پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
دامن کسی گرفتن کسی ؛ از او دادخواه شدن. دادخواه بودن را چنگ در دامن وی زدن : که با خاک چون جفت گردد تنم نگیرد ستمدیده ای دامنم. فردوسی. گر من ز محب ...
دامن کشیدن کسی را، یا کشیدن دامن کسی ؛ بازداشتن وی از حرکت. مانع آمدن او از رفتن : نه خواهد کس ترا دامن کشیدن نه در شبدیز شبرنگی رسیدن. نظامی. - | ...
دامن کسی بدست افتادن ؛ فراچنگ آمدن دامن او. او را دریافتن. وصل او یافتن : دامن او بدست من روز قیامت ار فتد عمر بنقد میرود در سر گفتگوی او. سعدی.
دامن کسی گرفتن ؛ کنایه از بازداشتن کسی را ازرفتن. ( آنندراج ) : سحر سرشک روانم پی خرابی داشت اگر نه خون جگر میگرفت دامن چشم. حافظ. - || متابعت و پ ...
دامن قناعت بدست آوردن ؛ قناعت کردن. و رجوع به مجموعه مترادفات ص 276 شود.
دامن کسی از دست دادن ؛ رها کردن که برود. گذاردن که ترک کند : دیر آمدی ای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست. سعدی.
دامن ِ عمر چاک زدن ؛ ترک زندگی کردن : سعدی از دست غمت چاک زده دامن عمر بیشتر زین نکند صابری و مشتاقی. سعدی.
دامن فراهم چیدن ، یا دامن از. . . فراهم چیدن ؛ کناره گرفتن. عزلت گرفتن : در نشیمن عزلت نشینم و دامن از صحبت فراهم چینم. ( گلستان ) .
دامن فراهم گرفتن ؛ دست و پای خود را جمع کردن. باحتیاط گرائیدن : قوم محمودی ازین فروگرفتن علی نیک بشکوهیدند و دامن فراهم گرفتند. ( تاریخ بیهقی ) .
دامن فروهشتن ؛ افکندن دامن. فرونهادن دامن. مقابل بالا زدن و بالا گرفتن دامن : کشیده مظله سیه بر ثریا فروهشته دامنش بر گوی اغبر. ناصرخسرو.
دامن شب بدست آوردن ؛ شب زنده داری کردن. دریافتن شب : دامن شب را ز غفلت گر نیاوردی بدست در تلافی دامن آه سحر باید گرفت. صائب.
دامن زیر سنگ آمدن ؛ عاجز و مغلوب شدن. و نیز رجوع به مجموعه مترادفات ص 244 شود.
دامن شب بدست آوردن ؛ شب زنده داری کردن. دریافتن شب : دامن شب را ز غفلت گر نیاوردی بدست در تلافی دامن آه سحر باید گرفت. صائب.
دامن شکستن ؛ دامان چیزی شکستن. دو تو کردن آن. دوتا کردن آن. قطع کردن آن : هنوز حسن بشوخی نبسته بود کمر که چشم من بمیان دامن نگاه شکست. صائب. دامن آ ...
دامن دور کشیدن از کسی یا چیزی ؛ بکلی بریدن از کسی. بیکباره ترک او گفتن. سخت بریدن از کسی : دامن ازو دور کشیدم و مهره مهربرچیدم. ( گلستان سعدی ) .
دامن رنجه شدن ؛ مرادف قدم رنجه کردن. ( آنندراج ) : از کمان گوشه ابروی تو یک تیر نجست که بپرسیدن دل رنجه نشد دامانش. ظهوری.
دامن زیر پای کسی یا چیزی کشیدن ؛ کنایه از فرش کردن دامن زیر پای کسی یا چیزی است. ( از آنندراج ) : تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک باور مکن که دست ز دامن ...
دامن درکشیدن ، دامن کشیدن ؛ کنایه از اعراض و اجتناب نمودن از چیزی و ترک صحبت کردن. ( آنندراج ) ( برهان ) . روی گردانیدن. ترک صحبت کردن. ( شرفنامه منی ...
دامن در کمر زدن ؛ بند کردن قسمت پائین دامن بکمربند. مهیا و آماده شدن : چو قصد شعر حجت کرد خواهی بفکرت دامن دل در کمر زن. ناصرخسرو.
دامن در کمر گنجیدن ؛ قرار گرفتن دامن در کمر. مصمم و قاصد گشتن بر انجام دادن کاری : پی صلاح خلایق زمانه بند شود گهی که دامن کین تو در کمر گنجد. حسین ...
دامن در دامن دوختن ؛ دامن بدامن دوختن. متحد شدن. همداستان شدن.
دامن در ریختن ؛ کنایه است از آبروریختن.
دامن درع چاک کردن ؛ کنایه از آماده شدن برای سواری است. ( آنندراج ) .
دامن در دامن بستن ؛ دامن بدامن بستن. یاری یکدیگر کردن : کرده ظفر مسکن در مسکنش بسته وفا دامن در دامنش. منوچهری. دامن در دامن بندیم و آنچه جهد آدمی ...
دامن در پای کشیدن ؛ بناز و تبختر رفتن در زمین. فخور و مرح رفتن : بگذشت و نگه نکرد با من در پای کشان ، ز کبر دامن. سعدی ( کلیات ص 654 ) .
