پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
دستگاه جستن ؛ برتری جستن. سلطه و تفوق خواستن : به آب اندر افگند چندین سپاه که جستند بر ما همی دستگاه. فردوسی.
دستگاه دادن ؛ مسلط کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . تسلط دادن. چیرگی دادن. نیرو و توانائی و قدرت دادن : که او دادمان بر ددان دستگاه ستایش مر او را که ...
کرامت دستگاه ؛ با دستگاه بزرگ : حضرت ولایت پناه کرامت دستگاه فیروز شاه. ( حبیب السیر چ طهران ج 3 جزو 4 ص 323 ) .
با دل و دستگاه شدن ؛ توانائی گرفتن و سر و سامان و قدرت یافتن : به پنجم سخن کین هرمزدشاه چو پرویز شد با دل و دستگاه. فردوسی.
دستگاه نهادن ؛ ساز و سامان و ترتیب دادن : اگر بخدمت دست تو دررسد لب من ز دست بوس تو یارب چه دستگاه نهم. خاقانی. بدین چارسو چون نهم دستگاه که ایمن ن ...
سپاه ظفردستگاه ؛ سپاه مظفر و فیروز و کامیاب. ( ناظم الاطباء ) .
دستگاه داشتن ؛ وسع و توانائی و تمکن داشتن : امروز که دستگاه داری و توان بیخی که بر سعادت آرد بنشان. سعدی. که سک را که هست از هنر دستگاه بود در نسیج ...
تنگ شدن دستگاه ؛ کاستن مکنت و دولت و مال و منال وتمکن کسی : چه بینید گفت ای سران سپاه که ما را چنین تنگ شد دستگاه. فردوسی.
دستگاه دادن ؛ سامان و دولت و مکنت و نعمت دادن : ز هر بد توئی بندگان را پناه تو دادی مراگردی و دستگاه. فردوسی. ز یزدان سپاس و بدویم پناه که او داد پ ...
بارگاه معدلت دستگاه ؛ محکمه عدالت. ( ناظم الاطباء ) .
دستکاری کردن ؛ در مصنوعی یا کاردستی و یا نوشته ای دست بردن و بر آن افزودن یا از آن کاستن به قصد تخریب و غالباً به نیت بهتر ساختن. یا دستکاری کردن است ...
دستک دار ؛ کفشی که برای آن دستک دوخته باشند: کفش دستک دار. اورسی دستک دار.
دستک گذاشتن ؛ دوختن دستک کفش را.
- دستک و دنبک بر چیزی گذاشتن یا بکاری گذاشتن ؛ دستک و دنبک درآوردن. رجوع به ترکیب دستک و دنبک درآوردن شود.
- دستکش را درکردن ؛ عیبی را با زرنگی در گفتار پوشیدن. دروغی را با مهارت راست نمودن. ( امثال و حکم ) .
دستک و دنبک درآوردن ؛ در تداول پاپوش دوختن. اشکالتراشی کردن.
دستک دمبک ، دستک و دمبک ، دستک دنبک ، دستک و دنبک ؛ اشکال و ایراد و مانع و سد در راه کسی یا چیزی.
دست زدن بر زانو ؛ اظهار تأسف کردن : حذر کن زآنچه دشمن گوید آن کن که بر زانو زنی دست تغابن. سعدی.
دست اندرزدن به. . . ؛ متمسک شدن به. استمساک کردن به. تمسک کردن به.
دست در رکاب زدن ؛ کنایه از دویدن در جلو کسی. ( آنندراج ) .
دست بر چیزی زدن ؛ به دست سودن و لمس کردن : بغرید وبرزد بر آن سنگ دست همی آتش از کوه خارا بجست. فردوسی.
دست برزدن به ؛ مماس ساختن دست با : بفرمود تا دخترش رفت پیش همی دست برزدبه رخسار خویش. فردوسی.
دسترس یافتن ؛ رسیدن. مسلط شدن. دسترسی پیدا کردن : ندانم که یابدبدو دسترس مرا بهره باری شمار است و بس. اسدی.
بادسترس ؛باتوانائی. بااستطاعت. متمکن : بشهری که ما را ندانند کس بباشیم دلشاد و بادسترس. فردوسی. سپاهی و شهریش بادسترس نبود اندر آن شهر درویش کس. ا ...
