پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,٢٨٦
تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلپذیر آمدن ؛ مطبوع طبع واقع شدن : سخن بشنوی بهترین یادگیر نگر تا کدام آیدت دلپذیر. فردوسی. نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر آمد تذرو طرفه من گیرم ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بزم دلپذیر ؛ بزم خوش : شراعی بزد بر لب آبگیر بیاراست بزمی خوش و دلپذیر. اسدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پند دلپذیر ؛ پند که به دل نشیند. پند نیک : به تو همی نرسد پند دلپذیرم ازآنک تو بی تمیز به گوش خرد گران شده ای. ناصرخسرو.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جامه دلپذیر ؛ جامه دلپسند : برو طشت آب آر و مشک و عبیر یکی پاکتر جامه دلپذیر. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دل بستن در چیزی ؛ عزم و قصد آن کردن. برآن مصمم گشتن : چون این سخن بشنید دل در آن بست که برمک را از بلخ بیاورد. ( تاریخ برامکه ) .

پیشنهاد
٠

دل از سر برداشتن ؛ دل از جان شستن. ترک سر کردن : من اول که این کار سر داشتم دل از سر بیکبار برداشتم. سعدی.

پیشنهاد
٠

دل برنداشتن از کسی ؛ مواظب او بودن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : چنین گفت با نیطقون قیدروش کز او برندارم دل و چشم وگوش.

پیشنهاد
٠

دل از جان برداشتن ؛ مأیوس شدن از زندگانی. قطع امید کردن از زندگانی : خداوند [ احمد حسن ] کریم است مرا فرونگذارد که دل از جان برداشته ام. ( تاریخ بیه ...

پیشنهاد
٠

دل از خود ( ازخویش ) برداشتن ؛ قطع امید از زندگی کردن. یقین به مرگ کردن : این وزیر سخت نالان است و دل از خویشتن برداشته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 3 ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کاخ دل افروز ؛ قصر دل افروز : اگر صد سال مانی ور یکی روز بباید رفت ازین کاخ دل افروز. نظامی.

پیشنهاد
٠

کلاه دل افروز ؛ تاج دل افروز : چو شاپور بنشست بر تخت داد کلاه دل افروز بر سر نهاد. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ماه دل افروز ؛ معشوق زیباروی روشنی بخش دل : مهین بانو دلش دادی شب و روز بدان تا نشکند ماه دل افروز. نظامی. مرا از خانه پیکی آمد امروز خبر آورد از آ ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل افروز تاج ؛ تاجی که مایه ٔشادی دل و انبساط خاطر شود : نشانمش بر نامور تخت عاج نهم بر سرش بر دل افروز تاج. فردوسی. کسی برنشستی بر آن تخت عاج بسر ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شمع دل افروز ؛ شمع روشنی بخش. - || ستاره. اختر : آن صانعی که هست ز تأثیر صنع او چندین هزار شمع دل افروز در اثیر. سوزنی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قصر دل افروز ؛ کاخ باشکوه و زیبا : ای قصر دل افروز که منزلگه انسی یارب مکناد آفت ایام خرابت. حافظ.

پیشنهاد
٠

بهار دل افروز ؛ بهارروشن کننده دل : بهاردل افروز پژمرده شد دلش با غم و رنج بسپرده شد. فردوسی. هزاران خزان بگذران در ولایت بهاری دل افروز با هر خزان ...

پیشنهاد
٠

دل افروز بهار ؛بهار دل افروز. بهار خرم : بسته ها بسته بشادی بر ما آمده ای تا نشان آری ما را ز دل افروز بهار. منوچهری.

پیشنهاد
٠

درفش دل افروز ؛ علم واختری که مایه شادی دل وانبساط خاطر شود : درفش دل افروز برپای کرد یلان را بقلب اندرون جای کرد. فردوسی. به چپ بر فریبرز کاووس و ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل آسا نمودن ؛ دل دادن. جرأت دادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : نواب ابوالمنصورخان سرداران لشکر هندوستان را دل آسا نموده. . . ( مجمل التواریخ ابوالحسن ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تخم دل آشوب ؛ فلفل بری. اثلق. پنجنگشت. فنجنگشت. حب الفقد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . رج__ - وع به فلفل بری و پنج انگشت شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل آسا شدن ؛ تسلی شدن. ( از آنندراج ) : از کنار و بوسم اکنون دل نمی گیرد قرار من که از شوقش به پیغامی دل آسا می شدم. اشرف ( از آنندراج ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل آزرده شدن ؛ رنجیده دل شدن. شکسته دل شدن : ز روی طیبت گفتم بزرگواری کن جواب گوی ز طیبت مشو دل آزرده. سوزنی. شنیدم که از نیکمردی فقیر دل آزرده شد ...

