پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٢٧١)

بازدید
٢٦,١٤٧
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شبی دراز ؛ شبی طولانی : شبی دراز، می سرخ من گرفته بچنگ میی بسان عقیق و گداخته چون زنگ. منوچهری.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لیلة دعسقة، لیل مجرهد؛ شب دراز. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زمانی دراز ؛ زمانی طولانی : چو دیدش ورا شاه با کام و ناز به بر درگرفتش زمانی دراز. فردوسی. چو با خواهران بد زمانی دراز خرامید و آمد بر تخت باز. فر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زندگانی دراز ( با فک اضافه یا به اضافه ) ؛ عمر طولانی : زندگانی چه کوته و چه دراز نه به آخر بمرد باید باز. رودکی. همی خواهم از داور بی نیاز که باشد ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شبان دراز ؛ شبان طولانی : بپرورده بودم تنش را به ناز به رخشنده روز و شبان دراز. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روزگار دراز ؛ مدت مدید. زمان بسیار. بسیار وقت : اگر توقف کردمی. . . چون روزگار دراز برآمدی این اخبار از چشم و دل مردم دور ماندی. ( تاریخ بیهقی ) . و ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روزگاری دراز ؛ زمانی طولانی : نهادند بر کوه و گشتند باز برآمد بر این روزگاری دراز. فردوسی. بر این گونه تا روزگاری دراز برآمد که بد کودک آنجا براز. ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رنج دراز ؛ رنج بسیار. رنج دیرپای. رنج طولانی : من اندر نشابور یک هفته بیش نباشم که رنج درازست پیش. فردوسی. یکی را به زخم و به رنج دراز یکی را به زه ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رنجهای دراز ؛ رنجهای دیرپای : غریوید بسیار و بردش نماز بپرسیدش از رنجهای دراز. فردوسی. بشد از پس رنجهای دراز به یکی جزیره رسیدند باز. عنصری ( از ح ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روز دراز ؛ روز طولانی : چو بگذشت نیمی ز روز دراز به نان آمد آن پادشا را نیاز. فردوسی. برآمد بر این نیز روز دراز نجست اختر نامور جز فراز. فردوسی. ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درازماندن ؛ دیر ماندن. بسیار پاییدن. دوام بسیارکردن. عمر طولانی کردن : به آواز گفتند کای سرفراز غم و شادمانی نماند دراز. فردوسی. نمانده کسی خود به ...

پیشنهاد
٠

دیر و دراز ماندن ؛ عمر طولانی کردن. بسیار زیستن : اگرچه بمانند دیر و دراز به دانا بودشان همیشه نیاز. ابوشکور.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دراز باد ؛ کلمه دعا، یعنی طولانی و بادوام باد. ( ناظم الاطباء ) : زندگانی خان اجل دراز باد. ( تاریخ بیهقی ) . گفتم : زندگانی خداوند دراز باد، به چه س ...

پیشنهاد
٠

دراز بودن زندگانی ؛ طول عمر. بسیار ماندن. دیر زیستن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دراز زندگانی ؛ معمر. سالخورده. بسیار عمر.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اندیشه دراز ؛ افکار گوناگون و پردامنه و از هر دری : بدان شارسان شان نیاز آورد هم اندیشگان دراز آورد. فردوسی. ز نخجیر آمد سوی خانه باز به دلش اندر ا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ دراز ؛ جنگ طولانی : آشتی کردم با دوست پس از جنگ دراز هم بدان شرط که با من نکند دیگر ناز. فرخی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خواب دراز ؛ خواب ممتد و طولانی : زلف کوته شد و بیدار نگردید ز خواب چشم مست تو عجب خواب درازی دارد. صائب ( از آنندراج ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دور و دراز ؛فراخ و وسیع. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کار دراز ؛ کار دشوار و طولانی وپرمشغله : اگر دست شومش بماند دراز به پیش تو کار دراز آورد. ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 421 ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درازگردنی ؛ درازگردن بودن. بَتَع. ( از منتهی الارب ) .

پیشنهاد
٠

دراز ماندن دست کسی ؛بجای ماندن تسلط و غلبه وی : اگر دست شومش بماند دراز به پیش تو کار دراز آورد. ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 421 ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درازمژه ؛ أهدب. ( دهار ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درازگردن شدن ؛ طویل العنق شدن. دارای گردنی دراز شدن. اِقوداد. ( تاج المصادر بیهقی ) . بَتَع. ( تاج المصادر بیهقی ) . تَلَع. قَوَد. ( از منتهی الارب ) ...

