پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
تفرحون از ماده فرح به معنی شادی و خوشحالی است که گاهی ممدوح است و شایسته ، همانگونه که در آیه 4 - 5 سوره روم آمده است و یومئذ یفرح المؤمنون بنصر الله ...
( و رزقکم من الطیبات ) . طیبات معنی بسیار گسترده ای دارد که هر چیز پاکیزه اعم از غذا ، لباس ، همسران ، خانه ها ، مرکبها ، حتی سخنان و گفتگوهای پاکیز ...
بناء چنانکه ابن منظور در لسان العرب می گوید : به معنی خانه هائی است که اعراب بادیه نشین از آن استفاده می کردند ، مانند خیمه ها و سایبانها و نظائر آن ...
یجحدون از ماده جحد در اصل به معنی انکار کردن چیزی است که در دل وجود دارد ، یعنی انسان معتقد به چیزی باشد در عین حال آن را نفی کند ، و یا معتقد به نفی ...
( و النهار مبصرا ) مبصر به معنی بینا است ، و توصیف روز به بینا بودن در حقیقت یکنوع تاکید و مبالغه در بینا کردن مردم است . ( تفسیر نمونه ج : 20 ص : 1 ...
ساعة به گفته راغب در مفردات در اصل به معنی جزئی از اجزاء زمان است و از آنجا که وقوع قیامت و حساب انسانها در آن روز به سرعت انجام می گیرد از آن تعبیر ...
سلطان به معنی دلیل و برهانی است که مایه سلطه انسان بر طرف مقابل می شود . ( تفسیر نمونه ج : 20 ص : 138 )
وَ قَالَ فِرْعَوْنُ یَهَمَنُ ابْنِ لی صرْحاً لَّعَلی أَبْلُغُ الأَسبَب ( حم 36 ) فرعون گفت : ای هامان ! برای من بنای مرتفعی بساز شاید به وسائلی رسم . ...
کاظم از ماده کظم در اصل به معنی بستن دهان مشکی است که پر از آب باشد سپس در مورد کسانی که از خشم و غضب پر می شوند اما به دلائل مختلفی آن را اظهار نمی ...
سیق از ماده سوق به معنی حرکت دادن است . تفسیر نمونه ج : 19 ص : 550
نَفَخَ به معنی دمیدن و صور به معنی شیپور یا شاخ میان تهی است که معمولا برای حرکت قافله یا لشکر ، یا برای توقف آنها به صدا درمی آوردند ، البته آهنگ ای ...
( و الارض جمیعا قبضته یوم القیامة و السماوات مطویات بیمینه ) . مطویات از ماده طی به معنی به هم پیچیدن است که گاه کنایه از گذشتن عمر یا عبور از چیزی ...
قبضة به معنی چیزی است که در مشت می گیرند ، و معمولا کنایه از قدرت مطلقه و سلطه کامل بر چیزی است ، همانگونه که در تعبیرات روزمره می گوئیم فلان شهر در ...
( له مقالید السماوات و الارض ) . مقلد : مقلید جمع مقالید است . مقالید به گفته غالب ارباب لغت جمع است ( هر چند زمخشری در کشاف می گوید این کلمه مفردی ...
ان تقول نفس یا حسرتا علی ما فرطت فی جنب الله و ان کنت لمن الخاسرین حسرت به معنی اندوه و غم بر چیزهائی است که از دست رفته و پشیمانی ببار آورده است . ...
قنوط : قنوط در اصل به معنی مایوس شدن از خیر استو ( تفسیر نمونه ج : 19 ص : 500 )
احوال کسی را گرفتن : حال کسی را در غیاب او از دیگری پرسیدن ( ( حاج اصغر خیلی احوالت را از من می گیرد. ) ) ( ابوالحسن نجفی ، فرهنگ اصطلاحات فارسی )
احوالپرسی کردن با کسی: هنگام دیدار کسی از چگونگی وضع حال او پرسش کردن، تعارفات متداول را در برخورد با کسی به جا آوردن. ( ابوالحسن نجفی ، فرهنگ اصطل ...
احوالپرسی: تعارف کلامی که هنگام دیدار یکدیگر به زبان آورند. پرسش چگونگی وضع و حال کسی. مترادف خوش بش، چاق سلامتی . ( ( با هم ولایتی هایش گرم اختلاط و ...
احمد شاهی: سکه ۵ ریالی نقره رایج در زمان احمد شاه قاجار ( ( بی بی جان یک احمد شاهی کف دست او گذاشت. ) ) ( ابوالحسن نجفی ، فرهنگ اصطلاحات فارسی )
اِحلیل کار :حیله گر. حقه باز. فریبکار. ( مترادف پشت هم انداز. قالتاق. ( ابوالحسن نجفی ، فرهنگ اصطلاحات فارسی )
اِحلیل زدن به کسی: کنایه از فریب دادن کسی را ، از خامی کسی سواستفاده کردن. ( ( به ما احلیل زد و ما را تحلیل برد و پدرمان را درآورد ) ) ( ابوالحسن ن ...
