پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
سگان جیفه دنیا ؛ کنایه از طالبان دنیا. ( ناظم الاطباء ) ( مجموعه مترادفات ص 237 ) .
سگان آز ؛ کنایه از طالبان دنیا و اهل حرص. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
قفل نهادن ؛ به معنی بستن : قفلی به در باغ شما بر بنهادم درهای شما هفته به هفته نگشادم. منوچهری.
قفل گشادن ؛ باز کردن : این قفل که داند گشادن از خلق وآن کیست که بگشاد قفل یزدان ؟ ناصرخسرو.
قفل کردن ؛ بستن : کلید زبان گر نبودی وبال کی از خامشی قفل لب کردمی ؟ خاقانی.
قفل شکستن ؛ کنایه از باز کردن در : کرد جهان را چنان عدل تو کز خرمی قفل کدورت چو باغ بر در زندان شکست. حسین ثنائی ( از آنندراج ) .
قفل فرج استر ؛ حلقه زر یا نقره که بر فرج استر بند کنند تا نر به او جفت نتواند شد و استر حامله نگردد زیرا که چون استر حامله شودبه سبب ضیقی فرج بچه زاد ...
قفل شدن ( قفل گردیدن ) دریا ؛ کنایه از بند شدن راه به سبب بسیار شدن آب ، چنانکه عبور از آن نتوان کرد. ( آنندراج ) : راه مردم بست از قفل تو سیل اشک ما ...
قفل شدن سگ ؛ بند شدن آن با ماچه سگ ، و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. ( آنندراج ) .
قفل سیم ؛ کنایه از اندام نهانی. ( آنندراج از فرهنگ زلیخای جامی ) . کنایه از فرج.
قفل شدن ؛ بسته شدن.
قفل زدن ( برزدن ) ؛ بستن : زدمت بر در یک قفل پناهانی آنچنان قفل که من دانم و تو دانی. منوچهری.
قفل در راه بودن ؛ بند بودن راه. ( آنندراج ) : خضر چو دید که قفل است در رهم ز رفیق کلید تفرقه بر پرده بیابان زد. ملاطغرا ( از آنندراج ) .
قفل زبان بند، قفل زبان بندی ؛ عزیمتی که برای زبان بندی مردم بر قفل خوانند. ( آنندراج ) : به ناکسان نتوان گفت از پریشانی که هست قفل زبان بندچین پیشانی ...
قفل پیچیدن ؛ تاب دادن قفل را و بی کلید واکردن. ( آنندراج ) : عاجزم از باز کردنهای آن بند قبا ورنه قفل صد در گلزار را پیچیده ام. صائب ( از آنندراج ) .
قفل خموشی بر دهان زدن ؛کنایه از ساکت بودن است.
قفل بر لب نهادن ؛ کنایه از خاموش شدن. ( آنندراج ) : قفل که بر لب نهی از لب معشوقه ساز پای که از سر کنی در صف عشاق نه. خاقانی.
قفل بند ؛ دربندان. ( آنندراج ) : چند گستاخ رکاب تو ببوسد اعیاد قفل بندی به درخانه زین میبایست. صائب ( از آنندراج ) .
قفل بر دهان و دست کسی زدن ؛ کنایه از ترک دعوت کردن و خاموش گرداندن. ( آنندراج ) : آن خلیلم من که قفل الحذر بر دهان و دست مهمان میزنم. حسین ثنائی ( ا ...
قفل بر زبان کسی انداختن ، قفل بر زبان کسی زدن ، قفل بر دهان کسی زدن ؛ کنایه از ساکت و خاموش گردانیدن. و نیز کنایه از رشوت دادن. ( آنندراج ) : عقل را ...
قفل برگشادن ؛ باز کردن : چه مشکل گشا قفل ها برگشاد ز بینش کلیدی که دندانه یافت. طهوری.
قفل بر در آسمان زدن ؛ کنایه از ترک صلوة کردن و خلاف شرع بودن. ( آنندراج ) .
قفل بر در سست کردن ؛ قفل سست کردن. در به روی مسائل واکردن. ( آنندراج ) : درت را قفل بر درویش کن سست توانگر خود نه محتاج در توست. میرخسرو ( از آنندرا ...
قفل انداز ؛ قفل اندازنده. شکننده قفل. بازکننده در : نه روی آنکه از در بازگردد نه رای آنکه قفل انداز گردد. نظامی.
