پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٥٨٦
تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سگان جیفه دنیا ؛ کنایه از طالبان دنیا. ( ناظم الاطباء ) ( مجموعه مترادفات ص 237 ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سگان آز ؛ کنایه از طالبان دنیا و اهل حرص. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل نهادن ؛ به معنی بستن : قفلی به در باغ شما بر بنهادم درهای شما هفته به هفته نگشادم. منوچهری.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل گشادن ؛ باز کردن : این قفل که داند گشادن از خلق وآن کیست که بگشاد قفل یزدان ؟ ناصرخسرو.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل کردن ؛ بستن : کلید زبان گر نبودی وبال کی از خامشی قفل لب کردمی ؟ خاقانی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل شکستن ؛ کنایه از باز کردن در : کرد جهان را چنان عدل تو کز خرمی قفل کدورت چو باغ بر در زندان شکست. حسین ثنائی ( از آنندراج ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل فرج استر ؛ حلقه زر یا نقره که بر فرج استر بند کنند تا نر به او جفت نتواند شد و استر حامله نگردد زیرا که چون استر حامله شودبه سبب ضیقی فرج بچه زاد ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل شدن ( قفل گردیدن ) دریا ؛ کنایه از بند شدن راه به سبب بسیار شدن آب ، چنانکه عبور از آن نتوان کرد. ( آنندراج ) : راه مردم بست از قفل تو سیل اشک ما ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل شدن سگ ؛ بند شدن آن با ماچه سگ ، و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. ( آنندراج ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل سیم ؛ کنایه از اندام نهانی. ( آنندراج از فرهنگ زلیخای جامی ) . کنایه از فرج.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل شدن ؛ بسته شدن.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل زدن ( برزدن ) ؛ بستن : زدمت بر در یک قفل پناهانی آنچنان قفل که من دانم و تو دانی. منوچهری.

پیشنهاد
٠

قفل در راه بودن ؛ بند بودن راه. ( آنندراج ) : خضر چو دید که قفل است در رهم ز رفیق کلید تفرقه بر پرده بیابان زد. ملاطغرا ( از آنندراج ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل زبان بند، قفل زبان بندی ؛ عزیمتی که برای زبان بندی مردم بر قفل خوانند. ( آنندراج ) : به ناکسان نتوان گفت از پریشانی که هست قفل زبان بندچین پیشانی ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل پیچیدن ؛ تاب دادن قفل را و بی کلید واکردن. ( آنندراج ) : عاجزم از باز کردنهای آن بند قبا ورنه قفل صد در گلزار را پیچیده ام. صائب ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

قفل خموشی بر دهان زدن ؛کنایه از ساکت بودن است.

پیشنهاد
٠

قفل بر لب نهادن ؛ کنایه از خاموش شدن. ( آنندراج ) : قفل که بر لب نهی از لب معشوقه ساز پای که از سر کنی در صف عشاق نه. خاقانی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل بند ؛ دربندان. ( آنندراج ) : چند گستاخ رکاب تو ببوسد اعیاد قفل بندی به درخانه زین میبایست. صائب ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

قفل بر دهان و دست کسی زدن ؛ کنایه از ترک دعوت کردن و خاموش گرداندن. ( آنندراج ) : آن خلیلم من که قفل الحذر بر دهان و دست مهمان میزنم. حسین ثنائی ( ا ...

پیشنهاد
٠

قفل بر زبان کسی انداختن ، قفل بر زبان کسی زدن ، قفل بر دهان کسی زدن ؛ کنایه از ساکت و خاموش گردانیدن. و نیز کنایه از رشوت دادن. ( آنندراج ) : عقل را ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل برگشادن ؛ باز کردن : چه مشکل گشا قفل ها برگشاد ز بینش کلیدی که دندانه یافت. طهوری.

