پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,٣٢١
پیشنهاد
٠

دکان کسی را تخته کردن ؛ مقابل دکان گشادن. ( از آنندراج ) . دست او را از شغلی یا نفعی یا امری کوتاه کردن. ( فرهنگ عوام ) : زلف بتان ز شانه دکان تخته م ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دکان بستن ؛ مقابل دکان گشادن و باز کردن. ( آنندراج ) : کمر بناز چو آن پرحجاب می بندد دکان جلوه گری آفتاب می بندد. تأثیر ( از آنندراج ) . ز ناتوانی ...

پیشنهاد
٠

دکان پهلوی دکان کسی باز کردن ؛ در اصطلاح عامه ، با کسی در کسب یا در هر کار دیگری رقابت کردن. ( از فرهنگ عوام ) .

پیشنهاد
٠

دکان در رو افتادن ؛ بر هم زدن دکان و بر هم شدن. ( آنندراج ) : ای سرشک دمبدم سهل است گر مفلس شدن داد خواهد گشت فرصت چون دکان در رو فتاد. مسیح کاشی ( ...

پیشنهاد
٠

دکان برتر گرفتن ؛ نظیر: تخته بر سر استاد زدن. ( امثال و حکم ) . روی دست برخاستن : بود شاگرد خرد یکچند لیک اکنون چو باد همتش زُاستاد برتر شد دکان برتر ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دکان برچیدن ؛ بر هم زدن دکان : ضرر و نفع چون دکان برچید یأس اندرحقیقت است امید. حکیم حاذق ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

آن دکان برچیده شد ؛ انتظار نفع پیشین حالا بی جاست. ( از امثال و حکم ) .

پیشنهاد
٠

دکان بالاتر گرفتن از کسی ؛ رواج و رونق بیشتر از کار آن کس به کار خود دادن. روی دست برخاستن : لعل او در دلبری استاد بود خط دکان زُاستاد بالاتر گرفت. ...

پیشنهاد
٠

دکان برانداختن ؛ بر هم زدن و از میان بردن دکان. جمع کردن دکان : تا یافت محک شب از سپیدی صراف فلک دکان برانداخت. خاقانی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دکان بربستن ؛ دکان بستن : دکان بربند عیسی کاندرین کان مسیحائی کم از بیماریی نیست. طالب آملی ( از آنندراج ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دکان باز، دکان بسته ؛ اصطلاحاتی است که به دو نوع مؤسسه از لحاظ روش آنها در استخدام کارگر اطلاق میشود. کارخانه هاو مؤسسات صنعتی که فقط کارگران عضو ا ...

پیشنهاد
٠

دکان باز کردن ؛ گشادن دکان. ( آنندراج ) : اگر عشق دکان نمی کرد باز کجا خرج میگشت کالای ناز. ظهوری ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

در دکان کسی را بستن ؛ کار و کسب اورا تعطیل کردن. از رونق انداختن کسب و کار او : آفتابم بایدی با چشم درد تا طبیبان را دکان در بستمی. خاقانی. چون به ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دکان باز، دکان بسته ؛ اصطلاحاتی است که به دو نوع مؤسسه از لحاظ روش آنها در استخدام کارگر اطلاق میشود. کارخانه هاو مؤسسات صنعتی که فقط کارگران عضو ا ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دکان آرایی ؛ عمل آراستن دکان. - || کنایه از چرب زبانی و تکلف کردن در فروختن کالای سهل به بهای گران. ( آنندراج ) . تحسین و تعریف دکاندار از متاع و ک ...

پیشنهاد
٠

دکان آواره کردن ؛ بر هم زدن دکان و بر هم شدن. ( آنندراج ) : بهائی بیخودی را چار کرده دکان عقل و دین آواره کرده. بهایی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دکان مال تو اما ناخنک مزن ؛ این که بزبان گوید همه چیز من تراست ، عمل او برخلاف آن باشد. ( امثال و حکم دهخدا ) . اختیاراین مال یا این کار با تو، ولی ب ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دکان آرای ؛ آرایش کننده دکان. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دقیقه شناس ؛ نکته شناس. نکته بین. باریک بین : نِقرس ؛ طبیب حاذق بسیارنظر دقیقه شناس. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دقل شاهانی ؛ نوعی خرما است در جیرفت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . خرمای شاهانی یکی از ارقام خرما در ایران است. میوه آن کشیده و دارای نوکی باریک است و ر ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دقت نظر ؛ باریک بینی. خرده بینی. باریکی دید.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دقایق الحصص ؛ که در زیجات می نویسند، عبارتند از غایات اختلاف نصف قطر تدویر که مرکز تدویر در ابعاد مختلف باشد، یعنی در میان بعد و ابعد و اقرب. ( از کش ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دقایق الحِکَم ؛ نکته های باریک حکمت ها : بدین تقرب کاندر حقایق العلوم و دقایق الحکم از این هشیار امیر و بیدار ملک دید. . . شاد شدم. ( جامع الحکمتین ص ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دقت فکر ؛ نازک اندیشی. باریکی اندیشه.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اصحاب الدق ؛ مدقوقین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دق مرگ شدن ؛ به مرض دق مردن. به بیماری دق تلف شدن. به بیماری سل درگذشتن ، چنانکه سلطان محمود غزنوی. - || ازغمی جانکاه جان سپردن ، چنانکه بیماری مبت ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دق و سل ؛ از اتباع است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دق کردن ؛ از غصه و غم جانکاه مردن. رجوع به دق کردن در ردیف خود شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دق شیخوخت ؛ یبوستی بود که بر مزاج غالب شود بی حرارت ، و این مشابه به دق باشد و اکثر مشایخ را حادث شود و علامت آن لاغری و درشتی پوست. ( غیاث ) ( آنندر ...

