پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
روشنائی دادن ؛ روشنی بخشیدن. نورانی ساختن : ای مایه خوبی و نیک رایی روزم ندهد بی تو روشنایی. رودکی.
راه دادن دل ؛ برات شدن بدل.
راه دادن استخاره ؛ خوب آمدن استخاره.
دم بتله دادن ؛ گیر افتادن : دم بتله نمیدهد، جان از مهلکه بیرون میکشد. سخت محتاط است.
دل دادن کسی را ؛ او را تشجیع کردن.
دست ندادن ؛ تسلیم نشدن : همه نیروی خویش چون پیل مست بدیدی و کس را ندادی تو دست. فردوسی.
دست بدست دادن ؛ معاضدت. مظاهرت. تأیید. مدد کردن.
دستگاه دادن ؛ قدرت و توانائی دادن. مسلط ساختن : که او داد بر نیک و بد دستگاه ستایش مر او را که بنمود راه. فردوسی.
دادسخن دادن ؛ ببهترین وجهی گفتن.
خواب خرگوش دادن ؛ غافل کردن.
خاتمه دادن به امری ؛ انجام دادن آن. باتمام رساندن آن.
چاک دادن ؛ دریدن.
چرخ دادن در دیگ ؛ چیزی را در دیگ کردن و بر آتش نهادن و گردانیدن برای نیم سرخ شدن.
جوش و جلا دادن ؛ آزار کردن. آشفته ساختن.
جیره دادن ؛ بیستگانی دادن. مقرری و اجری دادن.
جلو دادن به کسی ؛ او را بکارهاتسلط دادن. تشجیع کردن. براختیار او افزودن.
جان دادن برای چیزی ؛ برای آن نهایت مناسب بودن. نیک زیبنده بودن برای آن : این تیرها برای سقف جان میدهد. نیک درخور و مناسب آن است.
تو دادن ؛ فروبردن. بلعیدن. اوباریدن.
توسعه دادن ؛ بسط دادن. وسعت دادن.
تن بکار دادن یا ندادن ؛ از زیرکار فرار نکردن ، یا کردن.
ترجیح دادن بر ؛ برتر شمردن از.
تاراج دادن ؛ گذاردن که غارت کنند. رها کردن که لاش کنند : همه گنج او را بتاراج داد بلشکرکشی بدره و تاج داد. فردوسی.
پیش دادن درسی ؛ بر استاد خواندن درس روان کرده را.
پشتی دادن ؛ تکیه دادن.
پاچ دادن ؛ افشاندن حبوب و دانه ها در طبق برای پاک کردن از فضول.
بحساب گذاردن ؛ خلعت دادن ؛ خلعت بخشیدن.
اَه به بهای چیزی ندادن ؛ بهیچ شمردن.
افاقه دادن ؛ تسکین دادن. از حدت و شدت آن کاستن. ( دوائی دردی را ) .
اجرت دادن ؛ مزد دادن.
ارزان دادن ؛ مقابل گران دادن. ببهای ارزان واگذار کردن.
اشاعه دادن ؛ پراکندن.
آهار دادن ؛ آهار داده شدن. آهار گرفتن : بیا تا به کشتی پیاده شویم ز خون و خوی آهار داده شویم. فردوسی.
آگهی دادن ؛ خبردادن ؛ مطلع ساختن : بدو گفت ، بنگر که تا چیست کار بیا و مرا آگهی ده ز کار. فردوسی.
آفتاب دادن ؛ گستردن در آفتاب. قرار دادن در معرض تابش نور خورشید: جامه های پشمی را آفتاب داد؛ در آفتاب گسترد. کبوتران را آفتاب داد؛ بجائی که آفتاب می ...
آب و تاب دادن ؛ مبالغت کردن در بیان مطلبی ، بگزاف شرح و بسط دادن مطلبی و یا سخنی.
آب دادن ؛ مشروب ساختن ؛ سقی کردن. سیراب کردن. - || گذاشتن که آن را آب ببرد.
جاروب دادن . و بدین معنی در مقام مکافات و سزا دادن نیز آمده در مقام حرب و قتل. به معنی انعام و بخشش برسبیل استهزاء مستعمل شود : پس از خشم فرمود کو را ...
گوز دادن ؛ گوز زدن ، چیزی که بگرو گذارند چون مصحف به هندو دادن : داد مخلص دل بزلفت با هزاران التماس چون پریشانی که مصحف را به هندو میدهد. مخلص.
حال دادن ؛ به معنی گذاشتن اعم از آنکه مکان کس باشد چون : کوچه دادن ، راه دادن : از کوچه تنگی که خری میگذرد ره دادن او نه از ره تعظیم است. ملاسبحانی. ...
ناله دادن : شاخ گل بر یاد لعلش جام پر می میدهد شاخ آهو از فغانم ناله نی میدهد. میرزاطاهروحید.
جانشین دادن : قصه ، کوته رحم فوتید و وفا از هم گذشت جانشین هر دوشان بغض و عداوت داده اند. ملافوقی یزدی ( از آنندراج ) .
ارشاد دادن : خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادی چه می شد اندکم گر بیوفائی یاد میدادی. محمدقلی سلیم.
بداد رسیدن ؛ رفع ظلم کردن. کمک کردن. یاری دادن.
بداد آمدن از دست. . . ؛ فریادش بلند شدن از دست. . . بستوه آمدن از، زلّه شدن از.
بداد آوردن ؛ زلّه کردن. ستوه کردن. بفریاد آوردن.
روز داد ؛ روز جزا. روز قیامت. روز رستاخیز : ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده وگر تو می ندهی داد، روز دادی هست. سعدی.
دادش بلند شدن ؛ فریاد وی برخاستن از تعدی و آزار.
دره بیداد ؛ دره ای که از بس دوری آواز بتک آن نتواند رسید. آنجا که ستم بسیار کنند.
باداد ؛ با عدالت. عادل. دادگر : و این [ ماوراءالنهر ] ناحیتی باداد و عدل است. ( حدود العالم ) . پدرت آن شهنشاه باداد راست ز خاقان پرستار زاده نخواست ...
دادِ دِل ؛ خواسته دل. خواهشهای دل : غم داد دل از کنارشان برد وز دلشدگی قرارشان برد. نظامی.