پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,٣٢١
تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به دل افتادن ؛ به دل گذشتن. الهام گونه شدن. برات شدن به دل.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به دل آمدن ؛ به خاطر گذشتن : آید به دلم کز خدا امین است بر حکمت لقمان و ملکت جم. ناصرخسرو.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بغض کسی در دل بودن ؛ کینه او رادر دل داشتن : هر آنکس که در دلْش بغض علی ست از اوخوارتر در جهان زار کیست. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به دل ؛ اندر دل. در ضمیر. در عقیده. در باطن. در نهان. باطناً : بپوئید کاین مهتر آهرمن است. جهان آفرین را به دل دشمن است. فردوسی. امیر اسماعیل از آ ...

پیشنهاد
٠

بر سر و دل کسی بودن ؛ بار خاطر و مایه رنج او بودن : و سالار و کدخدایان که امروز فرستیم بر سر و دل وی [ پسر کاکو ] باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 265 ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برنادل ؛ جوان دل. که دل برنا و جوان دارد. رجوع به برنا شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر دل گذاردن ؛ قبول کردن. روا شمردن : زینهار ای پسر که بر دل نگذاری بیهوده و نگوئی که تقصیر در نماز جایز است. ( منتخب قابوسنامه ص 17 ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر دل گرفتن ؛ ناخوش شدن. - || بی صبر شدن.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بازآمدن دل ؛ به حال طبیعی برگشتن. قرار یافتن دل : چو باز آمدش دل به جاماسب گفت که این خود چرا داشتی در نهفت. فردوسی.

پیشنهاد
٠

بر در دلها نشسته بودن ؛ به مصیبت دیدگان مهربان و غمخوار بودن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : درویشی را شنیدم که درآتش فاقه می سوخت. . . کسی گفتش چه نشینی ...

پیشنهاد
٠

اندر دل داشتن ؛ در ضمیر داشتن. بر آن بودن. نیت آن داشتن. - || در باطن داشتن. نهان داشتن : همی داشت اندر دل این شهریار چنین تا برآمد بر این روزگار. ...

پیشنهاد
٠

اندر دل افکندن ؛ به دل کسی خطور دادن. الهام. و رجوع به �در دل افکندن � شود.

پیشنهاد
٠

از همه دل خواستن ؛ به کمال خواستن. به تمام علاقه خواستن : هر که ما را نخواهد از همه دل گر همه دل بود از او بگسل. سنائی.

پیشنهاد
٠

افسرده شدن دل ؛ غمگین شدن دل. اندوهگین شدن دل.

پیشنهاد
٠

از دل نگریستن ؛ از صمیم دل اعتنا کردن. بسیار اهمیت دادن. با صدق توجه کردن. به رغبت التفات کردن : دهم جان گر از دل به من بنگری کنم خاک تن تا تو پی بسپ ...

پیشنهاد
٠

از طاق دل افتادن ؛ خوار و بی اعتبار شدن. رجوع به این ترکیب ذیل طاق شود.

پیشنهاد
٠

از گوشه دل نهادن ؛ از دل فراموش ساختن. ( آنندراج ) : بر گوش نهاده ای سر زلف وز گوشه دل نهاده ما را. انوری ( از آنندراج ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ازدل گذاردن ؛ فراموش کردن : داود نبی چو برگشادی اسرار گفتی پسرا پند من از دل مگذار اندک شمر ار دوست ترا هست هزار ور دشمن تو یکی است بسیار شمار. یوسف ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از دل گذشتن ؛ از پیش ملهم گونه ای شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : از دلم گذشت که این کاسه را می شکند.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از دل ماندن ؛ آزرده شدن. ( آنندراج ) : دل چو رویش دید جان را دربباخت خاطر خواجو ازین از دل بماند. خواجوی کرمانی ( از آنندراج ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از دل رفتن ؛ از دل بیرون شدن. کنایه از فراموش شدن : چون دیگران ز دل نروی گر روی ز چشم کاندر میان جانی و از دیده در مجیب. سعدی.

پیشنهاد
٠

از دل بیمار بودن ؛ ناپاک دل بودن. رجوع به بیماردل شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از دل برآمدن ؛ روا داشتن. دل دادن. رضا دادن از سر صدق : خدای تعالی با حجاج سخن گفت و ترا از دل برنمی آید که با خلق خدا سخن گوئی. ( مجالس سعدی ص 20 ) .

پیشنهاد
٠

از دل برآوردن ؛ از یاد بردن. فراموش کردن. از دل بیرون کردن. ( آنندراج ) : از آن زمان که تو ما را ز دل برآوردی مسافریم بهر خاطری که می گذریم. حسن بیک ...

پیشنهاد
٠

از دل به دل راه ( رهگذر، روزنه ) است ؛ محبت محبت می آورد. القلب یهدی اًلی القلب : در دل من این سخن زآن میمنه ست زآنکه از دل جانب دل روزنه ست. مولوی. ...

