پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
نیش خوردن ؛ نیش جانوری بجسمی یا بدنی اصابت کردن : درخشنده خورشید گردون نورد ز باد خزان نیش عقرب نخورد. نظامی. گفتن از زنبور بی حاصل بود با یکی در ع ...
هدف خوردن ؛به هدف اصابت کردن. به آماج رسیدن.
آتش خوردن ؛ از آتش بهره گرفتن. از آتش گرم شدن. کنایه از عبادت ِ آتش کردن : روی بسته پرستشی می کرد آب می داد و آتشی می خورد. نظامی.
دست خوردن ؛ دست بچیزی اصابت کردن. کنایه از از بین رفتن حالت اول چیزی است.
نشتر خوردن ؛ اصابت کردن نشتر ببدن و جسمی : زنهار که خون میچکد از گفته سعدی هر کاینهمه نشتر بخورد خون بچکاند. سعدی.
زمین خوردن ؛ بزمین افتادن. افتادن و با زمین اصابت کردن.
دست خوردن به چیزی یا کسی ؛ بدون آگاهی و عمد دست به چیزی یا کسی اصابت کردن.
دست خوردن بردن ؛ آغاز خوردن کردن. به تناول غذا آغازیدن : که ای شاه نیک اختر دادگر تو بی چاشنی دست خوردن مبر. فردوسی.
زنگار خوردن ؛ زنگ گرفتن و از بین رفتن.
زنگ خوردن ؛ زنگ گرفتن آهن و از بین رفتن آن : آری بخورد زنگ همی آهن را هرچند که زنگ هم از آهن خیزد. ابوالفرج رونی.
خاک خوردن ؛ از بین بردن ِ خاک ْ چیزی را. کنایه از مردن.
مشت خوردن ؛ مشت زده شدن. مشت بر چیزی فرودآورده شدن : از دست تو مشت بر دهان خوردن خوشتر که ز دست خویش نان خوردن. سعدی ( گلستان ) . بخوردم یکی مشت زو ...
نیزه خوردن ؛ نیزه زده شدن.
مشت بر دهان خوردن ؛ اصابت مشت بر دهان : از دست تو مشت بر دهان خوردن خوشتر که ز دست خویش نان خوردن. سعدی.
گوشمال خوردن ؛ گوشمال یافتن : چو آهنگ بربط بود مستقیم کی از دست مطرب خورد گوشمال ؟ ( گلستان ) . سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ گوشمالت خورد باید چون ...
گلوله خوردن ؛ گلوله اصابت کردن. اصابت کردن گلوله بچیزی.
کارد خوردن ؛ کارد زده شدن.
کتک خوردن ؛ کتک چوبدست است و کتک خوردن یعنی چوبدست خوردن ولی امروز اطلاق بر ضربه خوردن با دست میشود.
کشیده خوردن ؛ سیلی خوردن.
طپانچه خوردن ؛ سیلی خوردن. تپانچه خوردن.
قمه خوردن ؛قمه زده شدن.
ضربت خوردن ؛ ضربه شمشیر زده شدن ، چون : ضربت خوردن علی علیه السلام.
ضرب خوردن ؛ ضربه خوردن.
سیخ خوردن ؛ سیخ زده شدن. سیخکی خوردن.
سیخکی خوردن ؛ سیخ خوردن.
سیلی خوردن ؛ تپانچه خوردن. به سیلی زده شدن : که سیلی خورد مرکب بدلگام. نظامی. بسفر گرچه آب و دانه خوری بی ادب سیلی زمانه خوری. اوحدی. چو ریزد شیر ...
سنبه خوردن ؛ سنبه زده شدن.
سنگ خوردن ؛ سنگ زده شدن : هزار سنگ پریشان بیگنه بخورم که اوفتاده نبینی بر ابروان چینم. سعدی ( صاحبیه ) . بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند کز رقت اند ...
سوزن خوردن ؛ سوزن زده شدن.
سُقُلْمه خوردن ؛ مشت خوردن.
چَک خوردن ؛ سیلی خوردن.
حد خوردن ؛ حد زده شدن ( حد نوعی مجازات بدنی است که از طرف شرع در مقابل ارتکاب جرائم تعیین شده است ) .
توکونی خوردن ؛ اردنگ خوردن.
تیپا خوردن ؛ نوک پا خوردن. ضربه از نوک پا خوردن. لگد خوردن.
چاقو خوردن ؛ چاقو زده شدن.
توسری خوردن ؛ قبول مشت و ضربه بسر خود کردن.
تازیانه خوردن ؛ شلاق خوردن : ملاح بخندید و گفت اینچه تو گفتی یقین است و دیگر میل خاطر من برهانیدن این یکی بیشتر بود که وقتی در بیابانی مانده بودم او ...
تنه خوردن ؛ ضربه بدن کسی را تحمل کردن.
پشت گردنی خوردن ؛ قفا خوردن. قبول ضربه در پشت گردن نمودن.
بر سر خوردن ؛ ضربه بر سر فرودآمدن : چو سندان کسی سخت رویی نکرد که خایسک تأدیب بر سر نخورد. سعدی ( بوستان ) .
بیل خوردن ؛ با بیل زده شدن. کنایه از رفتن و مردن.
بام خوردن ؛ مشت بر سر خوردن. بامبه خوردن. توسری خوردن.
مال مردم خوردن ؛ مال دیگران را بنفع خود ضبط کردن و خرج کردن و تلف کردن : یکی مال مردم بتلبیس خورد چو برخاست لعنت بر ابلیس کرد. سعدی.
اردنگ خوردن ؛ لگد خوردن از طریق کاسه زانو.
بامبه خوردن ؛ بام خوردن. توسری خوردن.
باقیمانده خوردن ؛ باقیمانده طلبی را اخذ کردن و خرج کردن.
تتمه خوردن ؛ باقیمانده خوردن. باقیمانده طلبی یا ثروتی را خرج کردن.
سر کسی را خوردن ؛ موجب تلف شدن او از شومی.
مسکر خوردن ؛ نوشیدن مسکر. آشامیدن مسکر.
مشروب خوردن ؛ آشامیدن مشروب.