پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
فرمن : ( فَ مَ ) ( اِ. ) تیری است افقی در کمرکش دکل بیرق های بلند. ( ( اما در همان نگاه کوتاه و بریده فانوسهای سرخ دریایی را توی کمرکش بیرق دید. دو ...
( ( برابر کنسولگری که رسید دلش تند و تند زد. آهسته تو تاریکی به خودش گفت "رسیدم". بعد خندید. آنوقت سرش را بالا کرد و به بیرق "کوتی" نگاه کرد. ) ) ( ...
اریف: [ عامیانه ] مورب ، افقی ( ( رشته های کلفت و پیوسته ی باران مانند سیم های پولادین اریف از آسمان به زمین کشیده شده بود. ) ) ( صادق چوبک ، چرا ...
لندلند: [ عامیانه ] ، غُرغر، غُر غر کردن ( ( باران مانند تسمه تو گرده اش پایین می آمد . لندلند کش دار و دندان غرچه های رعد از تو هوا بیرون نمی رفت. ...
گند چیزی بالا آمدن: [ به زبان عامیانه ] لو رفتن ، فاش شدن ، بر ملا شدن ، ( ( تا زد و زیور عاشق میرمهنا شد و تریاک خورد و گندش که بالا اومد مرجون فر ...
روی حساب کشیدن: [ به زبان عامیانه ] چیزی را برای تصفیه حساب به طرف مقابل دادن ( ( خلاصه میرآقایی ماموریت بندر لنگه پیدا می کنه. وختیکه می خواس با م ...
سوار را پیاده کردن: [ به زبان عامیانه ] سر آدم زرنگتر کلاه گذاشتن ، بزرگتر از خود را فریب دادن ( ( تو مرجون رو خوب نمی شناسیش. از او زنهایه که سوار ...
رفیق جونجونی: [ به زبان عامیانه ] رفیق خیلی صمیمی ، خودمانی ( ( این مرجون با میرآقا ( رئیس امنیه ) رفیق جونجونی بود. برای اینکه میرآقا هرچی قاچاق م ...
مسقطی: [ به زبان عامیانه ] منسوب به پایتخت عمان ( ( چار پنجسال پیش یه وکیل باشی امنیه ای بود اسمش میرآقا بود. این زیور را که می بینیش از فسا ورداشت ...
امنیه وکیل باشی: [ به زبان عامیانه ] سر گروهبان امروزی ، رئیسه امنیه ( ( چار پنجسال پیش یه وکیل باشی امنیه ای بود اسمش میرآقا بود. این زیور را که م ...
پس مکیدن : [ به زبان عامیانه ] دوباره و از نو مکیدن ( ( سپس لبهایش را با کیف به هم فشار داد و کمی تف با فشار زور داد تو تنباکوی زیر لبش. بعد آن را ...
یکی از روشهای تقلب در حسابداری کلاه به کلاه کردن ( Lapping ) است. در این روش ثبت وجه دریافتی از خریدار تا دریافت وجه از مشتری دیگر به تاخیر می افتد و ...
کلاه کلاه کردن: [ به زبان عامیانه ] از این و آن وام گرفتن و به طلبکاران قبلی پرداختن ( ( اما خوشم میاد که مرجون تا میتونه می دوشدش. هرچی کهزاد کلاه ...
بره تودلی: [ به زبان عامیانه ] بره ای که در شکم میش است و پیش از آنکه زاییده شود مادرش را بکشند و آن را بیرون بیاورند. ( ( بچه ای که پوست تنش مثل م ...
مرگ ما: [ به زبان عامیانه ] بالا غیرتاً ، ما بمیریم ، والا غیرتاً ( ( سیاه خان تو چطور؟ تو توش دس نداری. مرگ ما بیا راسش بگو. خب حالا اگه سیاه در ب ...
جاشو: [ به زبان عامیانه ] کارگرکشتی، ملاح، جاشوان جمع، کسی که در کشتی کار می کند کارگر کشتی . ( ( تمام جاشوا و ماهیگیرا و شوفرا و مزوریهای "جبری" و ...