پیشنهاد
٠

درازگردن گردیدن ؛ درازگردن شدن. طویل العنق گشتن. سَطَع. ( از منتهی الارب ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دراززبان ؛ بدگو. زبان دراز: حاء، سلیطة؛ زن دراززبان. ( دهار ) . رجوع به زبان دراز در ردیف خود ودر همین ترکیبات شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درازشکم ؛ سِناب. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درازگردن ؛ اعیط. ( منتهی الارب ) .

پیشنهاد
٠

دراز بودن دست سخن ؛ تسلط کامل بر سخن داشتن : پای سخن را که دراز است دست سنگ سراپرده او سر شکست. نظامی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دراز به دراز خوابیدن ؛ تعبیری طنزآمیز ملازم رختخواب را و یا خواب کننده ممتد در کف اتاق را.

پیشنهاد
٠

دراز بودن دست بر کسی ؛ تسلط و غلبه داشتن بر او : همه کار جهان از خلق رازست قضارا دست بر مردم درازست. ( ویس و رامین ) .

پیشنهاد
٠

دراز بودن دست دشمن یا دست بد بر هر سو ؛ قدرت کاری داشتن : وگرنه از این بر همه بد رسد دراز است بر هرسویی دست بد. فردوسی. ز تو دور بادآز و مرگ و نیاز ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درازابرو ؛ اوطف. ( از منتهی الارب ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درازبال ؛ ادفی : مضرحی ؛ چرغ درازبال. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیو و دده ؛ مردم وحشی و درندگان : نه مردم شمر بل ز دیو و دده دلی کو نباشد بدرد آزده. فردوسی.

پیشنهاد
٠

مرغ و دام و دده ؛ پرنده و چرنده و درنده : شبی قیرگون ماه پنهان شده بخواب اندرون مرغ و دام و دده. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مرغ و دده ؛ پرنده و درنده : بجایی رسیدی که مرغ و دده زنند از بر تخت پیشت رده. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیو و دد ؛ مردم تور و جانوران وحشی : همه دیو و دد بد بفرمان اوی سراسر جهان بد به پیمان اوی. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دیو و دد و دام ؛ مردم تور و حیوانات وحشی و اهلی : که دیو و دد و دام فرمانش برد چو روزش سرآمد برفت و بمرد. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- شاه ددان ؛ شیر. اسد : به شاه ددان کلته روباه گفت که دانا زد این داستان در نهفت. ابوشکور. بدانی که شاه ددان سربسر بر شاه مردان ندارد هنر. اسدی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دد و دام ؛ جانور وحشی واهلی : به شهر اندرش خورد و آرام نیست نشستنش جز با دد و دام نیست. فردوسی. دد و دام را سالیان هزار خورش داد شمشیر اسفندیار. ف ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دخمه چاله ؛ جایی تنگ و تاریک.

پیشنهاد
٠

هفت دخمه خضرا ؛ هفت آسمان : آب حیات نوشد پس خاک مردگان بر روی هفت دخمه خضرا برافکند. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دخمه یزدگرد ؛ گورخانه یزدگرد. مقبره یزدگرد : همه پاک در پارس گردآمدند بر دخمه یزدگرد آمدند. فردوسی.

پیشنهاد
٠

با دخمه جفت بادی ؛ در مقام نفرین ، مرگ بر تو باد : چو گفتند با رستم ایرانیان که هستی تو زیبای تخت کیان یکی بانگ برزد بر آنکس که گفت که با دخمه تنگ با ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دخمه عاد ؛ گورخانه عاد. مقبره ٔعاد : بر انداختم دخمه عاد را گشادم در قصر شداد را. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دخمه فریدون ؛ گورخانه فریدون. گویند در استخر جاییست بدین نام معروف که آنرا خانه زردشت گویند و بعضی کعبه زردشت گفته اند. ( انجمن آرا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دخمه فیروزه ؛ دخمه زندانیان. کنایه از آسمان است. ( برهان ) .

پیشنهاد
٠

دخمه نوشیروان ؛ گورخانه نوشیروان : دخمه نوشیروان و طلسماتی که ساخته اند داستانی دراز است چنانکه درآن باب قدما رساله جداگانه مرقوم نموده اند. ( تذکره ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دخمه دارا ؛ گورخانه دارا : در فلک صوت جرس زنگل نباشان است که خروشیدنش از دخمه دارا شنوند. خاقانی.