پیشنهاد
١

از دل به دل راه ( رهگذر، روزنه ) است ؛ محبت محبت می آورد. القلب یهدی اًلی القلب : در دل من این سخن زآن میمنه ست زآنکه از دل جانب دل روزنه ست. مولوی. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از دل ؛ از صمیم قلب. با صدق. با رضا. با صمیمیت. بِطوع. برغبت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . با رضایت. از بن دندان. از صمیم دل. از ته دل : جز از ایزد توام ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از دل آمدن ؛ روائی دادن دل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . - || گواهی دادن دل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . - || از دل نیامدن ؛ اجازه ندادن شفقت یا رأفت ...

پیشنهاد
٠

از چشم و دل دور ماندن ؛ از یاد رفتن : چون روزگار دراز برآمدی این اخبار از چشم و دل مردم دور ماندی. ( تاریخ بیهقی ) .

پیشنهاد
٠

از حال رفتن دل ؛ گرفتار دل غشه شدن. دستخوش ضعف و نیمه بیهوشی شدن ، چنانکه مثلاً گویند: وقتی جراحت پای او را دیدم دلم از حال رفت. ( از فرهنگ عوام ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از ته دل ؛ از طوع و رغبت. ( آنندراج ) . از صمیم قلب : نفس آن روز بر آرم به خوشی از ته دل که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد. سلمان ( از آنندراج ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آهن دلی کردن ؛ قساوت کردن. سنگدلی کردن. سخت دلی : گفتم آهن دلی کنم چندی ندهم دل به هیچ دلبندی. سعدی. رجوع به آهن دلی شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از بهر دل کسی ؛ برای دل کسی. برای رضا و خشنودی دل او : گفت از بهر دل من جوانمردی بکن. ( تاریخ برامکه ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسوده دلی ؛ فراغ بال. فراغت بال. آسوده خاطری. رجوع به آسوده دلی شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسوده دل شدن ؛ فارغ البال شدن. آسوده خاطر شدن : شه آسوده دل شد ز گفتارشان نوازشگری کرد بسیارشان. نظامی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسوده دل ؛ فارغ البال. بی رنج. بدون اضطراب. رجوع به آسوده دل در ردیف خود شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آزرده شدن دل ؛ افسرده شدن آن : مرا به هر چه کنی دل نخواهد آزردن که هر چه دوست پسندد بجای دوست ، رواست. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آزرده دلی ؛ چگونگی و صفت آزرده دل. رنجیده دل بودن. آزرده دل بودن. و رجوع به آزرده دل و آزرده دلی در ردیفهای خود شود.

پیشنهاد
٠

آزاده دل و گردن ؛ فارغ بال. آسوده خاطر : زایران را هم ازو نعمت و هم دانش وآنگه از منت آزاده دل و گردن. فرخی. رجوع به آزاده و آزاده دل در ردیفهای خو ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آزرده دل ؛ رنجیده دل. آزرده جان : دل می رود به روی من از غصه رقیب هرگه که یاد شانی آزرده دل کنم. شانی تکلو ( از آنندراج ) . رجوع به آزرده و آزرده د ...

پیشنهاد
٠

آزاددل گشتن از. . . ؛ فارغ دل شدن از : همی باد تا جاودان شاددل ز رنج و زغم گشته آزاددل. فردوسی.

پیشنهاد
٠

آزاد گردیدن دل ؛ مستخلص شدن دل : بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد. باباطاهر. رجوع به آزاد شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آتش دل ؛ سوز دل : فریاد کز آتش دل من فریاد بسوخت در دهانم. خاقانی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آرام دل ؛مایه تسلی خاطر. مایه امید. - || معشوق. معشوقه : کسی برگرفت از جهان کام دل که یکدل بود با وی آرام دل. سعدی. دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم ...

پیشنهاد
٠

طپیدن گرفتن دل ؛ ضربان گرفتن قلب. جهیدن دل. به تپش درآمدن دل. آغاز تپیدن کردن آن : شبی پای عمرش فروشُد به گل طپیدن گرفت از ضعیفیش دل. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نافه دل ؛ مجازاً، خون دل : هر طرف نافه دل بود که می ریخت به خاک هر گره کز سر زلف تو صبا وامی کرد. صائب ( از آنندراج ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نقطه دل ؛ حبه دل : بر نقطه دل است چو پرگار سیر من این مرغ قانع است به یکدانه آشنا. صائب ( از آنندراج ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زدن دل ؛ طپیدن دل.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

طپیدن دل ؛ زدن دل. ضربان قلب : دل می طپد اندر بر سعدی چو کبوتر زین رفتن و باز آمدن کبک خرامان. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رگ دل ؛ عمود السحر. ابهر. ( از منتهی الارب ) . وتین. ( مهذب الاسماء ) . و رجوع به رگ شود.