مترس: [ به زبان عامیانه ]دلدار، محبوبه، معشوقه، هم بستر، رفیقه . ( ( حالا تو هم لنگه کفش کهنه ی او شدی و ازش بالاداری می کنی؟ نمیگم مترس نگیره. میگ ...
لنگه کفش کهنه کسی شدن: [ به زبان عامیانه ] خود را شبیه او کردن . و خلق خوی او را داشتن . ( ( حالا تو هم لنگه کفش کهنه ی او شدی و ازش بالاداری می کن ...
بالاداری کردن: [ به زبان عامیانه ] طرفداری کردن. جانبداری کردن ( ( حالا تو هم لنگه کفش کهنه ی او شدی و ازش بالاداری می کنی؟ نمیگم مترس نگیره. میگم ...
مغز خر به خورد کسی دادن: [ به زبان عامیانه ] با خوراندن مغز خر به او دیوانگی و نفهمی او را فراهم کردن . با خوراندن مغز خر موجب دیوانگی او شدن . به هر ...
چی خور کردن: [ به زبان عامیانه ] جادو کردن ، دعا و جادو جنبل به خوردش دادن . چون بعضی از دعا ها را در آب و غذای افراد می ریختند و به خوردش می دادند . ...
چلیه: [ به زبان عامیانه ] زه، چله، زه کمان ( ( از اون گذشته مگه کهزاد از امنیه می ترسه؟ میگن دُز که به دز می رسه تیر از چلیه کمون ورمی داره. ) ) ( ص ...
قلاغ: کلاغ در لهجه کازرونی و اطراف شیراز ( ( قربونت برم، کهزاد از اون هفت خطای آتیش پاریه که انگشت کون قلاغ می کنه که جارچی خداش میگن. ؟ ) ) ( صادق ...
کون و پیزی: عرضه و لیاقت . لیاقت کاری را داشتن ( ( من از همه بی دس و پاترم. هر وخت یه سیر تریاک باهام بود گیر مفتش افتادم. اما حالا خودمونیم، تو اون ...
یک نخود : یکی از واحد های اندازه گیری و وزن . یک بیست وچهارم مثقال. یک مثقال بیست وچهار نخود است و شش نخود ربع مثقال است. ( ( همونجور که رنگ پیش ما ...
گرفته گیری: قناعت ، با حالت خساست ، ( ( آنوقت لوله تنک دود از میان لبهایش بیرون داد. دود را با گرفته گیری و گداگیری مثل اینکه به زور بخواهد چیز پرب ...
گدا گیری: قناعت ، با حالت خساست ، گدا بازی. ( ( آنوقت لوله تنک دود از میان لبهایش بیرون داد. دود را با گرفته گیری و گداگیری مثل اینکه به زور بخواهد ...
گُل آتش: قسمت سرخ زگال در اثر گرما و آتش . ( ( با حوصله تمام مانند اینکه بست اولش باشد گل آتش را چند بار روی حقه مالید و سرش را بالا کرد. ) ) ( صاد ...
بست چسباندن: چسباندن تریاک بر سر وافور . ( ( عباس وافور را از کنار منقل برداشت. همانطور که سرگرم چسباندن بست بود گفت: ) ) ( صادق چوبک، چرا دریا توف ...
یبسی: خشخاش ، نوعی گیاه مخدر ( ( اینا دیگه چیه می خوری؟ یُبسی خودمون کم نیس که بلوطم بخوریم. . ) ) ( صادق چوبک، چرا دریا توفانی شده بود. )
نیشگان: نیشگون ، نیش مانند، نیش کم ( ( دستش کرد توی جیب کتش و یک قوطی حلبی کوچک بیرون آورد . . . بعد درش را وا کرد. آن وقت با دو انگشتش مثل اینکه بخ ...
خرسکی: خرس مانند . ( ( اکبر ته ریش خارخاری داشت. سر و رویش لجن گرفته بود . هیکلش گنده و خرسکی بود. ) ) ( صادق چوبک، چرا دریا توفانی شده بود. )
ته ریش خارخاری: ریش کوتاهی که چند روز تراشیده نشده است. ریش زبر تازه روییده و کوتاه ( ( اکبر ته ریش خارخاری داشت. سر و رویش لجن گرفته بود . هیکلش گ ...
