پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٢٧١)

بازدید
٢٦,١٤٧
پیشنهاد
٠

دایره معدل النهار ؛ در علم هیأت قدیم دایره ای است موهوم از مشرق بمغرب که عالم جسمانی را منقسم به حصه شمالی و جنوبی میکند و خط استوا درجوف آن واقع می ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دایره میل ؛ دائرةالمیل. و این دایره ای است که مرور میکند به هر دو قطب معدل النهار. و بدان بعد کواکب سیاره از معدل النهار و میل منطقةالبروج از معدل ال ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دایره عظیمه ؛ دایره عظمی. در اصطلاح هیأت دایره ای است مفروض که کره را نصف کند. و دایره های عظیمه که اهل هیأت بر فلک فرض کرده اند نه است : معدل النه ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دایره گرد ؛ کنایه است از آفتاب.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دایره لاجورد ؛ کنایه است از آسمان که نیلگون و لاجوردی است و مدور : هست درین دایره لاجورد مرتبه مرد بمقدار مرد. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دایره صغیره ؛ دایره ای است مفروض که کره را نصف نکند. دایره ایکه از محل تقاطع کره با صفحه ای که مار بر مرکز کره نیست بوجود آید.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دایره عرض ؛دایره عظیمه ای که به دو قطب منطقه ( بروج ) و بجزئی از معدل بگذرد و بآن عرض کوکب شناخته شود. رجوع بدائرة عرض شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دایره عروضی ؛ خلیل بن احمد اوزان اصلی شعر را در پنج دایره قرارداده بوده است بدین شرح : دایره مختلفه. دایره مؤتلفه. دایره مجتلبه. دایره مشتبهه. دایره ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دایره دیرپای ؛ کنایه است از فلک. دایره دوران. سپهر. چرخ : کیست درین دایره دیرپای کو لمن الملک زند جز خدای. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دایره سمت ؛ دایره سمتیه. دایره ای عظیمه از فلک که بر دو قطب افق و دو قطب منطقه بگذرد. رجوع به دائره سمت شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دایره ٔدور ؛ کنایه است از فلک. چرخ. آسمان و سپهر.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دایره دوران ؛ کنایه است از فلک. دایرة دور. چرخ. سپهر.

پیشنهاد
٠

دایره اول السموات ؛ دایره ای است که مرور میکند به سمتین الرأس و القدم و بدو نقطه مشرق و مغرب و قطبین.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دایره بروج ( منطقةالبروج ) ؛ دایره ای است از مشرق بمغرب که در میان دوازده برج واقعست و ضبط حرکات کواکب باین دایره است.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دایره جداریه ؛ آلتی است نجومی برای اندازه گرفتن فاصله سمت الرأس. معدل النهار. رجوع به دائرة جداریه شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دایره افق ؛ دایره ای است که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیرمرئی. دایره موهومی است که آسمان را به دو حصه مرئی و غیرمرئی تقسیم میکند و طلوع و غروب کو ...

پیشنهاد
٠

دائرةالارتفاع ؛ چون قوس ارتفاع کواکب ازین دایره مأخوذ است بدین نام نامیده شده است و این دایره ازسمت الرأس و القدم میگذرد و در روز و شب دو بار بر دا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دین داور ؛ داور دین. حاکم و فاصل دین : دادخواهان که ز بیداد فلک ترسانند داداز آن حضرت دین داور دانا بینند. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یزدان داور ؛ ایزد داور. خدای حاکم بعدل : ولیکن کم وبیش و خوبی و زشتی بفرزندشان داد یزدان داور. ناصرخسرو.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

داور ده ؛ حاکم و قاضی ده : گر تو آیی بشهر به باشد داور ده صلاح ده باشد. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

داور دنیا ؛ خدای جهان : عقل میگوید ترا بی بانگ و بی کام و زبان کآنچه دنیا میکند می داور دنیا کند. ناصرخسرو.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

داور زمین ؛ حاکم زمین : پیری از بخردان گزین کردند نام او داور زمین کردند. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جهان داور ؛ خدای تعالی. حاکم جهان. خدای عالمیان : همه دشت خونست و بی تن سرست روان را گذر بر جهان داور است. فردوسی. گر این نامداران ترا کهترند چو تو ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- || پادشاه و حاکم جهان. رجوع به جهان داور شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خدای داور ؛ ایزد داور. یزدان داور. خدای حاکم بعدل : دنیا خطر ندارد یک ذره سوی خدای داور بی یاور. ناصرخسرو.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

داور آسمان ؛ اشاره به باری تعالی است.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیش داور شدن ؛ نزد حاکم و قاضی و پادشاه رفتن : به بیچارگی پیش داور شدند. فردوسی.