پیشنهاد
٠

قفل بر در آسمان زدن ؛ کنایه از ترک صلوة کردن و خلاف شرع بودن. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

قفل بر در سست کردن ؛ قفل سست کردن. در به روی مسائل واکردن. ( آنندراج ) : درت را قفل بر درویش کن سست توانگر خود نه محتاج در توست. میرخسرو ( از آنندرا ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

قفل انداز ؛ قفل اندازنده. شکننده قفل. بازکننده در : نه روی آنکه از در بازگردد نه رای آنکه قفل انداز گردد. نظامی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل برخاستن ؛ باز شدن : زد همان روز که با غنچه خندان تو لاف قفل شرم از دهن پسته خندان برخاست. صائب ( از آنندراج ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل افکندن ؛کنایه از بستن : به کنج صبح قفل افکنده افلاک کلید گنج را گم کرده در خاک. میرخسرو ( از آنندراج ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفل ابجد ؛ قفل برنجی که بست وگشاد آن به ترکیب خاص حروف ابجد باشد. ( فرهنگ نظام ) . نوعی از قفل است که در آن چند حلقه پهلودار تعبیه کرده باشند و بر سر ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

امام مرضی ؛ امامی است که حائز شرایط امامت و جماعت است. ( از ترجمه و شرح تبصره علامه چ تهران ص 119 ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

امام صامت ؛ [ در اوایل اسلام ] در باب تعدد ائمه در آن واحد عده ای وجود بیشتر از یک امام را در یک زمان صحیح نمیدانستند جمعی دیگر میگفتند باید در آن وا ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

امام جماعت ؛ پیشنماز. ( فرهنگ فارسی معین ) . کسی که بمتابعت او عده ای نماز میگزارند.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جامعترین سخن در مورد وحی سخنی است که از علی ( علیه السلام ) در پاسخ شخصی که از مساله وحی سؤال نمود نقل شده ، امام آن را به هفت قسم تقسیم فرمود : 1 - ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یوم عقیم : یعنی روز قیامت . و روز عقیم به روزی گفته می شود که سرور و شادی در آن نباشد ، و اینکه از روز قیامت به عنوان یوم عقیم یاد شده به خاطر آن است ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

عزم در اصل به معنی تصمیم بر انجام کاری است ، و به اراده محکم اطلاق می شود

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ینتصرون از ماده انتصار به معنی یاری طلبیدن است ، ولی بعضی آن را به معنی تناصر ( به یاری یکدیگر شتافتن ) تفسیر کرده اند

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فواحش جمع فاحشه به معنی اعمال بسیار زشت و ناپسند است ،

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

جاریة :در عربی جاریه به چیزی گفته می شود که در حرکت باشد از این رو عرب به کشتی ها جوار نیز می گویند . که اصل آن سفن جوار هست که عرب برای اختصار سفن ر ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

اعلام جمع علم ( بر وزن قلم ) به معنی کوه است ، ولی در اصل به معنی علامت و اثری است که از چیزی خبر می دهد ، مانند علم الطریق ( نشانه های راه ) و علم ا ...

پیشنهاد
٠

به اسب اندرآمدن ؛ بر اسب نشستن : تبیره برآید ز درگاه شاه به اسب اندرآیند یکسر سپاه. فردوسی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ز اسب اندرآمدن ؛ از اسب فرودآمدن. از اسب افتادن : یکی خشت زد بر سرین قباد که بند کمرگاه او برگشاد ز اسب اندرآمد نگونسارسر شد آن شیردل پیر سالارفر. ف ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر اسب بودن ؛ سوار اسب بودن : علامت و چتر سلطان پیش آمد و امیر بر اسب بود. ( تاریخ بیهقی ) . و رجوع به ردیف اسب در امثال وحکم شود.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اسب نوبتی ؛ خنگ نوبتی. رجوع به خنگ شود. اسب چاپارخانه.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

اسب یدکی ؛ اسب نوبتی.

پیشنهاد
٠

اسب فلان خواستن ؛ در قدیم معمول بود که چون کسی بسمتی از قبیل امارت و حکومت یا منصبی دیگر محلی منصوب میشد، گاه بازگشتن خادمی بانگ میزد: اسب. . . بیاور ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اسب نبرد ؛ اسب جنگی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اسب خرامنده ؛ عَیال. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

اسب جنگی ؛ اسبی که در جنگ بر آن نشینند : دگر اسب جنگی چل و شش هزار که بودند بر آخور شهریار. فردوسی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

اسب چوبین ؛ اسبی که از چوب کودکان را سازند. و کنایه از تابوت است.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اسب تیزرو ؛ اسب شتاب و راهوار.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اسب تاختن ؛ راندن اسب بسرعت : اسب تاختن گرفتم چنانکه ندانستم که بر زمینم یا در آسمان. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اسب افکندن ؛ اسب به میدان تاختن : چو اسب افکند لشکر از هر دو روی نباید که گردان پرخاشجوی بیایند و ماند تهی قلبگاه اگرچند بسیار باشد سپاه. فردوسی.