پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
دخمه زندانیان ؛ کنایه از آسمان است. ( برهان ) . - || کنایه از زمین است. ( انجمن آرا ) : گرنه درین دخمه زندانیان بی تبش است آتش روحانیان. نظامی.
دخمه ارض ؛ کنایه از تنگنای خاک : گشت چو جنت ز نور قبه چرخ از نجوم شد چو جهنم به وصف دخمه ارض از دخان. خاقانی.
دخمه پیروزه وطا ؛ کنایه از آسمانست : می نوش کن و جرعه بر این دخمه فشان زانک دل مرده در این دخمه پیروزه وطایی. خاقانی.
دخمه چرخ ؛ دخمه آسمان : در دخمه چرخ مردگانند زین جادوی دخمه بان مرا بس. خاقانی. بدرند از سماع دخمه چرخ سخره بر دخمه بان کنند همه. خاقانی.
دخمه آسمان ؛ تنگنای فلک : بر مرده دلان به صور آهی این دخمه آسمان شکستم. خاقانی.
دخمه اردشیر ؛ گورخانه اردشیر : خروشان شود دخمه اردشیر که نشنید کس شاه در آبگیر. فردوسی.
دردختن ؛ مخفف دردوختن که سعایت و بدگویی و غیبت کردن و متهم داشتن است. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ) .
دفع دخل مقدر ؛ جواب از سؤال مقدر. پیش گیری از اعتراضی و ایرادی ممکن.
دخل خوزستان ؛ مالیات و خراج خوزستان : به بوسی دخل خوزستان خریده. نظامی.
دخل ششتر ؛ خراج و مالیات شوشتر : گوهرآموده تاجی از سر خویش با قبایی ز دخل ششتربیش. نظامی. ( دخل ششتر و دخل خوزستان ظاهراً از بسیاری و هنگفتی مثل ب ...
دخل ولایت ؛ خراج و مالیات شهر.
دخل و خرخ نکردن ؛ یعنی خرج بیش از دخل شدن : استخراج طلا در بعضی از امکنه دخل و خرج نمی کند معهذا دولت های راقیه از استخراج آن صرفنظر روا ندانند. ( یا ...
دخل و خرج کردن ؛ یعنی نفع کردن و درآمد بیش از هزینه شدن.
دختر همسایه میترسم که از راهم برد ؛ این مثل در جایی که توهم ضرری از همسایه شود گفته میشود: همچو دهقان خانه ام همسایه رزواقع است دختر همسایه میترسم که ...
دختر نابوده به چون ببود یا بشوی یا بگور ؛ دختر اگر نباشد بهتر است وقتی که بود یا بایستی بشوهر برود و یا در گور بخوابد.
دختر تخم ترتیزک است ؛ یعنی دختر زود رشد کند و بالا گیرد. در اندک زمانی دختر بزرگ شود. دختر دوشیزه راشوی دوشیره باید ؛ دختر بکر را شوی بکر و زن نادید ...
دختر سعدیست ؛ یعنی همه جا هست جز در خانه خود. سعدی نامی دختری داشته که بیشتر در خانه اقوام و همسایگان بسر می برده و کمتر در خانه خویش دیده میشده است. ...
دخترمهرنشکافته ؛ باکره. بکر. دوشیزه.
دختر نابسود ؛ دوشیزه. بکر.
دختر نابسود ؛ دوشیزه. بکر. - || زن مرد ندیده. باکره. دوشیزه. عذراء : مردیت بیازمای وانگه زن کن دختر منشان بخانه و شیون کن. سعدی.
دختررسیده ؛ دختری که بالغ شده باشد و آماده شوهر کردن باشد. رجوع به دختر جاافتاده شود.
دختر رز ؛انگور. - || کنایه از شراب نیز هست.
دختر جاافتاده ؛ دختر رسیده. دختر بالغ عاقل. دختر که بجای شوهر کردن رسیده باشد.
دختر خم ؛ کنایه از شراب انگور است.
دختر رز ؛انگور.
دختر اندیشه ؛ کنایه است از رای و تدبیر و خرد و شعر.
دختر تاک ؛ کنایه از انگور است. بچه تاک.