دسترس دادن ؛ دسترسی دادن. قادر و توانا و متمکن کردن : که شایسته من جز او نیست کس من او را به نیکی دهم دسترس. شمسی ( یوسف و زلیخا ) . تو بر خیر و نی ...
دسترس داشتن ؛ توانائی داشتن. قدرت داشتن. تمکن داشتن : صدر ملک آرای عالی رای دستوری که بر پایگاه قدر او کیوان ندارد دسترس. سوزنی ( ص 221 ) . نیکان ع ...
دسترس کردن ؛ یاری کردن. ( ناظم الاطباء ) .
دسترس آمدن ؛ دسترسی پیدا شدن : بدان چیز کاید مرا دسترس بکوشم نیازت نیارم بکس. فردوسی. هرآنگه کت آمد به بد دسترس ز یزدان بترس و مکن بد بکس. فردوسی.
دسترس جستن ؛ جستن توانائی و قدرت و امکان : چنین داد پاسخ که گفتار بس بکردار جویم همی دسترس. فردوسی.
کسی را دست دادن ؛ مجازاً عزّت و احترام یافتن : شد سر شیران عالم جمله پست چون سگ اصحاب را دادند دست. مولوی.
دست به بیعت دادن ؛ مرید شدن.
دست به بیع دادن ؛ خرید و فروش کردن. رجوع به این ترکیب ذیل دست شود.
دست بامن ده ؛ این کلام در هنگام طرب و خوشی استعمال کنند و اغلب که مضمون هندی است. ( آنندراج ) : ای که کردی آینه بروی حجاب دست با من ده که گشتی کامیاب ...
دست بهم دادن ؛ متحد شدن : پیری و فقر و درد سر و قرض و درد پای امروزه داده اند بهم هر چهار دست. سلمان ساوجی.
دست خوش دادن یا گرفتن ؛ شتل دادن مقامر یا گرفتن از مقامر.
دست خالی برگشتن یا آمدن ؛ آمدن از سفر بی ره آورد و ارمغان. - || بازآمدن از کاری یا رسالتی بی نتیجه مطلوب.
دست خالی ماندن ؛ تهی و دور ماندن دست از. . . : دست او خالی نخواهد ماند سالی هفتصد پای او خالی نخواهد ماند ماهی صدهزار. منوچهری.
دست خالی برگرداندن کسی را ؛ مأیوس و ناامید و بی حصول مقصود او را بازگرداندن.
- دست چین کردن ؛ چیدن با دست نه بوسیله داس یا تکاندن ویا چوب زدن. بازکردن. قطف.
دست چین شدن ؛ با دست چیده شدن میوه از درخت نه با تکان دادن یا فروافتادن خود میوه.
دست کسی از چیزی تنگ شدن ؛ از داشتن آن محروم ماندن. فاقد آن شدن : چو رفت آن نقد سیمین باز در سنگ ز نقد سیم شد دست جهان تنگ. نظامی.
دستی تمام در کاری داشتن ؛ نیک بر آن آگاه یا مسلط بودن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : کارم ز دست رفت چو بردی دلم تمام دستی تمام داری در کار دلبری. مکی طو ...
دست تنگ شدن ؛ فقیر شدن. مفلس گشتن : تو سلطان و راعی ما نیستی از بهر بزرگ زادگی تو که دست تنگ شده ای و بر ما اقتراحی کنی ترا حقی گذاریم. ( تاریخ بیهقی ...
دست به خارج داشتن [ تاجر ] ؛ باب تجارت با بیرون از کشور بازداشتن. امکان داد و ستد با کشورهای دیگر او را بودن.
دست داشتن با کسی ؛ با او همدست بودن.
دست پخت فلان ؛ یعنی که خود او پخته نه طباخ او. که او بشخصه آنرا پخته : این غذا دست پخت فلان خانم است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . دست پخت او خوب است ؛ ...
با دستپاچگی ؛ با عجله. با شتاب. بشتاب. شتابزده.
دستپاچگی کردن ؛ تعجیل کردن. شتاب کردن.
به دستبوس کسی رفتن ؛ به خدمت او رفتن. به زیارت او شدن. شرفیاب شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دستبوس کردن ؛ عمل بوسیدن دست انجام دادن : پیش آمد و دستبوس کرده و پیش تخت بنشاندش. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 43 ) . بخلوت کند شاه را دستبوس ز تشنیع برن ...