پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
درد و غم خوردن ؛ اندوهگین و متأسف شدن : خدای داند کاندر درختها نگرم ز درد و غم که خورم چون زنان بگریم زار. فرخی.
داغ باطله خوردن ؛ داغ باطل زده شدن. داغی که دلالت بر بطلان امری کند بر امری زده شدن. - داغ خوردن ؛ داغ و علامت زده شدن.
داغ خوردن ؛ داغ و علامت زده شدن.
خود خوردن ؛ عصبانیت خود را اظهار نکردن و در دل نگاه داشتن.
خیس خوردن ؛ مرطوب شدن. آب بخود کشیدن و قبول رطوبت کردن.
خشم خوردن ؛ خشم آوردن. قبول خشم کردن : از راستی تو خشم خوری دانم بر بام چشم سخت بود آژخ. کسائی. - || خشم پنهان کردن. فروبردن خشم. خشم در دل نگاه د ...
خط خوردن ؛ نوشته ای قبول خط بطلان کردن. خط زده شدن بر نوشته ای.
خواری خوردن ؛ خواری کشیدن. متحمل خواری شدن : حصیری. . . در هوای من بسیار خواری خورده است من او را دست خواجه نخواهم داد. ( تاریخ بیهقی ) .
حیف خوردن ؛ حیف گفتن. حیف و حسرت اظهار کردن : هرکه نداند سپاس نعمت امروز حیف خورد بر نصیب رحمت فردا. سعدی.
حقه خوردن ؛ فریب خوردن.
حد خوردن ؛ محدودشدن. تحمل حد و انتها کردن. - || قبول حد شرعی کردن.
چشمه خوردن ؛ قبول چشمه کردن. تحمل چشمه کردن. اصطلاحی است در پل سازی که برحسب آن تعداد چشمه های پل را بیان می کنند، چون : سی وسه پل اصفهان سی وسه چشمه ...
چین خوردن ؛ قبول چین کردن. تحمل چین و چروک کردن. چین در چیزی پیدا شدن.
حاشیه خوردن ؛ قبول حاشیه کردن.
چشم خوردن ؛ نظر خوردن : چون کار به آخر رسید چشم بد بدو خورد. ( تاریخ بیهقی ) .
چشم زخم خوردن ؛ نظر خوردن. عین الکمال رسیدن.
چربک خوردن ؛ فریب تملق کسی خوردن : اریارق این چربک بخورد و افسون این مرد بزرگواربر وی کار کرد. ( تاریخ بیهقی ) .
چرخ خوردن سر ؛ دوار داشتن و گیج رفتن سر. - || برگشتن سر. رجوع به چرخ رفتن شود.
چرخ خوردن ؛ بدور خودچرخیدن.
جوش و جلا خوردن ؛ عصبانی شدن. خشمناک شدن.
چاپ خوردن ؛ قبول چاپ کردن. طبع شدن.
جگر خوردن ؛ خوردن جگر. کنایه از غصه خوردن و تحمل رنج و ناراحتی کردن : گهر جوی را تیشه بر کان رسید جگر خوردن دل بپایان رسید. نظامی.
جِر خوردن ؛ پاره شدن. شکاف برداشتن.
جارو خوردن ؛ جارو زده شدن. اثر جارو بروی خود پذیرفتن. کنایه از تمیز و پاک شدن محل یا قالی است.
تأسف خوردن ؛ افسوس خوردن. اسف خوردن : بسیار تأسف خورد و توجع نمود. ( تاریخ بیهقی ) . و بر عمر تلف کرده تأسف میخوردم. ( گلستان ) .
تا خوردن ؛ دوتو شدن. دولا شدن. - || چروک شدن.
پیوند خوردن ؛ قبول پیوند کردن. پیوند پذیرفتن.
پیلی پیلی خوردن ؛ گیج شدن بر اثر مستی یا خواب.
تاب خوردن ؛ تکان خوردن بوسیله تاب یا ریسمانی یا نشستن یا آویزان شدن بریسمانی و با حرکت آن حرکت نوسانی یافتن و تکان خوردن.
پشیمانی ( پشیمان ) خوردن ؛ اظهار ندامت کردن. تحمل ندامت کردن. قبول ندامت کردن : پشیمانی افزون خورد زآنکه مست بشب زیر آتش کند هر دو دست. فردوسی. دیگ ...
پیچ خوردن پا یا دست ؛ ازاستقامت خارج شدن پا یا دست. نوعی دررفتگی پیدا کردن.
پَخ خوردن ؛ تیزی چیزی از بین رفتن بر اثر سوهان یا وسیله دیگر. تیزی چیزی چون آهن از دست شدن.
به هم خوردن ؛ مخلوط شدن. نظم جمعی یا امری از بین رفتن.
به هم خوردن دل ؛ دل آشوب شدن. حالت استفراغ و قی دست دادن.
بیل خوردن ؛ بیل زده شدن بزمینی. قبول بیل زدن کردن زمین.
به دردخوردن ؛ مفید بودن. به کار خوردن. تحمل اثر امری را نمودن.
بند خوردن ؛ قبول بند کردن. کنایه از فریب خوردن.
برخوردن به کسی ؛ آزرده شدن کسی از امری یا حرفی.
بخیه خوردن ؛ قبول بخیه کردن. قبول دوخت یافتن.
برخوردن ؛ مخلوط شدن. پذیرش اختلاط کردن چنانکه در ورق بازی.
بازی خوردن ؛ فریفته شدن. فریب خوردن. تحمل فریب دیگران کردن.
باسمه خوردن ؛ اثر باسمه در چیزی پیدا شدن. اثر باسمه یافتن. پذیرفتن باسمه.
پشت کسی باد خوردن ؛ کنایه از پس از استراحتی تن بکار ندادن : پشتش باد خورده است.
اندوه خوردن ؛ غم خوردن. انده خوردن. تحمل اندوه کردن : گفت من بدْهم چندانکه بخواهی بستان گفتم اندوه مخور هست هنوز این قَدَرَم. فرخی. چون خوری اندوه ...
انده خوردن ؛ غم و اندوه بخود راه دادن. تحمل انده کردن. پذیرش انده کردن : جهان چون بر او بر نماند ای پسر تو نیز آز مپْرست و انده مخور. فردوسی. که او ...
افسوس خوردن ؛ پشیمانی و افسوس بخود راه دادن.
اتو خوردن ؛ اتو پذیرفتن. اتو گرفتن.
اسف خوردن ؛ بخود اسف راه دادن. منفعل شدن بر اثر اسف. تأسف بخود راه دادن. حسرت خوردن.
آهار خوردن ؛ قبول آهار کردن. آهاردار شدن.
آهارمهره خوردن ؛ کاغذ را با مهره سائیدن بطوری که کاغذ حالتی پیدا کند تا در اثر نور موجب ناراحتی چشم نشود.