پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
به داد برآمدگی ؛ بزاد برآمدگی ، سالمندی.
به داد برآمدن ؛ بزاد برآمدن ، سالمند شدن.
وزارت داخله ؛ وزارت کشور. رجوع به کشور ( وزارت کشور ) شود.
داخلةالازار ؛ طرفی که بتن رسد نزدیک جانب راست. ( منتهی الارب ) .
داخلةالرجل ؛ نیت مرد و مذهب او و دل نهانی او. ( منتهی الارب ) .
داخلةالارض ؛ نهانی زمین. ج ، دواخل. ( منتهی الارب ) .
حمای دایم ؛ تب متصل و بدون فترت. تب که پیوسته آید و فاصله ندهد و نگسلد. تب لازم. تب که از تن نگسلد و همیشه باشد.
آوند نردبانی: آوند ناقص با آرایش نردبانی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند ناقص: آوند چوبی تشکیل شده از یاخته های مرده با جدار جدا کننده عرضی نایرگ. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند منقوط: آوند کامل با آرایش طولی نقطه نقطه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند مشبک: آوند کامل با آرایش توری در جدار طولی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند مخطّط: آوند کامل با آرایشی به شکل خطهای در جدار طولی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند کامل: آوند چوبی تشکیل شده از یاخته های مرده، بدون جدار جدا کننده عرضی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند قرصی: نوعی آوند چوبی ناقص به شکل صفحه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند حلقوی: نوعی آوند چوبی ناقص به شکل حلقه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوند چوبی: مجرایی که آب و مواد غذایی را از ریشه به برگ گیاه می رساند و موجب استحکام گیاه می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاص ...
آوند آبکش: لوله باریک و درازی که شیره پرورده را از برگ به اندام های دیگر گیاه می رساند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوازخوانی: اسم. عمل یا فرایند خواندن آواز ( همه سرگرم آوازخوانی بودند ) ۲ - شغل آوازخوان؛ خوانندگی ( آخر عزیزم آوازخوانی هم شد کار ) ( صدری افشار، ...
آواز خواندن:1 - پدید آوردن صداهای آهنگین گفتاری. ( از خوشحالی آواز می خواندم ) 2 - خواندن یک ترانه به صورت آهنگین ( آواز کوچه باغی می خواند ) 3 - پدی ...
آواز کوچه باغی: از گوشه های آواز دشتی
آواز دسته جمعی: آوازی که به وسیله چند نفر خوانده می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آوار شدن:[گفتاری] فرو ریختن ناگهانی سقف، دیوار یا قطعه های سنگ ( سقف آوار شد روی سرشان ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آن همه:قید مقدار. بسیار زیاد ( آن همه پول را یک روزه خرج کرد. چطور می خواهی آن همه را بخوری؟ ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آن هم:/ānhame/: قید ۱ - علاوه بر آن ( بیچاره زن آبستن بود، آن هم در شهر غریب ) 2 - به ویژه؛ مخصوصاً ( اینجا دکتر پیدا نمی شود، آن هم نصف شب ) ( صدر ...
آنگاه که:/angāh ke/ حرف. [ ادبی] در آن هنگام که؛ در هنگامی که ( آنگاه که تو طفل بودی ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
باکرم ؛ سخی. بخشنده. کریم : تو خداوندگار باکرمی گرچه ما بندگان بی هنریم. سعدی.
بکرم ؛ از روی کرم. باکرم : کار لوزینه ما را بکرم ساخته کن که نخستین سخن از تنگ شکرانبازی. سوزنی.
مثل کرم لول زدن ؛ بسیار حرکت کردن و جنبیدن.
مثل کرم معده ؛ باریک و سفید بی ملاحت ؛ سخت لاغر و باریک و با رنگی پریده. ( یادداشت مؤلف ) .
کرمهای حلقوی ؛ کرمهای زرفینی. رده ای از شاخه کرمها که بدنشان از انطباق حلقه های متوالی بوجود آمده است ، مانند: کرم خاکی و کرمهای پرتار دریایی. ( فرهن ...
کرم معده ؛ کرم امعاء. کرم روده. ( از فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به کرم روده شود.
کرم کتاب ؛ آنکه دایم کتاب مطالعه کند. ( از فرهنگ فارسی معین ) . کتاب شناس.
کرم گذاشتن سر ؛ سری چرکین و ناشسته داشتن ؛ سرش کرم گذاشته یعنی چرکین و ناشسته است. ( یادداشت مؤلف ) .
کرم کاری بودن ؛ آگاهی بسیار از آن داشتن. سخت آگاه از آن وعظیم ماهر بدان و نیک دانا به آن کار بودن. مطلع ازتمام جزئیات آن بودن. سخت نیکو دانستن آن. ( ...
کرم کاری داشتن ؛ خارخار کار داشتن و نیز گویند کرم این کار است یعنی ماهر و بلد این کار است. ( آنندراج ) . علاقه بسیار بدان داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) ...
کرم کبد ؛ یکی از کرمهای طفیلی از رده کرمهای پهن که در مجاری صفراوی و کبد گوسفند می زید. کرم جگر. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کرم شب چراغ ؛ کرم شب تاب. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به کرم شب تاب شود.
کرم قرمز ؛ قرمزدانه. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به قرمزدانه شود.
کرم کار ؛ کسی که دایماً به کار مشغول است. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به کرم کاری بودن و کرم کار داشتن شود.
کرم سک ؛ کرم سرکه : ز راه آگه نبودم همچو گمراه چو کرم سک ز طعم شهد ناگاه کنون زآن خفتگی بیدار گشتم وز آن مستی کنون هشیار گشتم. ( ویس و رامین )
کرم سنجاقی ؛ کرمک. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به کرمک شود.
کرم شب افروز ؛ کرم شب تاب. کرم شب چراغ. ( آنندراج ) . رجوع به کرم شب تاب شود.
کرم سرکه ؛ کرم که در سرکه تولید شود : همچو کرم سرکه که ناگه ز شیرین انگبین بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر. ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 163 ) .
کرم سفیدمهره ؛ نوعی صدف دریایی که از آن ناقوس سازند. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کرم رنگرزان ؛ قرمز. قرمزدانه. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به قرمز و قرمزدانه شود.
کرم روده ؛ یکی از کرمهای طفیلی از رده کرمهای گرد که دارای بدنی استوانه ای با دو انتهای نازک است و بدنش فاقد حلقه می باشد. گونه ای از این کرم طفیلی ان ...
کرم جگر ؛ کرم کبد. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به کرم کبد شود.
کرم خاکی ؛ یکی از کرمهای خاکزی از رده کرمهای حلقوی که بدنش از انطباق و التصاق حلقه های متشابه تشکیل شده است. در هر حلقه از بدن حیوان چهار جفت تار ظری ...
کرم خوردن دندان ؛ کرم اوفتادن دندان. پوسیدگی دندان. پوسیدگی و عفونت انساج سخت دندان که با تغییررنگ ظاهری آنها همراه است در صورتی که پوسیدگی دندان مزم ...
کرم پنیر ؛ نام گونه ای از بندپایان به نام آکاروس سیرو که در داخل قالب پنیر لانه و از آن تغذیه می کند. ( فرهنگ فارسی معین ) .