فانوس بادی : نوعی از فانوس ( ( سیاه و شوفرهای دیگر خاموش نشسته بودند. سیاه به فانوس بادی که لوله اش از دود قهوه ای شده بود نگاه می کرد. دود تیزکی ا ...
لامسب : معادل عامیانه تلفظ لا مذهب . در زبان عامیانه معادل : بی انصاف ، لاکردار . بی دین. ملحد. و در اصطلاح عامه ، آنکه به صراطی مستقیم نباشد. ( ( ...
پیوک: نوعی کِرم دراز و باریک که در زیر پوست انسان ایجاد می شود، کِرم رشته ( ( یه دختریه بندرعباسی دوازده سیزده ساله ی ملوسی تو " شقو"صیغه کرده بودم. ...
( ( اگه این تریاک نبود تا حالا هف کفن پوسونده بودم. یه دختریه بندرعباسی دوازده سیزده ساله ی ملوسی تو "شقو" صیغه کرده بودم. این دختر زبون بسه مثه عروس ...
نموک: نم دار. پرنم ( ( آهسته مانند آنکه تو خواب حرف بزند گفت:" تو این آب و هوای نموک اگه آدم اینم نکشه چکار کنه؟ رطوبت مغز استخون آدم رو می خیسونه. ...
آشخال: آشغال: آخال، خاکروبه، خاشاک، هرچیزدورریختنی. ( ( روی باتلاق تاریکی و لجن گرفته بود. مانند دیگی بود که چرم کهنه و آشخال توش میجوشید. ) ) ( صا ...
کلاپیسه: ( کَ سَ یا س ) ( اِمر. ) تغییر حالت چشم در اثر خشم یا لذت بسیار. ( ( بینیش را گویی با شل ساخته بودند و هر دم میخواست بیفتد جلوش تو آتش. چش ...
شُل : گل ولای، گل. ( ( بینی اش را گویی با شل ساخته بودند و هر دم میخواست بیفتد جلوش تو آتش. ) ) ( صادق چوبک، چرا دریا توفانی شده بود. )
شلاق کش: با عجله و شتاب . ( ( صدای ریزش باران که شلاق کش روی چادر کلفت آب پس نده ی کامیون می خورد مانند دهل توی گوششان می خورد. ) ) ( صادق چوبک، چر ...
سرسوکی: سر محل، سرتقاطع، سر بُریدگی ( ( لبو فروش سرسوکی همانطور که با چاقوی بی دسته اش برای مشتری لبو پوست می کند جواب داد :" هیچی اتول بهش خورده سق ...
دل خوشکنک: دلخوشی الکی ، دلخوشی مجازی . ( ( دل خوشکنک است. دروغ است. خود آن بیچاره هم می دانسته و به فریب مقدس پناه برده و خواسته خودش را گول بزند ...
بیفتک: قطعه ی نازک از گوشت که برای سرخ کردن برش داده وآماه کرده اند . ( ( و هنوز با بشقابی که دوتا بیفتک خام خونین دورنش بود وارد اتاق نشده بودم که ...
لهیده: له شده ، کوبیده شده ( ( من هیچ گاه خانه ی خود را آن چنان زیر بار غم و ترس لهیده ندیده بودم. ) ) ( صادق چوبک ، آتما سگ من )
کج خو : بد خلق ، بد اخلاق . گمراه ( ( منی که از همه جا رانده شده بودم و به نام یک آدم کج خو و بی مذهب و خدا نشناس و دشمن آدمیزاد و متنفر از زن و بچ ...
نیمدار: کهنه ( ( چه می توانستم از نیچه یاد بگیرم؟ قساوت؟ شصت سال از مرگ او گذشته بود و فلسفه اش نیمدار شده بود. ) ) ( صادق چوبک ، آتما سگ من )
( ( و حتی آن زمان هم که دانستم که آن چشمان خونین که سوسو می زد، چشمان رادیو گرام بود که صفحه روش بازی می کرد و بم ضجه های "بوریس گودنف" می نواخت، نتو ...
غثیان:حالت تهوع ، در زبان ترکی به استفراغ کردن ، غوثماق گفته می شود و به استفراغ ، غوثاق می گویند. ( ( دیدم او را سر بریده ام و تنش را تکه تکه کرده ...