دختران ِ نعش ؛ بنات النعش. رجوع به بنات النعش و دختر نعش شود.
- دخان نوشان ؛ قلیان کشان. ( آنندراج ) . کسانی که دود تنباکو استعمال میکنند. ( ناظم الاطباء ) .
دختر آفتاب ؛ کنایه از شراب لعلی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء ) . می. ( شرفنامه منیری ) . شراب. ( غیاث اللغات ) : دختر ...
دخان شکستن از آب ؛ کنایه از ایجاد کردن دخان از آب بود. ( آنندراج ) . بخار از آب بر آوردن : از آب تف هیبت تو بشکند دخان وز سنگ جذب همت تو برکشد بخار. ...
خر دجال ظهور کردن ؛ کنایه از ازدحام وجنجال عظیم بودنست. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
دبستان رها ؛ مکتب رها. رجوع به مکتب رها و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 19 شود.
طفل دبستان نمودن ؛ کم ارز و کم تجربه و کم مایه در دانائی و آموختن بنظر آمدن : به تعلیم اقلیم گیری ملک را ملکشاه طفل دبستان نماید. خاقانی.
دبستان ایتالیا ؛ مکتب ایتالیا. رجوع به مکتب ایتالیا در تاریخ علوم عقلی و تمدن اسلامی ص 114 شود. - دبستان ایرانیان ؛ مکتب ایرانیان. رجوع به تاریخ عل ...
به دبستان دادن ؛ بمکتب بردن برای آموختن. به استاد سپردن تا خواندن و نبشتن بدو آموزند : از غم مزد سر ماه که آن یک درمست کودک خویش باستاد دبستان ندهی. ...
به دبستان نشستن ؛ به مکتب درآمدن از پی تعلیم. نوآموز مکتب شدن. در خط تعلیم و دانش اندوزی افتادن : در درس دعوت از پی هارونی درش پیرانه سر فلک به دبستا ...
دبستان تازه کردن ؛ آنرا رونق دادن. آنرا جلوه بخشیدن. آب و رونق و صفای نو در آن پدید آوردن : به سیمین تخته و مشکین ده آیت دبیران را دبستان تازه کردی. ...
آیه 81 سوره واقعه. أَفَبِهَٰذَا الْحَدِیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ برای معنی کردن دقیق این آیه باید به معنی مدهن در زبان عرب توجه نماییم . مدهن علاوه بر ...
دب السم ؛ زهر راه یافت. ( از دزی ج 1 ص 421 ) .
دب الورد ؛ نام نوعی کرم که بر گلهای سرخ یافته شود. ( دزی ج 1 ص 421 ) .
دب البحر ؛ نوعی حیوان دریائی علفخوار پستاندار و ذوحیاتین به افریقا و امریکا . ( دزی ج 1 ص 421 ) .
دایه شوهر پسر ؛ کنایه از کره زمین است. ارض. ( آنندراج ) ( برهان ) .
روی دایره ریختن هر مطلبی یا سخنی یا رازی ؛ اظهار کردن آن. شرح دادن آن را. با کمال وضوح از سیر تا بپیاز آنرا گفتن. پرده برداشتن از تمام جزئیات مطلبی ی ...
دایره هندی ؛ صفحه ای که بروی آن تعیین ساعات نمایند و آنرا صفحه شاخص نیز گویند.
دایره نون ؛ انحنائی که هنگام تحریر حرف نون ( ن ) رسم شود.
دایره زنگی ؛ هرگاه بر دیواره دایره بفاصله های معین حلقه کوبند و یا بر دیواره چنبر سوراخها کنند و دو سنج کوچک در هر یک تعبیه نمایند تا چون دایره را بن ...
دایره نصف النهار ؛ دایره ای است که بر قطب جنوب و قطب شمال و سمت الرأس و سمت القدم میگذرد و چون در روز آفتاب بآن برسد نصف النهار، ( نیمروز ) است و چو ...
دایره مینا ؛ آسمان. فلک. چرخ. دایره لاجورد.
دایره ماره به اقطاب اربعه ؛ دایره ای است که بر هر دو قطب منطقةالبروج و هر دو قطب معدل النهار و بر هر دو میل کلی گذشته باشد. رجوع به دائره ماره به اقط ...