پیشنهاد
٠

دق دل ( دق دلی ) درآوردن ، دق دل گرفتن از کسی ( از چیزی ) ؛ جزای کسی راکه به او بد کرده است با زبان یا با عمل دادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . انتقام ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دق دل ، دق دلی ؛در اصطلاح عامیانه ، عقده دل. غصه. ( از فرهنگ فارسی معین ) . کینه. دلخوری. دشمنی. با کسی عداوت پنهانی و کینه دیرین داشتن. ( از فرهنگ ل ...

پیشنهاد
٠

در دق افتادن ماه ؛ هنگامی که ماه ( قمر ) در کاهش است - یعنی از صورت بدر خارج شده در کم و کاستی می افتد - گویند در دق افتاده است : خور در تب و صرعدار ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دق الشیخوخة ؛ دق شیخوخت. دق پیرانه. دقی که پیران را افتد. ( از ذخیره خوارزمشاهی ) . و رجوع به دق شیخوخت در همین ترکیبات شود.

پیشنهاد
٠

دق دل خود را خالی کردن ؛ سوز درون خود را برای کسی بیان کردن. سوز درون را با گریه تسکین دادن. ( از فرهنگ عوام ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دق باب کردن ؛ در زدن وحلقه بر در زدن و در کوفتن. ( ناظم الاطباء ) . || شکستن ، یا زدن و ریزه ریزه نمودن. ( از منتهی الارب ) . شکستن چیزی را. ( از اق ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دق ظَهْر ؛ کوفتن بر پشت. شکستن پشت : لشکر سلطان ایشان را به قهر و دق ظَهْر به ماوراءالنهر انداخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 268 ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

حمی الدق ؛ بیماریی است که عامه عرب آنرا �السخونةالرفیعة� گویند. ( از اقرب الموارد ) . تب باریک و تب باریک کننده. ( دهار ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

دق الکوس ؛ کوفتن طبل را. ( دهار ) : از پی حرمت کعبه چه عجب گر پس از این بانگ دق الکوس از گنبد خضرا شنوند. خاقانی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دق از دلبر ؛ نام فنی از کشتی ، و به معنی خوش آینده نیز آید. گویند آن مرکب از چهاراسم است ، و دق به فتح به معنی کوفتگی که ملال است به سبیل مجاز. میرنج ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دق مصری ؛ دق که در مصر بافند : همان دق مصری و دیبای روم که همچون بهاری بدش نقش و بوم. شمسی ( یوسف و زلیخا ) . به میدان اول دق مصر بود صفاتش بگویم چ ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دق و لق ؛ از اتباع است به معنی دک و لک یعنی خشک و خالی و صحرای بی علف و سر بی موی. ( برهان ) ( از غیاث ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دق رومی ؛ جنسی است از جامه که در روم بافندش. ( شرفنامه منیری ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دفن و کفن ، کفن و دفن ؛ کفن کردن و دفن کردن.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دفن المروءة ؛ بدون مروت و جوانمردی. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ) . دفین المروءة. و رجوع به دفین شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بیکدفعه ؛ بیکبار. با هم. در یک وهله : همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی. منوچهری. - || در یک نوبت : این آزادمرد ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دفعه بدفعه ؛ نوبت بنوبت. باربار. بتکرار. مکرراً. اززمانی بزمانی. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یکدفعه ؛ دفعةً. ناگهان. فجاءةً. بطور ناگهانی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اول دفعه ؛ نخستین بار : بوسهل را به اول دفعه پیغام دادیم که چون تو در میان کاری من به چه کارم. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بیکدفعه ؛ بیکبار. با هم. در یک وهله : همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی. منوچهری. - || در یک نوبت : این آزادمرد ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دفعةً واحدة ؛ یک باره. یک دفعه. بیکبار. بیکباره : پادشاه اسلام. . . فرمود که امری که بتدریج مضرت آن چنین معظم گشته و عموم مردم بدان معتاد شده اند دفع ...