قفل برخاستن ؛ باز شدن : زد همان روز که با غنچه خندان تو لاف قفل شرم از دهن پسته خندان برخاست. صائب ( از آنندراج ) .
قفل افکندن ؛کنایه از بستن : به کنج صبح قفل افکنده افلاک کلید گنج را گم کرده در خاک. میرخسرو ( از آنندراج ) .
قفل ابجد ؛ قفل برنجی که بست وگشاد آن به ترکیب خاص حروف ابجد باشد. ( فرهنگ نظام ) . نوعی از قفل است که در آن چند حلقه پهلودار تعبیه کرده باشند و بر سر ...
امام مرضی ؛ امامی است که حائز شرایط امامت و جماعت است. ( از ترجمه و شرح تبصره علامه چ تهران ص 119 ) .
امام صامت ؛ [ در اوایل اسلام ] در باب تعدد ائمه در آن واحد عده ای وجود بیشتر از یک امام را در یک زمان صحیح نمیدانستند جمعی دیگر میگفتند باید در آن وا ...
امام جماعت ؛ پیشنماز. ( فرهنگ فارسی معین ) . کسی که بمتابعت او عده ای نماز میگزارند.
جامعترین سخن در مورد وحی سخنی است که از علی ( علیه السلام ) در پاسخ شخصی که از مساله وحی سؤال نمود نقل شده ، امام آن را به هفت قسم تقسیم فرمود : 1 - ...
یوم عقیم : یعنی روز قیامت . و روز عقیم به روزی گفته می شود که سرور و شادی در آن نباشد ، و اینکه از روز قیامت به عنوان یوم عقیم یاد شده به خاطر آن است ...
عزم در اصل به معنی تصمیم بر انجام کاری است ، و به اراده محکم اطلاق می شود
ینتصرون از ماده انتصار به معنی یاری طلبیدن است ، ولی بعضی آن را به معنی تناصر ( به یاری یکدیگر شتافتن ) تفسیر کرده اند
فواحش جمع فاحشه به معنی اعمال بسیار زشت و ناپسند است ،
جاریة :در عربی جاریه به چیزی گفته می شود که در حرکت باشد از این رو عرب به کشتی ها جوار نیز می گویند . که اصل آن سفن جوار هست که عرب برای اختصار سفن ر ...
اعلام جمع علم ( بر وزن قلم ) به معنی کوه است ، ولی در اصل به معنی علامت و اثری است که از چیزی خبر می دهد ، مانند علم الطریق ( نشانه های راه ) و علم ا ...
به اسب اندرآمدن ؛ بر اسب نشستن : تبیره برآید ز درگاه شاه به اسب اندرآیند یکسر سپاه. فردوسی.
ز اسب اندرآمدن ؛ از اسب فرودآمدن. از اسب افتادن : یکی خشت زد بر سرین قباد که بند کمرگاه او برگشاد ز اسب اندرآمد نگونسارسر شد آن شیردل پیر سالارفر. ف ...
بر اسب بودن ؛ سوار اسب بودن : علامت و چتر سلطان پیش آمد و امیر بر اسب بود. ( تاریخ بیهقی ) . و رجوع به ردیف اسب در امثال وحکم شود.
اسب نوبتی ؛ خنگ نوبتی. رجوع به خنگ شود. اسب چاپارخانه.
اسب یدکی ؛ اسب نوبتی.
اسب فلان خواستن ؛ در قدیم معمول بود که چون کسی بسمتی از قبیل امارت و حکومت یا منصبی دیگر محلی منصوب میشد، گاه بازگشتن خادمی بانگ میزد: اسب. . . بیاور ...
اسب نبرد ؛ اسب جنگی.
اسب خرامنده ؛ عَیال. ( منتهی الارب ) .
اسب جنگی ؛ اسبی که در جنگ بر آن نشینند : دگر اسب جنگی چل و شش هزار که بودند بر آخور شهریار. فردوسی.
اسب چوبین ؛ اسبی که از چوب کودکان را سازند. و کنایه از تابوت است.
اسب تیزرو ؛ اسب شتاب و راهوار.
اسب تاختن ؛ راندن اسب بسرعت : اسب تاختن گرفتم چنانکه ندانستم که بر زمینم یا در آسمان. ( تاریخ بیهقی ) .
اسب افکندن ؛ اسب به میدان تاختن : چو اسب افکند لشکر از هر دو روی نباید که گردان پرخاشجوی بیایند و ماند تهی قلبگاه اگرچند بسیار باشد سپاه. فردوسی.