پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,٣٠٠
پیشنهاد
٠

زنده بودن دل به چیزی ( به کسی ) ؛ شاد بودن و آرامش خاطر داشتن از او. رجوع به زنده شود.

پیشنهاد
٠

زنده داشتن دل ؛ شاد گردانیدن آن. رجوع به زنده داشتن شود.

پیشنهاد
٠

زبان با دل راست داشتن ؛ هرچه در دل است بر زبان راندن. رجوع به این ترکیب ذیل راست داشتن شود.

پیشنهاد
٠

روی دل نگریستن ؛ برحسب هوی و هوس و میل خود به چیزی نگاه کردن : فرمودیم تا حجتی که مناسب شرع و راستی باشد از قضاةاسلام بستانند تا هیچکس روی دل ننگرد و ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی دل نمودن ؛ جوانمردی و سخاوت داشتن. رجوع به این ترکیب ذیل روی شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی دل گشادن ؛ باز کردن و گشودن سینه. رجوع به همین ترکیب ذیل روی شود. روی دل گشادن ؛ باز کردن و گشودن سینه. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

رمیده بودن دل ؛ آشفته و پریشان بودن آن : دلم رمیده لولی وشی است شورانگیز دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز. حافظ.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رنجیدن دل ؛ آزردن دل. دلتنگ شدن. دل آزرده شدن. آزردگی خاطر یافتن : دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است. ؟ ( ام ...

پیشنهاد
٠

روائی دادن دل ؛ اجازه دادن وجدان ، گویند: دلم روائی نمی دهد؛ وجدانم اجازه نمی دهد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روشن بودن دل ؛ دانا بودن. پاکدل بودن : دلش روشن و دعوتش مستجاب. سعدی.

پیشنهاد
٠

رمیدن دل از چیزی ؛ نفرت کردن از آن. بیزار شدن از آن. - || گریختن. مضطرب شدن : چپ و راست لشکر کشیدن گرفت دل پردلان زو رمیدن گرفت. سعدی. رجوع به دل ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رمیده دل ؛ آشفته دل. پریشان دل. مضطرب و مغموم دل : من رمیده دل آن به که در سماع نیایم که گربه پای درآیم به دربرند به دوشم. سعدی.

پیشنهاد
٠

رفتن دل برای چیزی ؛سخت خواهان آن شدن. رجوع به این ترکیب ذیل رفتن شود.

پیشنهاد
٠

رفتن دل در پی چیزی و خشنود شدن از آن ؛ هفو. ( از منتهی الارب ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راست دل ؛ که دلی راست دارد. پاکدل. - || ساده دل. رجوع به راست دل در ردیف خود شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راست کردن دل ؛ یکی کردن دل. موافق ساختن دل. هماهنگ ساختن دل. رجوع به دل راست کردن ذیل راست کردن شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راه دل زدن ؛ فتنه گری کردن. رجوع به این ترکیب ذیل زدن شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راز دل زمانه ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب. رجوع به این ترکیب ذیل راز شود. راز دل زمانه ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( مجموعه مترادفات ص 13 ) ( آنندراج ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راز دل آب ؛ کنایه از رطوبت و برودت. رجوع به این ترکیب ذیل راز شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیودل ؛ که دلی چون دیو دارد. رجوع به دیودل در ردیف خود شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ده دلی ؛پریشان خاطری : جهد کرده آید تا بناهای افراشته را افراشته تر کرده آید. . . تا. . . دشمنان به کوری و ده دلی روزگار کران کنند. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دودل ؛ متردد و مشکوک و بی ثبات : دگرآنکه دادی ز قیصر پیام مرا خواندی دودل و خویش کام. فردوسی. رجوع به دودل در ردیف خود شود.

پیشنهاد
٠

دل یکی داشتن با کسی ؛ با کسی یکدل و یک زبان بودن.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل یکی کردن ؛ اتفاق کردن دو کس در امری. ( آنندراج ) . متفق و متحد شدن. یکدل شدن : پس همه مردمان را بخواند و بنواخت. . . باز همه دل یکی کردند. ( تاریخ ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دود دل ؛ آه دل. کنایه از غم و اندوه : کآنچه ازروزن او می گذرد دود دلست. ( گلستان ) . برق جمالی بجست خرمن خلقی بسوخت زآنهمه آتش نگفت دود دلی برشود. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل یکتا کردن ؛ مجرد کردن دل : امید عمر جاویدان کنی چون گوهر یکتا دل از اندیشه اوباش جسمانیت یکتا کن. سنائی.