دامن در چیزی گرفتن ؛ گرفتار شدن. پابند شدن. رفتن نتوانستن : رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصائی خلاف من که بگرفتست دامن در مغیلانم. سعدی.
دامن در پای فتادن ؛ کنایه از گریختن از روی اضطرار و اضطراب. ( انجمن آرا ) . کنایه از اضطراب باشد و از روی اضطراب گریختن را نیز گویند. ( برهان ) . و ن ...
دامن زیرپای و در پای افتادن ؛ گریختن از اضطرار. ( مجموعه مترادفات ص 336 ) .
دامن خیمه بالا زدن ؛ برداشتن دامن خیمه : نشکسته شکن طرف کلاهش نقاش دامن خیمه لیلی است که بالا زده اند. محمدطاهر کاشی متخلص بنقاش.
دامن خیمه بالا زدن ؛ برداشتن دامن خیمه : نشکسته شکن طرف کلاهش نقاش دامن خیمه لیلی است که بالا زده اند. محمدطاهر کاشی متخلص بنقاش. دور چشمت صف برگشت ...
دامن حصار گرفتن ؛ کنایه از آمیزش نکردن با مردم و یاغی شدن از سلطان وقت است. ( انجمن آرا ) : آن به که خردمند کناری گیرد یا دامن قلعه و حصاری گیرد می م ...
دامن خوردن شعله ؛ برافروخته شدن شعله از باد دامنی که جنبان بود. ( از آنندراج ) : شعله سوزد خار را از هر که دامن میخورد هر که عاشق شد بر او، آن شوخ بر ...
- دامن چیزی به کف آوردن ؛ رسیدن به آن. نایل شدن بدان : گر بار دگر دامن کامی بکف آرم تا زنده ام از چنگ منش کس نرهاند. سعدی. هم اگر عمر بود دامن کامی ...
دامن چیزی یا کسی گرفتن ؛ چنگ در او درزدن. بدو متوسل شدن. در او آویختن : مرد رهی دامن مردی بگیر زنده دلی در ره مردی بمیر. خواجو.
دامن چیزی یا کسی کشیدن ؛ به او متوسل شدن ، در او آویختن : چند درین بند بکشّی چنین دامن دنیا بکشی و آستین. ناصرخسرو.
دامن چاک بودن ؛ دامن دریده داشتن. دارای دامن دریده بودن. - || منسوب بودن دختر یا پسر. ( غیاث ) . در صحرا نشینان ایران معمولست چون دختر خود را بیکی ...
دامن چاک زدن یا چاک زدن دامن ؛دریدن دامن. پاره کردن دامن.
دامن چیزی از کف گذاشتن ؛ رها کردن آن. از کف نهادن آن. روی تافتن از آن. غافل ماندن از آن : دامن دریا ز کف مگذار تا گوهر شوی قطره را از گوهر ذاتی بها گ ...
دامن پوشیدن بر. . . ؛ افکندن دامن بر آن. زیردامن قرار دادن آن. - || مجازاً در حفظ و حمایت خودگرفتن. سرپوش بر آن نهادن. نگذاردن که فاش شود. نگذاردن ...
دامن جمع کردن ؛ دامن برگرفتن. دامن برچیدن. ( آنندراج ) : فغان که خار ملامت ز تیزدستیها امان نداد که سازیم جمع دامن را. صائب.
- || اعراض کردن. ( آنندراج ) .
دامن بکمر زدن ؛ تشمیر. دامن بر میان زدن. دامن بر کمر زدن. دامن در کمر زدن. دامن بکمر درزدن. تشمر. تهلز. آماده و مهیا و عازم شدن.
دامن بکمر درزدن ؛ دامن بکمر زدن : چشم و گوش و سخن و عقل و زبان دادت بر مکافاتش دامن بکمر درزن. ناصرخسرو. بر طلب طاعت و نیکی و زهد چون که نه دامن بک ...
دامن پر کردن ؛ انباشتن دامن : روز گلستان و نوبهار چه خسبی خیز که تا پر کنیم دامن مقصود. سعدی.
دامن بر میان گره کردن ؛ بند کردن قسمتهای فروهشته دامن بکمربند. - || مجازاً، مهیا شدن عازم و قاصد شدن. آهنگ کردن : در گام اولین کمر راه بشکند رهرو ک ...
دامن بر میان محکم کردن ؛ دامن بر کمر سخت کردن. ( از آنندراج ) .
دامن بکشی کشیدن ؛ خرامیدن. بناز رفتن : تا کی کشی بناز و کشی دامن دامن دمی ز ناز و کشی درچین. ناصرخسرو. رجوع به دامن برمیان زدن شود.
دامن بر کمر زدن کاری را ؛ مهیا شدن. دامن برتافتن. آماده شدن. احتفاز. ( منتهی الارب ) : چون کشی خنجر بقتلم بر میان دامن مزن دامن آلودن بخونم خونبها خو ...
دامن بر میان زدن ؛ دامن بکمر زدن : چو رستم ورا دید و گرز گران بزد دامن پهلوی بر میان. فردوسی.
دامن بر کمر سخت کردن ؛ دامن بر میان محکم کردن. ( از آنندراج ) .