پیشنهاد
٠

تنها به داور شدن یا رفتن ؛ تنها بقاضی رفتن : بفیروزی خود دلاور شده همانا که تنها به داور شده. نظامی.

پیشنهاد
٠

به داور انداختن ؛ بداور واگذاردن : کیست کز سرنوشت طالع من سرگذشتی به داور اندازد. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به داور بردن ؛ نزد قاضی و حاکم بردن : خویشتن را به داور بردن ؛ داد از تن خود دادن. کلاه خود را قاضی کردن : چو بد خود کنیم از که خواهیم داد مگر خویشتن ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به داور شدن ؛ به داور مراجعه کردن. به داوری رفتن : انصاف من ز تو که ستاند که در جهان داور نماند کز تو به داور نمیشود. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به داور ؛ نزد قاضی. نزد حاکم. در محضر قاضی : من با پسرش رنگ رزانیم هر دو تن این قول را درست به داور همی کنم. سوزنی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ایزد داور ؛ یزدان داور. خداوند دادرس. خدای حاکم بعدل : پدر یاد دارد که چون مر مرا بدو باز داد ایزد داورا. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دانه ٔسفید ؛ که سیاه نیست. - || ( با فک اضافه ) ؛ دانه سپید. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دانه سمور ؛ کنایه از پوست سمورست. ( آنندراج ) . دانه کیش : بجامه تن ندهد حسن پرغرور او را که دام زلف بود دانه سمور او را. اشرف.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دانه زنجیر ؛ حلقه زنجیر. ( آنندراج ) . هر یک از حلقه های زنجیر که از اتصال آنان سلسله پیدا آید. هر حلقه از حلقه های زنجیر : بسکه بگداخته غم جسم زمین ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دانه سبز ؛ حبةالخضراء. ( شعوری ج 1 ص 314 ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دانه دل ؛ میان دل. سیاهی دل. اسودالقلب. سویداءالقلب. سوداءالقلب. شَغْف. شَغَف. سواد. سویداء. شغاف. ( منتهی الارب ) . حبةالقلب. ( دهار ) : تخم وفاست د ...

پیشنهاد
٠

دانه در خاک نشستن ؛ مقیم خاک شدن دانه. در دل خاک قرار گرفتن دانه. در درون خاک جای گرفتن دانه : برومندی نصیب خاکبازان میشود صائب نگردد سبز تا در خاک چ ...

پیشنهاد
٠

دانه در خاک کردن ؛ در درون خاک قرار دادن دانه. درون زمین جای دادن دانه : تخم چون سوخت برومندنگردد صائب دانه اشک بامید چه در خاک کنی. صائب ( از آنندر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دانه درشت ؛ درشت دانه. مقابل خرددانه. که حبه ها ریزه نیست. که حبه ها در حجم از مشابه خود بزرگتر است. - دانه درشت ؛ دانه و حبه برتر و بزرگتر از انوا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دانه پارسی ؛ ماده رنگی طبیعی بوده است از نوعی درخت در ایران که به اروپا صادر میشده است ، و گااوبا میگوید آن دانه از رامنوس پتلاریس بعمل می آمده است ل ...

پیشنهاد
٠

دانه بر آتش ریختن ؛ مرادف فلفل بر آتش ریختن و آن مشهورست. ( آنندراج ) : بروی لاله رنگ او عرق مشمر که آن جادو مرا تا صید خود سازد بر آتش دانه می ریزد. ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دانه برخوردن ؛ خوردن دانه. برگرفتن دانه بقصد خوردن : ندانست از آن دانه برخوردنش که دهر افکند دام در گردنش. سعدی.

پیشنهاد
٠

دانه بر آتش ریختن ؛ مرادف فلفل بر آتش ریختن و آن مشهورست. ( آنندراج ) : بروی لاله رنگ او عرق مشمر که آن جادو مرا تا صید خود سازد بر آتش دانه می ریزد. ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یکی دانه ؛یکتا. - || نوعی میوه.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دانه آبی ؛ دانه به. بهدانه. تخمهای ریزه درون میوه به : و اگر اندر سینه درشتی باشد عناب و سپستان و بنفشه و بیخ سوسن و بیخ خطمی و مغز خیار و صمغ کتیرا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دانه آتش ؛ کنایه از شررست. ( از آنندراج ) : خوشه ما بدهن دانه آتش دارد برق با خرمن ما مرد هم آغوشی نیست. صائب.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گوهر یکدانه ؛ منحصر به فرد : عیب تست ار چشم گوهر بین نداری ورنه ما هر یک اندر بحر معنی گوهر یکدانه ایم. سعدی. گر تو بحق افسانه ای یا گوهر یکدانه ای ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کنف دانه ؛ کنب دانه. تخم کنف.