ( رحب ) به معنای وسعت مکان و ضد تنگی است .
کلمه ( اعجاب ) به معنای خوشحال کردن است ، و ( عجب ) به معنای خوشحال شدن از دیدن امری نادر و بی سابقه است .
کلمه ( سقایت ) بر وزن حکایت و جنایت و نکایت ، مصدر است ؛ گفته می شود: ( سقی ، یسقی ، سقایه ) . این کلمه به معنای محل آب خوردن ، و ظرفی که با آن آب م ...
کلمه ( مسجد ) اسم مکانی است که سجده در آن انجام می شود، مانند خانه ای که بخاطر سجده برای خدا ساخته می شود، و اگر اعضأ سجده را که عبارتند از پیشانی و ...
عمر از کلمه ( یعمروا ) از ( عماره ) است که ضد خرابی است وجه تسمیه ی عمر آن است که عمر عبارتست از تعمیر بدن بوسیله روح . ( تعمیر ) هم از همین ماده و ب ...
کلمه ( ذمه ) از ذمام گرفته شده است ( ذمام ) - با کسر ذال - به معنای آن توبیخ و مذمتی است که متوجه انسان در برابر عهدشکنی اش می شود.
راغب در مفردات می گوید: کلمه ( رصد ) به معنای آماده شدن برای پائیدن و مراقبت است ، و کلمات ( رصد له ) و ( ترصد ) و ( ارصدته له ) همه به این معنا است ...
( مرصد ) اسم مکان از ماده ( رصد ) و به معنای آمادگی برای مراقبت است .
کلمه ( انسلاخ ) در اصل از ( سلخ الشاه پوست گوسفند را کند ) گرفته شده ، و ( انسلاخ ماه ) یک نوع کنایه است از تمام شدن آن . فاذا انسلخ الاشهر الحرم . ...
کلمه ( طیب ) به معنای سازگاری با طبع است .
کلمه ( عرض ) به معنای چیزی است که بر چیز دیگری عارض شود، و زود هم از بین برود، و از همین جهت است که لذائذ دنیائی را ( عرض ) نامیده اند، چون زود از بی ...
کلمه ( ثخن ) - به کسر اول و فتح دوم - به معنای غلظت و بی رحمی است ، و اینکه می گویند: ( اثخنته الجراح و اثخنه المرض ) به همین معنا است . راغب در مفرد ...
کلمه ( السبی ) موردش عمومی تر از کلمه ( الاسر ) است برای اینکه سبی شامل دستگیر کردن اطفال دشمن نیز می شود بخلاف ( اسر ) که چون دستگیر کردن اطفال احتی ...
کلمه ( أسر ) بطوری که گفته اند به معنای این است که مرد جنگی حریف خود را دستگیر کرده و ببندد، و شخص مشدود ( بسته ) شده را ( اسیر ) گویند و جمعش ( أسری ...
در مجمع البیان می گوید: کلمه ( جنوح ) به معنای میل است ، و بال مرغ را هم از این جهت ( جناح ) می گویند که مرغ به وسیله آن به یکی از دو طرف خود متمایل ...
کلمه ( قوه ) به معنای هر چیزی است که با وجودش کار معینی از کارها ممکن می گردد، و در جنگ به معنای هر چیزی است که جنگ و دفاع با آن امکان پذیر است ، از ...
اعداد. [ اِ ] ( ع مص ) : کلمه ( اعداد ) به معنای تهیه کردن چیزی است تا انسان با آن چیز به هدف دیگری که دارد برسد، که اگر قبلا آنرا تهیه ندیده بود به ...
کلمه ( اعجاز ) به معنای ایجاد عجز است .