پیشنهاد
٠

دل [ کسی با کسی ] یکی بودن ؛ همفکر و هم عقیده بودن ( با کسی ) : دل من و شما یکی بود؛ در آن واحد یک گفته بر زبان من و شما جاری شد. ( امثال و حکم ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل و زبان ؛ کنایه از ظاهر و باطن.

پیشنهاد
٠

دل و زبان یکی بودن ؛ ظاهر وباطن یکسان بودن و نفاق نداشتن. ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دل هراسان بودن ؛ نگران بودن : ز سختی گذر کردن آسان بود دل تاجداران هراسان بود. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دل و دیده از شرم شستن ؛ شرم و حیا را از خود دور کردن. رجوع به این ترکیب ذیل شستن شود.

پیشنهاد
٠

دل و دیده به راه بودن ؛ منتظر بودن. رجوع به این ترکیب ذیل راه شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل و دین زدن ؛ دل و دین بتاراج بردن. ( آنندراج ) : دل و دین را زدند مغبچگان دو سه ساغر زدیم رندانه. سعدی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

از دل و دماغ افتادن ؛ در اصطلاح عامیانه ، از هوی و هوس افتادن. افسرده شدن. ( فرهنگ فارسی معین ) . بی ذوق و حال شدن.

پیشنهاد
٠

دل و دماغ نماندن برای کسی ؛ حال و حوصله نبودن او را، گویند: حالا دیگر دل و دماغی برای مردم نمانده است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

دل و دماغ ؛ هوی و هوس. ( ناظم الاطباء ) . حوصله : به بی دماغی مجنون مصاحبی خواهم که حرف پرسم و گوید دل و دماغ کجاست. سالک یزدی ( از آنندراج ) . دما ...

پیشنهاد
٠

دل و دماغ داشتن ( نداشتن ) ؛ حوصله داشتن ( نداشتن ) . ( از یادداشت مرحوم دهخدا ) . گویند: فلانی دل و دماغ ندارد. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دل و دست شستن از چیزی ؛ از آن چیز منصرف شدن و روی برگرداندن. بطور کلی از آن چیز منصرف شدن و روی برگرداندن : هر آن پادشه کاوجز این راه جست ز گیتی دل و ...

پیشنهاد
٠

توانگردل ودست ؛ بخشنده. بذال : غلامش بدست کریمی فتاد توانگردل ودست و نیکونهاد. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل وجانی ؛ خالصانه و مخلصانه. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

دل و حوصله داشتن ؛ آمادگی انجام کاری را داشتن ، و حاضر بودن برای کاری ، مثلاً گویند: من دیگر دل و حوصله درس خواندن و تحصیل کردن را ندارم. ( از فرهنگ ...

پیشنهاد
٠

دل و دست راست بودن ؛ دست و دل پاک بودن : بر آن بنده حق نیکوئی خواسته ست که با او دل و دست زن راستست. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

دل و جان ؛ خرد و جان. روح و روان. - || کنایه ازدندان و ناخن. ( ناظم الاطباء ) . - || از دل و جان. با کمال میل. از صمیم قلب. از ته دل.

پیشنهاد
٠

دل و جان را از چیزی شستن ؛ خالی کردن دل و روح از آن چیز. احتراز کردن از آن : دل و جان را همی بباید شست از محال و خطا و گفتن زور. ناصرخسرو.

پیشنهاد
٠

دل و جان را یکی کردن ؛ کمال اهتمام در کاری کردن. ( غیاث اللغات ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل نگه داشتن ، دور کردن وسواس . حفظ ظاهر کردن. ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : دل نگه دارید ای بی حاصلان در حضور حضرت صاحبدلان. مولوی.

پیشنهاد
٠

دل ناشکیب شدن ؛ صبر و طاقت از دست رفتن : دل دمخسینوس شد ناشکیب که در کار عذرا چه سازد فریب. عنصری.

پیشنهاد
٠

دل [ کسی را ] نگاه داشتن ؛موافق میل او رفتار کردن. بر طبق خواهش و آرزوی او کار کردن : من بنده را آن خوشتر آید که دل سلطان نگاه دارد. ( تاریخ بیهقی چ ...

پیشنهاد
٠

دل نگاه داشتی ؛ دل نگاه داشتن. رعایت خاطر و میل. ملاحظه حال : لابد باشد که بر وفق ایشان سخن گوید و رایهای بد ایشان را از روی دل نگاه داشتی قبول کند و ...

پیشنهاد
٠

دل گرو کردن در جایی ؛ پیمان بستن بدان جای : هم در آن باغ دل گرو کردند خرمی تازه عیش نو کردند. نظامی.