پیشنهاد
٠

دل آزرده گشتن ؛ دل آزرده شدن. رنجیده دل شدن : مرده دل آزرده نگرددز کوب. ناصرخسرو.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رقیب دل آزار ؛ رقیب بی رحم و بی مروت. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل آزار شدن ؛ آزرده دل شدن. دل آزرده شدن : پشیمان گشت از آن بیهوده گفتار کزآن گفتار شد رامین دل آزار. ( ویس و رامین ) . قارن چون بشنید که برادر بر ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل آزار کردن ؛ آزردن. رنجیده کردن : به تندی شاه را چندین میازار برادر را مکن بر خود دل آزار. ( ویس و رامین ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلارام دوست ؛ دوست دلارام. دوست که مایه تسلی خاطر باشد : چه گوید چه دانی که شادی بدوست برادر بود یا دلارام دوست. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کنیز دلارام ؛ دوشیزه خوش آیند. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلارام جفت ؛ جفت دلارام. همسر تسلی بخش خاطر : بخندید و گفت ای دلارام جفت پریشان مشو زین پریشان که گفت. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلایل آوردن ؛ دلیل آوردن. حجت آوردن : امروز غره ای به فصاحت که در حدیث هر نکته را هزار دلایل بیاوری. سعدی. رجوع به دلائل و دلیل شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بوی دلاویز ؛ بوی خوش : بدو گفتم که مشکی یا عبیری که از بوی دلاویز تو مستم. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عذر دلاویز ؛ عذر قابل قبول. عذر مقبول. عذر دل پسند : زبان بگشاد با عذری دلاویز ز پرسش کرد بر شیرین شکرریز. نظامی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کاخ دلاویز ؛ کاخ زیبا : از آن سرد آمداین کاخ دلاویز که چون جا گرم کردی گویدت خیز. نظامی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زلف دلاویز ؛ زلف زیبا : یارب اندر چشم خونریزش چه خوابست آن همه در سر زلف دلاویزش چه تابست آن همه. خاقانی. چشم بد دور از آن زلف دلاویز که هست از دو ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سخن دلاویز ؛ سخن شیوا. سخن دلپسند : بل سخنهای دلاویز بلند من بر سر گنبد گردنده عذارستی. ناصرخسرو. زمین بوسید پیش تخت پرویز فروگفت این سخنهای دلاویز ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعر دلاویز ؛ شعر نغز. شعر دلکش : بسی گفتند اشعار دلاویز بسی کردند در معنی شکرریز. ناصرخسرو.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خط دلاویز ؛ خطدوست داشتنی : نظر به خط دلاویز آن دلارا کن شکسته قلم صنع را تماشا کن. صائب ( از آنندراج ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی دلاویز ؛ چهره ظریف و زیبا : سعدی هوس روی دلاویز ظریفان بگذار که روزی بکشندت بظرافت. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زبان دلاویز ؛ زبان شیرین : به مقصوره در پارسایی مقیم زبانی دلاویز و قلبی سلیم. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بهشت دلاویز ؛ بهشت دلنشین : جهان چون بهشت دلاویز بود پر از گلشن و باغ و پالیز بود. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عقاب دلاور ؛ عقاب پردل و نیرومند : از آن پس عقاب دلاور چهار بیاورد و برتخت بست استوار. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نهنگ دلاور ؛ نهنگ بی باک. - || پهلوان همچون نهنگ بی باک : به ابر اندرون تیز پران عقاب نهنگ دلاور به دریای آب. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سپاه دلاور ؛ سپاه شجاع وجنگی و جنگجوی : سپاهی دلاوربه ایران کشید بسی زینهاری بر من رسید. فردوسی. سپاهی دلاور بایران سپرد همه نامدران و شیران گرد. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شیر دلاور ؛ شیر بی باک و شجاع : فرستاده با نامه سوخرای چو شیر دلاور بیامد ز جای. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلاور سوار ؛ سوار دلاور : برون رفت با نامداران خویش گزیده دلاور سواران خویش. فردوسی. کنون چون دلاور سواری شده ست گمانت که او شهریاری شده ست. فردوس ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلاور نهنگ ؛ نهنگ نیرومند و قوی : چو سالار شایسته باشد به جنگ نترسد سپاه از دلاور نهنگ. فردوسی. جهان را مخوان جز دلاور نهنگ بخاید به دندان چو گیرد ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل دلاور ؛ دل شجاع : یارم تو بدی و یاورم تو نیروی دل دلاورم تو. نظامی.

پیشنهاد
٠

دلاور سخت زور ؛ لقب هرمزد بود : و این هرمزد در روزگار خویش یگانه ای بود به قوت و نیرو و دل آوری چنانک او را دلاور سخت زور گفتندی. ( فارسنامه ابن البل ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلاورسر ؛ رئیس شجاع. فرمانده دلیر : نکردی به شهر مداین درنگ دلاور سری بود با نام و ننگ. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلاور سران ؛ سران جنگی. فرماندهان مبارز : به بیداری اکنون سپاهی گران از ایران بیامد دلاور سران. فردوسی.