پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
درج تَنگ ؛ کنایه از دهان معشوق. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . بمناسبت آنکه دهان دارای دندانهای گوهرمانند است. ( حاشیه برهان ) : یافت فراخی گه ...
درج بدرج ؛ صندوقچه بدنبال صندوقچه. پیرایه دان در پی پیرایه دان. کلاً. تماماً : بود هفت اختر و دوازده برج پیش او سرگشاده درج بدرج. نظامی.
درج درر ؛ صندوقچه جواهر : آن زلف درازش بر خویش کشیدم پس یک دو سه بوسه زدم آن درج درر بر. سوزنی.
درج دهقان ؛ کنایه از کتاب تاریخ است چه دهقان مورخ را می گویند، و قول دهقان را نیز می گویند و به معنی سخن معتبر و غیرمعتبر هم هست. ( برهان ) .
از درج کلام ساقط شدن ؛ از جمع کلام بیرون شدن. و رجوع به درج کردن و درج شدن شود. || مندرج. منطوی. و به مجاز پنهان : حرص بط از شهوت حلق است و فرج در ر ...
دربند چیزی نبودن ؛ علاقه مند نبودن. دلبستگی نداشتن به چیزی. ( فرهنگ عوام ) .
دربند غیر بودن ؛ کنایه از کسی که یار خود را گذاشته به اغیار پیوندد. ( آنندراج ) : نازم برسم دیر که دربند غیر را صد خرقه گر دریده مریدش نمی کنند. ؟ ( ...
دربندان غیب ؛ سرحدهای عالم غیب. مرزهای نادیدنی. ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : حمله بردی سوی دربندان غیب تا نیایند این طرف مردان غیب. مولوی.
دربند کسی یا چیزی بودن ؛ در قید و گرفتار و دلبسته و در فکر او بودن : نه دربند گاهم نه دربند جاه نه خورشید خواهم نه روشن کلاه. فردوسی. و چون ایاک نع ...
در و دربند ؛ در با آلات بستن آن از چفت و رزه و کلان و کلیدان و غیره.
بی در و دربند ؛ بی هیچ مانعی در مدخل.
دربند عدم ؛ دژ بی نشانی. قلعه عالم بی نشانی. دنیای حقیقی که در دسترس اندیشه بشری نیست. ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : کی رسد جاسوس را آنجا قدم کی ب ...
دربدرشده ؛ بی خانمان. آواره.
دربدر کردن ؛ آواره کردن. بی خانمان کردن. پریشان ساختن : مرا سیلاب محنت دربدر کرد تو رخت خویشتن برگیر و برگرد. نظامی.
دربدر دنبال کسی گشتن یا گردیدن ؛ تفحص تمام و جستجویی تام کردن. پژوهشی بی رد انجام دادن. از این سوی و آن سوی در جستجوی کسی رفتن : دربدر هر ماه چون گرد ...
دربدر شدن ؛بی خانمان گشتن. آواره شدن. پریشان شدن. بی منزل و مأوی شدن. خانه بدوش گردیدن. سرگردان شدن : دربدر شدی زینب ، بی پسرشدی زینب ، خونجگر شدی ز ...
بازی درآوردن ، بقال بازی درآوردن ؛ چون بقالان دبه و چانه زدن آغاز کردن.
تآتر درآوردن ؛ نمایش دادن.
تعزیه درآوردن ؛ نمایش دادن.
ادای کسی را درآوردن ؛ برای تفریح و تمسخر و مجلس آرایی ، مانند کسی راه رفتن یا سخن گفتن و حرکات او را تقلید کردن. ( فرهنگ لغات عامیانه ) .
از پی درآوردن ؛ اعقاب. تردیف. ( دهار ) . || معمول داشتن. اعمال. نمایش دادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
ادا درآوردن ؛ شکلک ساختن. والوچاندن. خمانیدن.
بهم درآوردن ؛ نزدیک کردن. جمع کردن : شرج ؛ بهم درآوردن گوشه جوال. ( دهار ) .
سر درآوردن با کسی ؛ نزدیک وی رفتن. با او همداستانی وموافقت کردن : اگر با تو به یاری سر درآرم من آن یارم که از کارت برآرم. نظامی.
بانگ درآوردن ؛ایجاد و تولید بانگ کردن. خارج ساختن صدا : به بربط چون سر زخمه درآورد ز رود خشک بانگ تر درآورد. نظامی.
به آواز درآوردن ؛ ایجاد آواز کردن. به آواز کردن واداشتن : چو بر زخمه فکند ابریشم ساز درآورد آفرینش را به آواز. نظامی. درآوردند مرغان دهل ساز سحرگه ...