اِحلیل خوردن: کنایه از فریب خوردن . خام شدن با ساده دلی. بازیچه دست کسی قرار گرفتن. ( ابوالحسن نجفی ، فرهنگ اصطلاحات فارسی )
احرامی: پارچه دست بافت نسبتاً ضخیم که از آن به جای سجاده یا بوقچه یا روفرشی استفاده کنند. ( ابوالحسن نجفی ، فرهنگ اصطلاحات فارسی )
احدی :هیچکس. مترادف احدالبشر. ( ( همسایه ها غرق خواب بودند و صدا و ندا از احدی بلند نمی شد ) ) ( ابوالحسن نجفی ، فرهنگ اصطلاحات فارسی )
احد و واحد : یگانه و بی شریک. ( ( به خدای احد و واحد چنان به سیخک می کشم که مرغ های هوا واست گریه کنند. ) ) ( ابوالحسن نجفی ، فرهنگ اصطلاحات فارسی )
احدالناسی: هیچکسی . ( آدم توی خانه اش بساط دم و دود راه بیندازد و هیچ واهمه ای هم از احدالناسی نداشته باشد. ) ( ابوالحسن نجفی ، فرهنگ اصطلاحات فارس ...
احتیاط داشتن :مشکوک به نجس بودن. ( ( این استکان چای احتیاط دارد باید ببری آب بکشی ) ) ( ابوالحسن نجفی ، فرهنگ اصطلاحات فارسی )
احتیاجی: مورد احتیاج . لازم . ضروری. احتیاج به قضای حاجت ( ابوالحسن نجفی ، فرهنگ اصطلاحات فارسی )
احتیاج کسی افتادن به کسی : به او محتاج شدن و از او کمک خواستن ( ( بارها از من قرض گرفته بود اما من هنوز احتیاجم به او نیفتاده بود ) ) ( ابوالحسن نج ...
احتیاجش گرفتن: احتیاج به غذای حاجت داشتن، ( وقتی به خانه دوست پدرش رسیدند احتیاجش گرفت. ) ) ( ابوالحسن نجفی ، فرهنگ اصطلاحات فارسی )
احتیاجش به کسی بودن: محتاج کسی بودن . احتیاج به کسی داشتن ( ( سرمایه ای بهش می دهم که خودش کاسبی کند و دیگر احتیاجش به من نباشد. ) )
احترام گذاشتن: سلام نظامی دادن. ( مترادف بالا گذاشتن ) ( ( افسر نگهبان به دو نفر پاسبان اشاره کرد دو پاسبان احترام گذاشتن و خارج شدند ) ) ( طوطی ۳۸ )
احترام کسی را نگه داشتن: کسی حرمت کسی را ضایع نکردن. مواظب حفظ احترام کسی بودن.
احترام کسی را داشتن: برای کسی حرمت قائل بودن. ( ( احترام بابام را داشت وگرنه حتماً رفوزگی روی شاخم بود ) )
احترام کسی دست خودش بودن : به دیگری بی احترامی نکردن یا تا دیگری متقابلاً به شخص بی احترامی نکند برای حفظ احترام خود به دیگری بی احترامی نکردن.
احترام خود را داشتن: با ادب خود احترام دیگران را جلب کردن. بی ادبی نکردن.
اَجی مَجّی لا ترجی : وِردی که جادوگر معمولا با ادای آن کارجادوگریش را آغاز می کند .
اجل مُعَلّق: 1 - مرگ ناگهانی ۲ - مرگ غیر عادی
عجل پس گردن به کسی زدن: دست سرنوشت، کسی را جبراً به سویی راندن یا به کاری واداشتن.
اجل برگشته : کسی که مرگش رسیده باشد ، بخت برگشته
اَجَق وَجَق: 1 - دارای رنگ های تند و ناهماهنگ ۲ - غیرمتعارف و کم و بیش زننده . عجیب و غریب
اجر خود را بردن: ارزش کار خود را با گله گذاری یا تذلل از بین بردن.
اجباری رفتن: خدمت نظام وظیفه خود را انجام دادن �اول باید بروی اجباری بعد بروی دنبال شغل�
به اجباری رفتن: خدمت نظام وظیفه خود را انجام دادن �اول باید بروی اجباری بعد برو دنبال شغل�
اجاق کسی را روشن کردن : کنایه از عقبه کسی را ادامه دادن ( معمولا در مورد فرزند نرینه گویند ) � پسر اولش که در خانه او را باز کرده بود و اجاقش را روشن ...
اجاق زدن: اجاق و دیگر لوازم و مواد تهیه غذا برای عزاداری مذهبی را در خانه خود برپا کردن.
اجاره داری : شغل کسی که به اجاره دادن اتاق و خانه و نظایر آن پردازد.
اجاره خط : اجاره نامه ، ( ( مالک حسین آباد جفت گاوی ۷۰۰ تومان اجاره خط با دهاتیی ها رد بدل کرده ) ) ( نفرین زمین ۲۷۶ )
گرفتار چیزی بودن :درگیر چیزی بودن ، دست و گریبان چیزی بودن ، مبتلا به عارضه ای بودن ( بیچاره گرفتار درد مفصل است ) ( فرهنگ فارسی عامیانه ، ابوالحسن ن ...