برگ درآوردن ؛ شکفتن برگ و سبز شدن درخت. ( ناظم الاطباء ) .
بزیر درآوردن ؛ بزیر کشیدن : گمانم که روز نبرد این دلیر تن و بال رستم درآرد بزیر. فردوسی.
سر بفرمان درآوردن ؛ اطاعت کردن : سر به فرمان او درآوردند همه با هم موافقت کردند. سعدی.
از پای درآوردن ؛ هلاک کردن : تا پدر را به تیغ از پای درآرمی. ( سندبادنامه ص 75 ) . از پای درآورد و بر زمین برآورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 449 ) . رجوع ...
بدرآوردن ؛ خارج کردن : گاه بدین حقه پیروزه رنگ مهره یکی ده بدرآرد ز چنگ. نظامی. عجب از کشته نباشد به در خیمه دوست عجب از زنده که چون جان بدرآورد سل ...
پای در بالا ( =اسب ) درآوردن ؛ سوار شدن : ز کین تند گشت و برآمد ز جای به بالای جنگی درآورد پای. فردوسی.
در نسخت درآوردن ؛ جای دادن. ثبت کردن در نسخه : نسختی نبشت ، همه اعیان تازیک را در آن درآورد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 608 ) .
به دیده درآوردن ؛ در چشم آوردن. در دیده ظاهر کردن : گر از شاه توران شدستی دژم به دیده درآوردی از درد غم. فردوسی.
پای به پشت بارگی درآوردن ؛ سوار شدن : به عزم خدمت شه جستم از جای درآوردم به پشت بارگی پای. نظامی.
درآوردن سر به چیزی ؛ توجه کردن بدان : که با من سر بدین حاجت درآری چو حاجتمندم این حاجت برآری. نظامی.
درآوردن سر کسی به مهر ؛ رام و مطیع کردن وی. با محبت بسته کردن : برآیی به گرد جهان چون سپهر درآری سر وحشیان را به مهر. نظامی.
شکست درآوردن به کار کسی ؛ او را شکستن. در او ایجادشکست کردن : بدو گشته بدخواه او چیره دست به کارش درآورده گیتی شکست. نظامی.
به بند درآوردن ؛ بسته کردن. گرفتار کردن : تو دانی که این تاب داده کمند سر ژنده پیلان درآرد به بند. فردوسی.
به سیم درآوردن در و دیوار ؛ سیم اندود کردن آن : از آن عطاکه به من داد اگر بمانده بدی به سیم ساده درآوردمی در و دیوار. فرخی.
درایت حدیث ؛ رجوع به درایةالحدیث ذیل درایة شود. || خاصیت. مزاج. خوی. عادت. طبیعت. سرشت. نهاد. ( ناظم الاطباء ) .
کتب درایه ؛ کتابهایی که درآن اقسام احادیث و اخبار و اصطلاحات محدثین را گرد کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
درآمد داخلی ؛ مجموع مالیات هائی که از کالاهائی که در داخل یک کشور تولید و مصرف میشود، اخذ میگردد. این نوع مالیات اول بار در قرن هفدهم میلادی در هلند ...
درآمد کردن ؛ ابتدا کردن. افتتاح کردن. شروع کردن ( در سخن ) . ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . || ( اصطلاح موسیقی ) مدخل آواز. مقدمه در سازها و آوازها. ابتدا ...
درآمدبرآمد ؛ دخول و خروج و آمد و شد. ( آنندراج ) .
درآمد کار ؛ آمد کار، یعنی اقبال و مساعدت ایام ، و بعضی گویند آغاز کار. ( آنندراج ) :
دور و دراز؛ مفصل. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به دور و دراز شود. || مجازاً، مشکل. دشوار. سخت. صعب. مقابل آسان : چنین گفت خسرو به دستور خویش که کاری دراز ...
درازتر از شعر قفا نبک ، سخت با طول و تفصیل. با اطناب ممل. و آن اشاره به شعر امری ءالقیس است که بدین مصراع شروع می شود قفا نبک من ذکری حبیب و منزل . ( ...
عمری دراز ؛ عمری طولانی : آن بود مال کت نگهدارد از همه رنجها به عمر دراز. ناصرخسرو. هرکه به محل رفیع رسید، اگرچه چون گل کوته زندگانی بود، عقلا آن ر ...
مدتی دراز ؛ مدتی مدید: مدتی دراز در این شغل بماند. ( تاریخ بیهقی ) . آن معتمد بشتاب برفت و پس به مدتی دراز بجستند آخر برزویه نام جوانی یافتند. ( کلیل ...